آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۸ بهمن ۱۴۰۲

    Out Of

    ˈaʊtʌv aʊtɒv

    معنی out of | جمله با out of

    phrase preposition B2

    بدونِ، بی–، فاقدِ، عاری از، تمام (شده)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    She ran up the stairs, out of breath.

    از پله‌ها بالا رفت، نفسش بند آمد.

    We ran out of time to finish the project.

    وقت ما برای اتمام پروژه تمام شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We are out of coffee, so I'll need to make a run to the store.

    قهوه تمام شده است، پس باید به فروشگاه بروم.

    The hiker climbed the steep mountain, completely out of breath.

    کوهنورد کاملاً از نفس‌افتاده از کوه شیب‌دار بالا رفت.

    preposition

    از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن جهت یا حرکت از داخل به خارج)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    The cat jumped out of the window.

    گربه از پنجره بیرون پرید.

    The bird flew out of its cage.

    پرنده از قفس بیرون پرید.

    preposition

    (ساخته‌شده) از

    The table was made out of wood.

    این میز از چوب ساخته شده بود.

    The boat was built out of sturdy steel materials.

    این قایق از مواد فولادی محکم ساخته شده بود.

    preposition

    از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن تغییر در حالت چیزی)

    The sound of rain tapping against the window woke me up out of a deep sleep.

    صدای خوردن باران به پنجره مرا از خواب عمیق بیدار کرد.

    Waking up out of a deep sleep can sometimes be disorienting.

    بیدار شدن از خواب عمیق گاهی‌اوقات می‌تواند باعث سردرگمی شود.

    preposition

    از روی، به علت، به سبب، به‌واسطه‌یِ

    She only went there out of curiosity, but ended up staying for hours.

    او فقط از روی کنجکاوی به آنجا رفت اما در نهایت ساعت‌ها در آنجا ماند.

    He missed the bus out of laziness.

    به علت تنبلی به اتوبوس نرسید.

    preposition

    از بین، از میان، از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن انتخاب)

    He chose the red car out of all the options available.

    او از بین همه‌ی گزینه‌های موجود، ماشین قرمز را انتخاب کرد.

    They selected the blue car out of the many different colors.

    آنان از میان رنگ‌های مختلف ماشین آبی را انتخاب کردند.

    preposition

    از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن منشأ یا منبع چیزی)

    He plucked a flower out of the garden.

    او یک گل از باغ چید.

    I had to buy a new laptop out of my savings.

    مجبور شدم از پس‌اندازم لپ‌تاپ جدید بخرم.

    preposition

    خارج از

    The fire was raging out of control.

    آتش خارج از کنترل شده بود.

    The situation quickly spiraled out of control.

    اوضاع به‌سرعت از کنترل خارج شد.

    preposition

    دور از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن دور بودن از حالت معمول یا مورد انتظار)

    My dance moves were definitely out of practice after not dancing for months.

    حرکات رقص من پس از ماه‌ها نرقصیدن قطعاً از آمادگی دور بود.

    The athlete knew he was out of practice after taking a long break from training.

    این ورزشکار پس از وقفه‌ای طولانی از تمرین می‌دانست که از آمادگی دور است.

    preposition

    از (نوعی نقش‌نما برای نشان دادن مرکز شرکت یا فعالیت و غیره)

    The team worked out of a small office in the city.

    این تیم از یک دفتر کوچک در شهر کار می‌کرد.

    Her decision to run her business out of her home has been a successful one.

    تصمیمش برای راه‌اندازی کسب‌وکارش از خانه موفقیت‌آمیز بوده است.

    پیشنهاد بهبود معانی

    Phrasal verbs

    come out of

    از چیزی بسط دادن

    get out of

    رفتن

    پیچاندن، از زیر کار در رفتن

    خارج شدن

    keep out of

    وارد (جایی یا چیزی) نشدن

    مانع ورود (کسی یا چیزی) شدن

    make out of

    ساختن از

    talk out of

    منصرف کردن

    Phrasal verbs بیشتر

    drum out of

    1- (در اصل) با نواختن کوس از ارتش اخراج کردن 2- (با رسوایی) اخراج کردن

    fish out of something

    (پس از جستجو) پیدا کردن یا در آوردن

    flow out of something

    به‌صورت جریان مداوم درآمدن از چیزی

    to grow out of

    1- ناشی شدن از

    2- بزرگ شدن برای

    press something out of something

    با فشار چیزی را (مثلاً آب میوه) از چیزی بیرون آوردن

    read out of

    از حزب یا انجمن اخراج کردن

    scare somebody into (or out of) something

    با ترس و تهدید کسی را وادار به کاری (یا منصرف از کاری) کردن

    scratch something out of something

    (با مداد پاک کن یا خراشاندن) حذف کردن، پاک کردن، زدن

    screw something out of something

    باپیچاندن چیزی را از چیز دیگر درآوردن، چلاندن

    screw something out of somebody

    (با حیله یا تهدید) درکشیدن، به زور گرفتن

    sneak out of

    (از مسئولیت یا وظیفه یا کار و غیره) فرار کردن، شانه خالی کردن، گریختن

    weave (something) out of (something)

    با در هم بافتن (چیزی) درست کردن یا ساختن

    grow out of

    تنگ شدن، کوچک شدن (لباس) (با افزایش سن)

    ترک کردن، کنار گذاشتن (عادت و غیره) (با افزایش سن)

    نشئت گرفتن، آغاز شدن، شکل گرفتن (ایده)

    break out of

    فرار کردن

    do out of

    حق کسی را خوردن، سر کسی کلاه گذاشتن

    snap out of it

    متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

    Collocations

    out of square

    1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم

    pass out of existence

    از میان رفتن، نابود شدن

    out of sync (or synch)

    1- ناهم‌زمان(با) 2- ناهم‌ساز، نامتوافق، ناهماهنگ، ناجور

    out of context

    خارج از متن، تحریف‌شده، تقطیع‌شده (بدون در نظر گرفتن هم‌بافت یا متن)

    out of action

    از کارافتاده، خراب

    Collocations بیشتر

    to run out of ammunition

    تمام شدن مهمات، مصرف کردن همه‌ی مهمات

    out of breath

    از نفس افتادن، نفس نفس زدن

    go out of business

    (شرکت و مغازه و غیره) تعطیل شدن (برای همیشه)

    out of all cess

    (قدیمی) بی‌اندازه، به افراط

    out of condition

    (در مورد ورزشکاری که مدتی تمرین نکرده) نامهیا، ناآماده، فاقد ورزیدگی، ناتوان

    out of consonance with

    ناهماهنگ با، ناموافق با

    out of control

    لگام گسیخته، خارج از کنترل، خودسر

    get out of debt (be out of debt)

    از زیر بار قرض درآمدن

    out of fashion

    غیرمرسوم، ازمدافتاده، ناباب

    out of favor

    مورد غضب، مغضوب، از چشم‌افتاده، نامحبوب

    out of focus

    (تصویر تلویزیون و غیره) ناواضح، مبهم، ابر گرفته، (عدسی) نامیزان، ناکانونی

    (عدسی و غیره) تنظیم نشده، نامیزان

    out of gear

    دنده خلاص، رها، غیر وصل به موتور

    out of gunshot

    خارج از تیررس

    out of harm's way

    1- در امان، دور از خطر، مصون 2- بی‌زیان

    in (or out of) mothballs

    در ایمن‌داری (یا از ایمن‌داری درآمده)، بدون استفاده (یا مورد استفاده)

    out of office

    غیرشاغل، غیرمتصدی

    in (or out of) order

    1- درست (یا خراب) 2- خارج از ترتیب یا نوبت، مغشوش

    3- خلاف مقررات و دستور جلسه

    out of phase

    دارای مراحل ناجور، ناهمگام، ناهماهنگ، ناهم‌زمان، ناهم‌فاز

    in (or out of) play

    (توپ بازی و غیره) قابل‌‌بازی کردن (یا نکردن)، داخل (یا خارج) زمین

    out of (or off) plumb

    غیر عمود، کج، ناراست، نا هچ

    out of print

    (کتاب) تمام شده، نایاب

    out of proportion (to something)

    نامتناسب (با چیزی)

    out of the question

    غیرممکن

    within (out of) reach

    در (خارج از) دسترس

    out of all reason

    غیرعاقلانه، غیرمنطقی، بی حساب و کتاب

    out of repair

    نیازمند به تعمیر

    out of respect for

    به‌خاطر احترام نسبت به، به پاس گرامی داشت

    out of round

    غیر‌کروی، آنچه که کاملاً گرد نیست

    out of scale

    بی‌تناسب، مخالف با مقیاس و نسبت‌های معین

    out of season

    خارج از فصل، خارج از دوران ویژه برای هرچیز، نابه‌هنگام

    out of shape

    1- از شکل افتاده، بد ریخت 2- فاقد ورزیدگی، نیازمند به ورزش

    out of sight of

    دور از دید، خارج از میدان دید، ناپیدا، درجای دوردست

    out of step (with)

    ناهمگام (با)، نا هماهنگ، نا متجانس با

    out of style

    از مد افتاده، ناباب، از رواج افتاده

    out of tempo

    (موسیقی) ناموزون، نامتوافق با آهنگ یا ضرب مناسب

    pass out of view

    از نظر ناپدید شدن، غیب شدن

    out of use

    از کار افتاده، بی‌مصرف، تعطیل

    out of trim

    (کشتی) نامتعادل، نامتوازن

    out of true

    ناجور، جانیفتاده، جانینداخته، (لنگه‌ی در و غیره) تابدار

    out of turn

    1- خارج‌از‌نوبت، به‌طور‌غیر‌مرتب 2- نابه‌هنگام، بی‌موقع، نسنجیده

    out of uniform

    پوشیده به یونیفورم ناقص یا خلاف مقررات

    Idioms

    grow out of

    تنگ شدن، کوچک شدن (لباس) (با افزایش سن)

    ترک کردن، کنار گذاشتن (عادت و غیره) (با افزایش سن)

    نشئت گرفتن، آغاز شدن، شکل گرفتن (ایده)

    let the cat out of the bag

    (معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیه‌ای را لو دادن، دهن‌لقی کردن، بند را به آب دادن، پته‌ی کسی را روی آب ریختن

    take the mickey out of

    خیط کردن، باد غرور کسی را خواباندن، سرجای خود نشاندن

    pissed as a newt (or pissed out of one's head)

    (انگلیس، زننده) مست لایعقل، سیاه مست

    to appear out of thin air

    غفلتاً و به‌طور اسرارآمیزی ظاهر شدن

    Idioms بیشتر

    to come out of the ark

    بسیار کهنه و قدیمی بودن (به طور تمسخر آمیز)، مال عهد دقیانوس بودن

    get a bang out of (something)

    (از چیزی) لذت بردن

    bent out of shape

    (عامیانه) خشمگین، آشفته

    out of the blue

    به‌طور ناگهانی، یکهویی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌بینی، غیرمنتظره، غیرمترقبه، برخلاف انتظار

    out of bounds

    1- خارج (مثلاً خارج از زمین بازی)، اوت (out)

    2- ممنوع

    out of character

    ناسازگار با الگوی رفتاری معمول، به‌دور از شخصیت، ناسازگار با خلق‌وخو

    pull someone's chestnuts out of the fire

    (با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)

    chuck out of something

    (انگلیس - عامیانه) اخراج شدن یا کردن، بیرون کردن

    come out of the closet

    تمایل جنسی خود را آشکار کردن

    put (or stare) out of countenance

    از رو بردن، خیط کردن، شرمگین کردن

    laugh (someone) out of court

    مفتضح کردن، از میدان بدر کردن

    out of court

    1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت، ناچیز

    out of danger

    رو به بهبود، از خطر جسته

    knock (or beat) the living daylights out of someone

    (عامیانه) حسابی کتک زدن، لت و پار کردن

    scare the living daylight out of someone

    حسابی ترساندن، زهره‌ی کسی را آب کردن

    کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)

    make a big deal out of

    (عامیانه) بزرگ وانمود کردن

    out of (or beyond) one's depth

    1- در آبی که از قد آدم بیشتر است 2- بیرون از حد فهم یا دانش شخص

    like a fish out of water

    ناراحت، در جایی نامناسب، در محذور

    out of the frying pan into the fire

    از چاله به چاه افتادن

    fall (or get) out of the habit (of)

    عادتی را ترک کردن

    eat out of one's hands

    1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن

    out of hand

    خارج از کنترل، مهارنشدنی، غیرقابل کنترل، غیرقابل مهار

    بدون فکر و تأمل، بی‌درنگ، بلافاصله، بدون معطلی، فوراً

    out of (or off) one's head

    (عامیانه) دیوانه، خل، یاوه‌سرا

    scare (or beat, etc.) the hell out of someone

    کسی را سخت ترساندن (یا زدن و غیره)

    out of humor

    اوقات تلخ، (موقتی) بدخلق، برزخ، بیدل و دماغ، ناشوخ

    out of interest for something

    به واسطه‌ی (یا به‌خاطر) علاقه یا دلبستگی به چیزی

    out of joint

    1- (استخوان) دررفته 2- درهم و برهم، بلبشو

    get a kick out of

    از چیزی (یا کسی) لذت بردن، خوش آمدن از، حظ بردن از، کیف کردن، حال کردن

    out of kilter (or off kilter)

    نابه‌سامان، خراب، به‌هم‌خورده

    knock out of the box

    (امریکا ـ بیسبال) با بردن مکرر موجب فراخوانی pitcher تیم حریف شدن

    laugh out of court

    جدی نگرفتن، با تمسخر مردود شمردن

    lie one's way into (or out of) something

    با دروغ‌گویی به جایی رسیدن (یا از مخمصه‌ای خلاص شدن)

    out of line

    1- کج، خارج از خط، لنگ، تاب‌دار 2- ناسازگار، ناهم‌ساز، نامتوافق 3- نافرمان، سرکش

    fall out of love (with)

    عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)

    out of luck

    بداقبال، دچار بدشانسی یا بدبیاری

    out of one's mind

    1- دیوانه، روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بی‌حواس

    keep out of mischief

    شیطنت نکردن، شر به پا نکردن

    put someone (or some animal) out of his (its) misery

    (از روی ترحم) کسی (یا جانوری) را که مردنی است کشتن، تیرخلاص زدن

    make a mountain out of a molehill

    از کاه کوه ساختن، چیزهای کم اهمیت را مهم شمردن

    make a monkey out of

    مضحکه کردن، اسباب خنده‌ی دیگران کردن

    never tell tales out of school

    امور و اسرار محل کار خودت را پیش دیگران مطرح نکن، دهان لق نباش

    have one's nose out of joint

    برزخ شدن، آزرده شدن، کلافه شدن

    out of sight, out of mind

    از دل برود هر آنکه از دیده برفت

    از دل برود هر آنچه از دیده رود

    in (or out of) the picture

    دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت

    take a piece out of somebody

    کسی را سخت نکوهش کردن

    take the piss out of

    (انگلیس - عامیانه - زننده) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن

    in (or out of) place

    1- در جای معمولی خود (یا خارج از جای معمولی خود) 2- مناسب (یا نا مناسب)، بجا (یا بیجا)

    out of pocket

    1- از پول موجود، از حساب نقدینه، از موجودی 2- ضرر، زیان

    out of one's senses

    خل، بی‌شعور

    beat (or kick) the shit out of (someone)

    (عامیانه) (کسی را) کتک جانانه زدن، له و لورده کردن

    out of sight

    1- ناپیدا، ناپدید، خارج از میدان دید 2- دوردست، دورافتاده 3- (عامیانه - قیمت یا سطح زندگی و غیره) دست نیافتنی، خیلی بالا، سرسام آور 4- (عامیانه) عالی، معرکه

    out of one's skull

    (عامیانه) احمق، بی‌شعور، بی‌مغز، بی‌کله

    out of a clear (blue) sky

    ناگهان، بی‌مقدمه، مثل برق

    snap out of it

    متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

    out of sorts

    1- خلق تنگ، بد‌خلق، عصبانی 2- کمی ناخوش، دارای کسالت 3- بی‌دل‌ودماغ، بی‌حوصله

    out of spirits

    مغموم، غمگین، گرفته، بی‌دل‌و‌دماغ

    out of square

    1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم

    out of stock

    (کالای انبار یا فروشگاه و غیره) ناموجود، تمام (شده)

    get something out of one's system

    از شر وسواس یا وابستگی به چیزی رهاشدن، قید چیزی را زدن

    go out of one's way

    به‌عمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوق‌العاده کردن

    out of whack

    (عامیانه) نیازمند تعمیر (یا درمان)، خراب، نابه‌سامان

    take the wind out of someone's sails

    1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دل‌زده کردن، دلسرد کردن

    out of the woods

    از خطر جسته، رها از گرفتاری یا بحران

    come (or crawl) out of the woodwork

    (عامیانه) از اختفا درآمدن، (ناگهان) ظاهر شدن، از در و دیوار سر درآوردن

    take the words (right) out of one's mouth

    آنچه را که کس دیگری می‌خواهد بگوید گفتن، در گفتن پیش‌دستی کردن

    out of work

    بیکار، بدون شغل

    out of this world

    (عامیانه) عالی، بسیار خوب، باورنکردنی، محشر

    out of the closet

    گرایش جنسی خود را اعلام کردن

    ارجاع به لغت out of

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «out of» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/out-of

    لغات نزدیک out of

    • - out in left field
    • - out loud
    • - out of
    • - out of (or beyond) one's depth
    • - out of (or off) one's head
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.