آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

    Juggle

    ˈdʒʌɡl ˈdʒʌɡl

    گذشته‌ی ساده:

    juggled

    شکل سوم:

    juggled

    سوم‌شخص مفرد:

    juggles

    وجه وصفی حال:

    juggling

    معنی juggle | جمله با juggle

    verb - intransitive verb - transitive

    در هوا این دست و آن دست کردن (توپ و غیره)

    I tried to juggle three apples.

    سعی کردم سه سیب را در هوا این دست و آن دست کنم.

    My sister can juggle three oranges without dropping any of them.

    خواهرم می‌تواند سه پرتقال را بدون انداختن هیچ‌کدام از آن‌ها این دست و آن دست کند.

    verb - transitive informal C2

    هماهنگ کردن، تعادل برقرار کردن، همخوان کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    It can be challenging to juggle work and personal commitments.

    هماهنگ کردن تعهدات کاری و شخصی می‌تواند چالش‌برانگیز باشد.

    She managed to juggle her full-time job, volunteer work, and taking care of her family.

    او موفق شد بین کار تمام‌وقت خود، کار داوطلبانه و مراقبت از خانواده‌اش تعادل برقرار کند.

    verb - transitive informal

    دست بردن، دست‌کاری کردن، تغییر دادن

    to juggle figures so as to show profit

    برای نشان دادن سود در ارقام دست بردن

    He was accused of juggling the unemployment statistics to make it seem like he was successful in creating jobs.

    او متهم بود که آمار بیکاری را دست‌کاری کرده تا به نظر برسد که در ایجاد شغل موفق بوده است.

    verb - intransitive

    چند ... را در هوا این دست و آن دست کردن، تردستی کردن با (توپ و غیره)

    He learned to juggle with three balls.

    او یاد گرفت که با سه توپ تردستی کند.

    Tom realized his ability to juggle.

    تام به توانایی‌اش در این دست و آن دست کردن پی برد.

    noun

    تردستی

    His juggle of the coins left the crowd in awe.

    تردستی او با سکه جمعیت را در هیبت فرو برد.

    She amazed the audience with her skillful juggle of multiple balls.

    تماشاگران را با تردستی ماهرانه‌اش با چندین توپ شگفت‌زده کرد.

    noun

    دست‌کاری (به‌ویژه برای رسیدن به هدف مطلوب)

    The politician's juggle of facts and figures was aimed at fooling the public.

    دست‌کاری حقایق و ارقام این سیاست‌مدار با هدف فریب افکار عمومی بود.

    The CEO's juggle of finances helped the company stay afloat during tough times.

    دست‌کاری مالی مدیرعامل به شرکت کمک کرد تا در دوران سخت سرپا بماند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد juggle

    1. verb mislead, falsify; handle several things at once
      Synonyms:
      deceive delude beguile betray double-cross take in falsify misrepresent manipulate handle several things at once shuffle maneuver alter change modify tamper with fix doctor disguise bluff trim perform magic conjure prestidigitate humbug illude
      Antonyms:
      be honest

    سوال‌های رایج juggle

    گذشته‌ی ساده juggle چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده juggle در زبان انگلیسی juggled است.

    شکل سوم juggle چی میشه؟

    شکل سوم juggle در زبان انگلیسی juggled است.

    وجه وصفی حال juggle چی میشه؟

    وجه وصفی حال juggle در زبان انگلیسی juggling است.

    سوم‌شخص مفرد juggle چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد juggle در زبان انگلیسی juggles است.

    ارجاع به لغت juggle

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «juggle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/juggle

    لغات نزدیک juggle

    • - jugged hare
    • - juggernaut
    • - juggle
    • - juggler
    • - jugglery
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    scopolamine hysteric hysterics organic thematic think twice thirster thought-provoking thoughtfulness through throw a tantrum throw in the towel hospitality huge effect hugo فانوس‌ماهی زمردماهی شش‌ماهی لای‌ماهی صحنه‌آرایی صحه صداع صدمه مصدوم ضخیم ضخامت طرز تلفظ مرغوبیت راغب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.