صفت تفضیلی:
cheesierصفت عالی:
cheesiestارزان، بیکیفیت، قراضه، زواردررفته، فلکزده، دربوداغون، نفله، درپیت، بیخود، زاقارت، ضایع
The movie was so cheesy that I couldn't even finish watching it.
فیلم آنقدر بیکیفیت بود که حتی نتونستم تماشایش کنم.
The decorations at the party were cheesy and tacky.
تزیینات در مهمانی بیخود و رنگورورفته بود.
جلف، سبک، لوس
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She gave him a cheesy grin before walking away.
قبلاز اینکه دور شود، پوزخندی سبک به او زد.
She gave him a cheesy grin as she handed him the homemade pizza.
درحالیکه پیتزای خانگی را به او داد، پوزخندی سبک به او زد.
پنیری، پنیرمانند
It has a cheesy taste.
مزهی پنیرمانندی دارد.
She loves cheesy pizzas topped with extra mozzarella.
او عاشق پیتزاهای پنیری است که روی آن موزارلا اضافه شده است.
انگلیسی بریتانیایی بدبو، بوگندو
After the long hike, his sneakers had a seriously cheesy odor.
پساز پیادهروی طولانی، کتانیهای او بدبو بود.
He quickly removed his cheesy footwear before entering the house.
قبلاز ورود به خانه بهسرعت کفشهای بوگندویش را در آورد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cheesy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cheesy