-
Noun
Adverb
تیر ته کشتی، حمال کشتی، صفحات آهن ته کشتی، وارونه کردن [کشتی]، وارونه شدن، کشتی زغالکش، عوارض بندری،خنک کردن، مانع سر رفتن دیگ شدن، خنک شدن، دلسردشدن، (با over ) واژگون شدن، افتادن
-
- The boat's ribs are attached to the keel.
- - دندههای قایق به ته تیر وصلند.
-
- The boat keeled over and sank.
- - قایق چپه و غرق شد.
-
- He was painting the outside of a boat that was keeled on the sands of the beach.
- - او داشت قسمت بیرون یک زورق یکوریشده روی شنهای ساحل را رنگ میزد.
-
- I was so tired that I keeled over onto the sofa.
- - آنقدر خسته بودم که روی کاناپه از حال رفتم.
-
- He keeled over after two or three drinks.
- - پس از دو سه تا مشروب از حال رفت.
مترادف و متضاد keel
-
Verb fall
Synonyms: black out, capsize, collapse, drop, faint, founder, go down, overturn, pass out, pitch, plunge, slump, swoon, topple, tumble, upset