فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
خرید اشتراک

    Pitched

    pɪtʃt pɪtʃt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • سوم‌شخص مفرد:

      pitches

    • وجه وصفی حال:

      pitching

    معنی

    منظم، حسابی، تهیه‌دیده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد pitched

    1. verb to make known vigorously the positive features of (a product)
      Synonyms:
      promoted publicized advertized popularized pushed cried ballyhooed
    1. verb move abruptly
      Synonyms:
      shifted lurched dropped fallen risen descended ascended declined dipped geared sunk
    1. verb to move vigorously from side to side or up and down
      Synonyms:
      rocked tossed rolled hove
    1. verb to fall forward
      Synonyms:
      fallen dropped toppled tumbled flopped plunged spilt vaulted
    1. verb be at an angle
      Synonyms:
      tilted inclined slanted sloped canted rolled yawed lurched seesawed
    1. verb throw or toss with a light motion
      Synonyms:
      thrown tossed cast delivered fired flung hurled launched slung shied flipped darted shot dashed hove hurtled
      Antonyms:
      destroyed razed
    1. verb to raise upright
      Synonyms:
      raised erected reared upraised
    1. verb to throw, usually with careful aim.
      Synonyms:
      threw thrown
    1. verb sell or offer for sale from place to place
      Synonyms:
      peddled hawked vended huckstered

    ارجاع به لغت pitched

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «pitched» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pitched

    لغات نزدیک pitched

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه