با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Soldier

ˈsoʊldʒər ˈsəʊldʒə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    soldiers

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
سرباز، مبارز، نظامی، سپاهی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- two Iranian soldiers
- دو سرباز ایرانی
- All of his soldiers ran away.
- همه‌ی لشکریان او فرار کردند.
- soldiers in the cause of world peace
- مبارزان هوادار صلح جهانی
verb - intransitive
سرباز بودن، سربازی کردن، نظامی شدن
- He soldiered in three wars.
- در سه جنگ خدمت سربازی کرد.
verb - intransitive
اهمال کاری کردن، تنبلی کردن
- workers soldiering on the job
- کارگرانی که در کار تنبلی می‌کنند
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد soldier

  1. noun person serving in military
    Synonyms: airforce member, cadet, cavalryperson, commando, conscript, draftee, enlisted person, fighter, GI, Green Beret, guard, guerrilla, gunner, infantry, infantryperson, marine, mercenary, military person, musketeer, officer, paratrooper, pilot, private, rank, recruit, scout, selectee, serviceperson, soldier, soldier-at-arms, trooper, veteran, volunteer, warmonger, warrior

ارجاع به لغت soldier

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «soldier» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/soldier

لغات نزدیک soldier

پیشنهاد بهبود معانی