Stunning

    ˈstʌnɪŋ ˈstʌnɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      stunned

    • شکل سوم:

      stunned

    • سوم‌شخص مفرد:

      stuns

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    بسیار زیبا، جذاب، گیرا، چشمگیر، خیره‌کننده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    - She wore a stunning gown to the gala.
    - او یک لباس مجلسی بسیار زیبا در مراسم گالا پوشیده بود.
    - His performance in the play was stunning, leaving the audience in awe of his talent.
    - بازی او در این نمایش خیره‌کننده بود و تماشاگران را از استعدادش شگفت‌زده کرد.
    adjective
    گیج‌کننده، حیرت‌انگیز، شگفت‌انگیز، مدهوش‌کننده
    - The view from the mountaintop was absolutely stunning.
    - منظره‌ی قله‌ی کوه کاملاً مدهوش‌کننده بود.
    - The fireworks display was absolutely stunning, leaving everyone in awe.
    - نمایش آتش‌بازی کاملاً حیرت‌انگیز بود و همه را شگفت‌زده کرد.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد stunning

    1. adjective beautiful, marvelous
      Synonyms: beauteous, bonny, brilliant, comely, dazzling, devastating, excellent, fair, famous, fine, first-class, first-rate, gorgeous, great, handsome, heavenly, impressive, lovely, number one, out of this world, pretty, ravishing, remarkable, royal, sensational, smashing, spectacular, striking, superior, top, wonderful
      Antonyms: homely, ugly

    ارجاع به لغت stunning

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «stunning» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stunning

    لغات نزدیک stunning

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند