با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Fight Off

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • phrasal verb
    برای احتراز از چیزی جنگیدن یا تلاش کردن، جنگیدن و جلوگیری کردن، از پس چیزی در آمدن، مبارزه کردن
    • - I've had to fight him off.
    • - باید از پس او بر می‌آمدم.
    • - Elaine’s fighting off a cold.
    • - الین با سرماخوردگی مبارزه کرد.
  • phrasal verb
    (حمله یا اصرار و غیره) پس زدن، مقاومت کردن، دفع کردن، دور کردن
    • - Bodyguards had to fight off the crowds.
    • - محافظین مجبور شدند جمعیت را دور کنند.
    • - I was trying to fight off the urge to sneak into the kitchen for something to eat.
    • - سعی می‌کردم در مقابل این وسوسه که به آشپزخانه برم و چیزی بخورم مقاومت کنم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fight off

  1. verb defend oneself
    Synonyms: beat off, bottle up, check, contain, control, curb, fend off, hold at bay, hold back, keep at bay, oppose, put up fight, repel, reply, repress, repulse, resist, restrain, retaliate, stave off, ward off
    Antonyms: give in, give up, surrender, yield

ارجاع به لغت fight off

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fight off» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fight-off

لغات نزدیک fight off

پیشنهاد بهبود معانی