تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
از چیزی بسط دادن
رفتن
پیچاندن، از زیر کار در رفتن
خارج شدن
وارد (جایی یا چیزی) نشدن
مانع ورود (کسی یا چیزی) شدن
ساختن از
منصرف کردن
1- (در اصل) با نواختن کوس از ارتش اخراج کردن 2- (با رسوایی) اخراج کردن
(پس از جستجو) پیدا کردن یا در آوردن
بهصورت جریان مداوم درآمدن از چیزی
1- ناشی شدن از
2- بزرگ شدن برای
press something out of something
با فشار چیزی را (مثلاً آب میوه) از چیزی بیرون آوردن
از حزب یا انجمن اخراج کردن
scare somebody into (or out of) something
با ترس و تهدید کسی را وادار به کاری (یا منصرف از کاری) کردن
scratch something out of something
(با مداد پاک کن یا خراشاندن) حذف کردن، پاک کردن، زدن
screw something out of something
باپیچاندن چیزی را از چیز دیگر درآوردن، چلاندن
screw something out of somebody
(با حیله یا تهدید) درکشیدن، به زور گرفتن
(از مسئولیت یا وظیفه یا کار و غیره) فرار کردن، شانه خالی کردن، گریختن
weave (something) out of (something)
با در هم بافتن (چیزی) درست کردن یا ساختن
تنگ شدن، کوچک شدن (لباس) (با افزایش سن)
ترک کردن، کنار گذاشتن (عادت و غیره) (با افزایش سن)
نشئت گرفتن، آغاز شدن، شکل گرفتن (ایده)
فرار کردن
حق کسی را خوردن، سر کسی کلاه گذاشتن
متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن
1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم
از میان رفتن، نابود شدن
1- ناهمزمان(با) 2- ناهمساز، نامتوافق، ناهماهنگ، ناجور
بدون در نظر گرفتن همبافت یا متن، تحریف شده
از کارافتاده، خراب
تمام شدن مهمات، مصرف کردن همهی مهمات
از نفس افتادن، نفس نفس زدن
(شرکت و مغازه و غیره) تعطیل شدن (برای همیشه)
(قدیمی) بیاندازه، به افراط
(در مورد ورزشکاری که مدتی تمرین نکرده) نامهیا، ناآماده، فاقد ورزیدگی، ناتوان
ناهماهنگ با، ناموافق با
لگام گسیخته، خارج از کنترل، خودسر
get out of debt (be out of debt)
از زیر بار قرض درآمدن
غیرمرسوم، ازمدافتاده، ناباب
مورد غضب، مغضوب، از چشمافتاده، نامحبوب
(تصویر تلویزیون و غیره) ناواضح، مبهم، ابر گرفته، (عدسی) نامیزان، ناکانونی
(عدسی و غیره) تنظیم نشده، نامیزان
دنده خلاص، رها، غیر وصل به موتور
خارج از تیررس
1- در امان، دور از خطر، مصون 2- بیزیان
در ایمنداری (یا از ایمنداری درآمده)، بدون استفاده (یا مورد استفاده)
غیرشاغل، غیرمتصدی
1- درست (یا خراب) 2- خارج از ترتیب یا نوبت، مغشوش
3- خلاف مقررات و دستور جلسه
دارای مراحل ناجور، ناهمگام، ناهماهنگ، ناهمزمان، ناهمفاز
(توپ بازی و غیره) قابلبازی کردن (یا نکردن)، داخل (یا خارج) زمین
غیر عمود، کج، ناراست، نا هچ
(کتاب) تمام شده، نایاب
out of proportion (to something)
نامتناسب (با چیزی)
غیرممکن
در (خارج از) دسترس
غیرعاقلانه، غیرمنطقی، بی حساب و کتاب
نیازمند به تعمیر
بهخاطر احترام نسبت به، به پاس گرامی داشت
غیرکروی، آنچه که کاملاً گرد نیست
بیتناسب، مخالف با مقیاس و نسبتهای معین
خارج از فصل، خارج از دوران ویژه برای هرچیز، نابههنگام
1- از شکل افتاده، بد ریخت 2- فاقد ورزیدگی، نیازمند به ورزش
دور از دید، خارج از میدان دید، ناپیدا، درجای دوردست
ناهمگام (با)، نا هماهنگ، نا متجانس با
از مد افتاده، ناباب، از رواج افتاده
(موسیقی) ناموزون، نامتوافق با آهنگ یا ضرب مناسب
1- بیموقع، نابههنگام 2- ناموزون، بیآهنگ
از نظر ناپدید شدن، غیب شدن
از کار افتاده، بیمصرف، تعطیل
(کشتی) نامتعادل، نامتوازن
ناجور، جانیفتاده، جانینداخته، (لنگهی در و غیره) تابدار
1- خارجازنوبت، بهطورغیرمرتب 2- نابههنگام، بیموقع، نسنجیده
پوشیده به یونیفورم ناقص یا خلاف مقررات
تنگ شدن، کوچک شدن (لباس) (با افزایش سن)
ترک کردن، کنار گذاشتن (عادت و غیره) (با افزایش سن)
نشئت گرفتن، آغاز شدن، شکل گرفتن (ایده)
(معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیهای را لو دادن، دهنلقی کردن، بند را به آب دادن، پتهی کسی را روی آب ریختن
خیط کردن، باد غرور کسی را خواباندن، سرجای خود نشاندن
pissed as a newt (or pissed out of one's head)
(انگلیس، زننده) مست لایعقل، سیاه مست
غفلتاً و بهطور اسرارآمیزی ظاهر شدن
بسیار کهنه و قدیمی بودن (به طور تمسخر آمیز)، مال عهد دقیانوس بودن
(از چیزی) لذت بردن
(عامیانه) خشمگین، آشفته
بهطور ناگهانی، یکهویی، بیمقدمه، بدون پیشبینی، غیرمنتظره، غیرمترقبه، برخلاف انتظار
1- خارج (مثلاً خارج از زمین بازی)، اوت (out)
2- ممنوع
ناسازگار با الگوی رفتاری معمول، بهدور از شخصیت، ناسازگار با خلقوخو
pull someone's chestnuts out of the fire
(با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)
(انگلیس - عامیانه) اخراج شدن یا کردن، بیرون کردن
تمایل جنسی خود را آشکار کردن
put (or stare) out of countenance
از رو بردن، خیط کردن، شرمگین کردن
مفتضح کردن، از میدان بدر کردن
1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت، ناچیز
رو به بهبود، از خطر جسته
knock (or beat) the living daylights out of someone
(عامیانه) حسابی کتک زدن، لت و پار کردن
scare the living daylight out of someone
حسابی ترساندن، زهرهی کسی را آب کردن
کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)
(عامیانه) بزرگ وانمود کردن
out of (or beyond) one's depth
1- در آبی که از قد آدم بیشتر است 2- بیرون از حد فهم یا دانش شخص
ناراحت، در جایی نامناسب، در محذور
out of the frying pan into the fire
از چاله به چاه افتادن
fall (or get) out of the habit (of)
عادتی را ترک کردن
1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن
خارج از کنترل، مهارنشدنی، غیرقابل کنترل، غیرقابل مهار
بدون فکر و تأمل، بیدرنگ، بلافاصله، بدون معطلی، فوراً
(عامیانه) دیوانه، خل، یاوهسرا
scare (or beat, etc.) the hell out of someone
کسی را سخت ترساندن (یا زدن و غیره)
اوقات تلخ، (موقتی) بدخلق، برزخ، بیدل و دماغ، ناشوخ
به واسطهی (یا بهخاطر) علاقه یا دلبستگی به چیزی
1- (استخوان) دررفته 2- درهم و برهم، بلبشو
از چیزی (یا کسی) لذت بردن، خوش آمدن از، حظ بردن از، کیف کردن، حال کردن
نابهسامان، خراب، بههمخورده
(امریکا ـ بیسبال) با بردن مکرر موجب فراخوانی pitcher تیم حریف شدن
جدی نگرفتن، با تمسخر مردود شمردن
lie one's way into (or out of) something
با دروغگویی به جایی رسیدن (یا از مخمصهای خلاص شدن)
1- کج، خارج از خط، لنگ، تابدار 2- ناسازگار، ناهمساز، نامتوافق 3- نافرمان، سرکش
عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)
بداقبال، دچار بدشانسی یا بدبیاری
1- دیوانه، روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بیحواس
شیطنت نکردن، شر به پا نکردن
put someone (or some animal) out of his (its) misery
(از روی ترحم) کسی (یا جانوری) را که مردنی است کشتن، تیرخلاص زدن
make a mountain out of a molehill
از کاه کوه ساختن، چیزهای کم اهمیت را مهم شمردن
مضحکه کردن، اسباب خندهی دیگران کردن
never tell tales out of school
امور و اسرار محل کار خودت را پیش دیگران مطرح نکن، دهان لق نباش
برزخ شدن، آزرده شدن، کلافه شدن
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
از دل برود هر آنچه از دیده رود
دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت
کسی را سخت نکوهش کردن
(انگلیس - عامیانه - زننده) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن
1- در جای معمولی خود (یا خارج از جای معمولی خود) 2- مناسب (یا نا مناسب)، بجا (یا بیجا)
1- از پول موجود، از حساب نقدینه، از موجودی 2- ضرر، زیان
خل، بیشعور
beat (or kick) the shit out of (someone)
(عامیانه) (کسی را) کتک جانانه زدن، له و لورده کردن
1- ناپیدا، ناپدید، خارج از میدان دید 2- دوردست، دورافتاده 3- (عامیانه - قیمت یا سطح زندگی و غیره) دست نیافتنی، خیلی بالا، سرسام آور 4- (عامیانه) عالی، معرکه
(عامیانه) احمق، بیشعور، بیمغز، بیکله
ناگهان، بیمقدمه، مثل برق
متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن
1- خلق تنگ، بدخلق، عصبانی 2- کمی ناخوش، دارای کسالت 3- بیدلودماغ، بیحوصله
مغموم، غمگین، گرفته، بیدلودماغ
1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم
(کالای انبار یا فروشگاه و غیره) ناموجود، تمام (شده)
get something out of one's system
از شر وسواس یا وابستگی به چیزی رهاشدن، قید چیزی را زدن
بهعمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوقالعاده کردن
(عامیانه) نیازمند تعمیر (یا درمان)، خراب، نابهسامان
take the wind out of someone's sails
1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دلزده کردن، دلسرد کردن
از خطر جسته، رها از گرفتاری یا بحران
come (or crawl) out of the woodwork
(عامیانه) از اختفا درآمدن، (ناگهان) ظاهر شدن، از در و دیوار سر درآوردن
take the words (right) out of one's mouth
آنچه را که کس دیگری میخواهد بگوید گفتن، در گفتن پیشدستی کردن
بیکار، بدون شغل
(عامیانه) عالی، بسیار خوب، باورنکردنی، محشر
گرایش جنسی خود را اعلام کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «out of» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/out-of