فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Out Of

ˈaʊtʌv aʊtɒv

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrase preposition B2

بدونِ، بی–، فاقدِ، عاری از، تمام (شده)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

She ran up the stairs, out of breath.

از پله‌ها بالا رفت، نفسش بند آمد.

We ran out of time to finish the project.

وقت ما برای اتمام پروژه تمام شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We are out of coffee, so I'll need to make a run to the store.

قهوه تمام شده است، پس باید به فروشگاه بروم.

The hiker climbed the steep mountain, completely out of breath.

کوهنورد کاملاً از نفس‌افتاده از کوه شیب‌دار بالا رفت.

preposition

از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن جهت یا حرکت از داخل به خارج)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The cat jumped out of the window.

گربه از پنجره بیرون پرید.

The bird flew out of its cage.

پرنده از قفس بیرون پرید.

preposition

(ساخته‌شده) از

The table was made out of wood.

این میز از چوب ساخته شده بود.

The boat was built out of sturdy steel materials.

این قایق از مواد فولادی محکم ساخته شده بود.

preposition

از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن تغییر در حالت چیزی)

The sound of rain tapping against the window woke me up out of a deep sleep.

صدای خوردن باران به پنجره مرا از خواب عمیق بیدار کرد.

Waking up out of a deep sleep can sometimes be disorienting.

بیدار شدن از خواب عمیق گاهی‌اوقات می‌تواند باعث سردرگمی شود.

preposition

از روی، به علت، به سبب، به‌واسطه‌یِ

She only went there out of curiosity, but ended up staying for hours.

او فقط از روی کنجکاوی به آنجا رفت اما در نهایت ساعت‌ها در آنجا ماند.

He missed the bus out of laziness.

به علت تنبلی به اتوبوس نرسید.

preposition

از بین، از میان، از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن انتخاب)

He chose the red car out of all the options available.

او از بین همه‌ی گزینه‌های موجود، ماشین قرمز را انتخاب کرد.

They selected the blue car out of the many different colors.

آنان از میان رنگ‌های مختلف ماشین آبی را انتخاب کردند.

preposition

از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن منشأ یا منبع چیزی)

He plucked a flower out of the garden.

او یک گل از باغ چید.

I had to buy a new laptop out of my savings.

مجبور شدم از پس‌اندازم لپ‌تاپ جدید بخرم.

preposition

خارج از

The fire was raging out of control.

آتش خارج از کنترل شده بود.

The situation quickly spiraled out of control.

اوضاع به‌سرعت از کنترل خارج شد.

preposition

دور از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن دور بودن از حالت معمول یا مورد انتظار)

My dance moves were definitely out of practice after not dancing for months.

حرکات رقص من پس از ماه‌ها نرقصیدن قطعاً از آمادگی دور بود.

The athlete knew he was out of practice after taking a long break from training.

این ورزشکار پس از وقفه‌ای طولانی از تمرین می‌دانست که از آمادگی دور است.

preposition

از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن مرکز شرکت یا فعالیت و غیره)

The team worked out of a small office in the city.

این تیم از یک دفتر کوچک در شهر کار می‌کرد.

Her decision to run her business out of her home has been a successful one.

تصمیمش برای راه‌اندازی کسب‌وکارش از خانه موفقیت‌آمیز بوده است.

پیشنهاد بهبود معانی

Phrasal verbs

come out of

از چیزی بسط دادن

get out of

رفتن

پیچاندن، از زیر کار در رفتن

خارج شدن

keep out of

وارد (جایی یا چیزی) نشدن

مانع ورود (کسی یا چیزی) شدن

make out of

ساختن از

talk out of

منصرف کردن

Phrasal verbs بیشتر

drum out of

1- (در اصل) با نواختن کوس از ارتش اخراج کردن 2- (با رسوایی) اخراج کردن

fish out of something

(پس از جستجو) پیدا کردن یا در آوردن

flow out of something

به‌صورت جریان مداوم درآمدن از چیزی

to grow out of

1- ناشی شدن از

2- بزرگ شدن برای

press something out of something

با فشار چیزی را (مثلاً آب میوه) از چیزی بیرون آوردن

read out of

از حزب یا انجمن اخراج کردن

scare somebody into (or out of) something

با ترس و تهدید کسی را وادار به کاری (یا منصرف از کاری) کردن

scratch something out of something

(با مداد پاک کن یا خراشاندن) حذف کردن، پاک کردن، زدن

screw something out of something

باپیچاندن چیزی را از چیز دیگر درآوردن، چلاندن

screw something out of somebody

(با حیله یا تهدید) درکشیدن، به زور گرفتن

sneak out of

(از مسئولیت یا وظیفه یا کار و غیره) فرار کردن، شانه خالی کردن، گریختن

weave (something) out of (something)

با در هم بافتن (چیزی) درست کردن یا ساختن

grow out of

تنگ شدن، کوچک شدن (لباس) (با افزایش سن)

ترک کردن، کنار گذاشتن (عادت و غیره) (با افزایش سن)

نشئت گرفتن، آغاز شدن، شکل گرفتن (ایده)

break out of

فرار کردن

do out of

حق کسی را خوردن، سر کسی کلاه گذاشتن

snap out of it

متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

Collocations

out of square

1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم

pass out of existence

از میان رفتن، نابود شدن

out of sync (or synch)

1- ناهم‌زمان(با) 2- ناهم‌ساز، نامتوافق، ناهماهنگ، ناجور

out of context

بدون در نظر گرفتن هم‌بافت یا متن، تحریف شده

out of action

از کارافتاده، خراب

Collocations بیشتر

to run out of ammunition

تمام شدن مهمات، مصرف کردن همه‌ی مهمات

out of breath

از نفس افتادن، نفس نفس زدن

go out of business

(شرکت و مغازه و غیره) تعطیل شدن (برای همیشه)

out of all cess

(قدیمی) بی‌اندازه، به افراط

out of condition

(در مورد ورزشکاری که مدتی تمرین نکرده) نامهیا، ناآماده، فاقد ورزیدگی، ناتوان

out of consonance with

ناهماهنگ با، ناموافق با

out of control

لگام گسیخته، خارج از کنترل، خودسر

get out of debt (be out of debt)

از زیر بار قرض درآمدن

out of fashion

غیرمرسوم، ازمدافتاده، ناباب

out of favor

مورد غضب، مغضوب، از چشم‌افتاده، نامحبوب

out of focus

(تصویر تلویزیون و غیره) ناواضح، مبهم، ابر گرفته، (عدسی) نامیزان، ناکانونی

(عدسی و غیره) تنظیم نشده، نامیزان

out of gear

دنده خلاص، رها، غیر وصل به موتور

out of gunshot

خارج از تیررس

out of harm's way

1- در امان، دور از خطر، مصون 2- بی‌زیان

in (or out of) mothballs

در ایمن‌داری (یا از ایمن‌داری درآمده)، بدون استفاده (یا مورد استفاده)

out of office

غیرشاغل، غیرمتصدی

in (or out of) order

1- درست (یا خراب) 2- خارج از ترتیب یا نوبت، مغشوش

3- خلاف مقررات و دستور جلسه

out of phase

دارای مراحل ناجور، ناهمگام، ناهماهنگ، ناهم‌زمان، ناهم‌فاز

in (or out of) play

(توپ بازی و غیره) قابل‌‌بازی کردن (یا نکردن)، داخل (یا خارج) زمین

out of (or off) plumb

غیر عمود، کج، ناراست، نا هچ

out of print

(کتاب) تمام شده، نایاب

out of proportion (to something)

نامتناسب (با چیزی)

out of the question

غیرممکن

within (out of) reach

در (خارج از) دسترس

out of all reason

غیرعاقلانه، غیرمنطقی، بی حساب و کتاب

out of repair

نیازمند به تعمیر

out of respect for

به‌خاطر احترام نسبت به، به پاس گرامی داشت

out of round

غیر‌کروی، آنچه که کاملاً گرد نیست

out of scale

بی‌تناسب، مخالف با مقیاس و نسبت‌های معین

out of season

خارج از فصل، خارج از دوران ویژه برای هرچیز، نابه‌هنگام

out of shape

1- از شکل افتاده، بد ریخت 2- فاقد ورزیدگی، نیازمند به ورزش

out of sight of

دور از دید، خارج از میدان دید، ناپیدا، درجای دوردست

out of step (with)

ناهمگام (با)، نا هماهنگ، نا متجانس با

out of style

از مد افتاده، ناباب، از رواج افتاده

out of tempo

(موسیقی) ناموزون، نامتوافق با آهنگ یا ضرب مناسب

out of time

1- بی‌موقع، نابه‌هنگام 2- ناموزون، بی‌آهنگ

pass out of view

از نظر ناپدید شدن، غیب شدن

out of use

از کار افتاده، بی‌مصرف، تعطیل

out of trim

(کشتی) نامتعادل، نامتوازن

out of true

ناجور، جانیفتاده، جانینداخته، (لنگه‌ی در و غیره) تابدار

out of turn

1- خارج‌از‌نوبت، به‌طور‌غیر‌مرتب 2- نابه‌هنگام، بی‌موقع، نسنجیده

out of uniform

پوشیده به یونیفورم ناقص یا خلاف مقررات

Idioms

grow out of

تنگ شدن، کوچک شدن (لباس) (با افزایش سن)

ترک کردن، کنار گذاشتن (عادت و غیره) (با افزایش سن)

نشئت گرفتن، آغاز شدن، شکل گرفتن (ایده)

let the cat out of the bag

(معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیه‌ای را لو دادن، دهن‌لقی کردن، بند را به آب دادن، پته‌ی کسی را روی آب ریختن

take the mickey out of

خیط کردن، باد غرور کسی را خواباندن، سرجای خود نشاندن

pissed as a newt (or pissed out of one's head)

(انگلیس، زننده) مست لایعقل، سیاه مست

to appear out of thin air

غفلتاً و به‌طور اسرارآمیزی ظاهر شدن

Idioms بیشتر

to come out of the ark

بسیار کهنه و قدیمی بودن (به طور تمسخر آمیز)، مال عهد دقیانوس بودن

get a bang out of (something)

(از چیزی) لذت بردن

bent out of shape

(عامیانه) خشمگین، آشفته

out of the blue

به‌طور ناگهانی، یکهویی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌بینی، غیرمنتظره، غیرمترقبه، برخلاف انتظار

out of bounds

1- خارج (مثلاً خارج از زمین بازی)، اوت (out)

2- ممنوع

out of character

ناسازگار با الگوی رفتاری معمول، به‌دور از شخصیت، ناسازگار با خلق‌وخو

pull someone's chestnuts out of the fire

(با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)

chuck out of something

(انگلیس - عامیانه) اخراج شدن یا کردن، بیرون کردن

come out of the closet

تمایل جنسی خود را آشکار کردن

put (or stare) out of countenance

از رو بردن، خیط کردن، شرمگین کردن

laugh (someone) out of court

مفتضح کردن، از میدان بدر کردن

out of court

1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت، ناچیز

out of danger

رو به بهبود، از خطر جسته

knock (or beat) the living daylights out of someone

(عامیانه) حسابی کتک زدن، لت و پار کردن

scare the living daylight out of someone

حسابی ترساندن، زهره‌ی کسی را آب کردن

کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)

make a big deal out of

(عامیانه) بزرگ وانمود کردن

out of (or beyond) one's depth

1- در آبی که از قد آدم بیشتر است 2- بیرون از حد فهم یا دانش شخص

like a fish out of water

ناراحت، در جایی نامناسب، در محذور

out of the frying pan into the fire

از چاله به چاه افتادن

fall (or get) out of the habit (of)

عادتی را ترک کردن

eat out of one's hands

1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن

out of hand

خارج از کنترل، مهارنشدنی، غیرقابل کنترل، غیرقابل مهار

بدون فکر و تأمل، بی‌درنگ، بلافاصله، بدون معطلی، فوراً

out of (or off) one's head

(عامیانه) دیوانه، خل، یاوه‌سرا

scare (or beat, etc.) the hell out of someone

کسی را سخت ترساندن (یا زدن و غیره)

out of humor

اوقات تلخ، (موقتی) بدخلق، برزخ، بیدل و دماغ، ناشوخ

out of interest for something

به واسطه‌ی (یا به‌خاطر) علاقه یا دلبستگی به چیزی

out of joint

1- (استخوان) دررفته 2- درهم و برهم، بلبشو

get a kick out of

از چیزی (یا کسی) لذت بردن، خوش آمدن از، حظ بردن از، کیف کردن، حال کردن

out of kilter (or off kilter)

نابه‌سامان، خراب، به‌هم‌خورده

knock out of the box

(امریکا ـ بیسبال) با بردن مکرر موجب فراخوانی pitcher تیم حریف شدن

laugh out of court

جدی نگرفتن، با تمسخر مردود شمردن

lie one's way into (or out of) something

با دروغ‌گویی به جایی رسیدن (یا از مخمصه‌ای خلاص شدن)

out of line

1- کج، خارج از خط، لنگ، تاب‌دار 2- ناسازگار، ناهم‌ساز، نامتوافق 3- نافرمان، سرکش

fall out of love (with)

عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)

out of luck

بداقبال، دچار بدشانسی یا بدبیاری

out of one's mind

1- دیوانه، روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بی‌حواس

keep out of mischief

شیطنت نکردن، شر به پا نکردن

put someone (or some animal) out of his (its) misery

(از روی ترحم) کسی (یا جانوری) را که مردنی است کشتن، تیرخلاص زدن

make a mountain out of a molehill

از کاه کوه ساختن، چیزهای کم اهمیت را مهم شمردن

make a monkey out of

مضحکه کردن، اسباب خنده‌ی دیگران کردن

never tell tales out of school

امور و اسرار محل کار خودت را پیش دیگران مطرح نکن، دهان لق نباش

have one's nose out of joint

برزخ شدن، آزرده شدن، کلافه شدن

out of sight, out of mind

از دل برود هر آنکه از دیده برفت

از دل برود هر آنچه از دیده رود

in (or out of) the picture

دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت

take a piece out of somebody

کسی را سخت نکوهش کردن

take the piss out of

(انگلیس - عامیانه - زننده) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن

in (or out of) place

1- در جای معمولی خود (یا خارج از جای معمولی خود) 2- مناسب (یا نا مناسب)، بجا (یا بیجا)

out of pocket

1- از پول موجود، از حساب نقدینه، از موجودی 2- ضرر، زیان

out of one's senses

خل، بی‌شعور

beat (or kick) the shit out of (someone)

(عامیانه) (کسی را) کتک جانانه زدن، له و لورده کردن

out of sight

1- ناپیدا، ناپدید، خارج از میدان دید 2- دوردست، دورافتاده 3- (عامیانه - قیمت یا سطح زندگی و غیره) دست نیافتنی، خیلی بالا، سرسام آور 4- (عامیانه) عالی، معرکه

out of one's skull

(عامیانه) احمق، بی‌شعور، بی‌مغز، بی‌کله

out of a clear (blue) sky

ناگهان، بی‌مقدمه، مثل برق

snap out of it

متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

out of sorts

1- خلق تنگ، بد‌خلق، عصبانی 2- کمی ناخوش، دارای کسالت 3- بی‌دل‌ودماغ، بی‌حوصله

out of spirits

مغموم، غمگین، گرفته، بی‌دل‌و‌دماغ

out of square

1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم

out of stock

(کالای انبار یا فروشگاه و غیره) ناموجود، تمام (شده)

get something out of one's system

از شر وسواس یا وابستگی به چیزی رهاشدن، قید چیزی را زدن

go out of one's way

به‌عمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوق‌العاده کردن

out of whack

(عامیانه) نیازمند تعمیر (یا درمان)، خراب، نابه‌سامان

take the wind out of someone's sails

1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دل‌زده کردن، دلسرد کردن

out of the woods

از خطر جسته، رها از گرفتاری یا بحران

come (or crawl) out of the woodwork

(عامیانه) از اختفا درآمدن، (ناگهان) ظاهر شدن، از در و دیوار سر درآوردن

take the words (right) out of one's mouth

آنچه را که کس دیگری می‌خواهد بگوید گفتن، در گفتن پیش‌دستی کردن

out of work

بیکار، بدون شغل

out of this world

(عامیانه) عالی، بسیار خوب، باورنکردنی، محشر

out of the closet

گرایش جنسی خود را اعلام کردن

ارجاع به لغت out of

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «out of» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/out-of

لغات نزدیک out of

پیشنهاد بهبود معانی