شکل جمع:
fatesسرنوشت، تقدیر، قضاوقدر، قسمت، عاقبت
Fate plays an important role in Greek drama.
در نمایشنامههای یونانی سرنوشت نقش مهمی دارد.
It was his fate to see her and fall in love with her.
سرنوشت چنین بود که او را ببیند و عاشقش شود.
He came to a bad fate.
او به عاقبت بدی دچار شد.
مرگ
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He met his fate at the hand of Rustam.
او به دست رستم کشته شد.
مقدر کردن، سرنوشت معین کردن، قسمت کردن
He was fated to die young.
قسمت او این بود که جوانمرگ شود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fate