فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Juggle

ˈdʒʌɡl ˈdʒʌɡl

گذشته‌ی ساده:

juggled

شکل سوم:

juggled

سوم‌شخص مفرد:

juggles

وجه وصفی حال:

juggling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive

در هوا این دست و آن دست کردن (توپ و غیره)

I tried to juggle three apples.

سعی کردم سه سیب را در هوا این دست و آن دست کنم.

My sister can juggle three oranges without dropping any of them.

خواهرم می‌تواند سه پرتقال را بدون انداختن هیچ‌کدام از آن‌ها این دست و آن دست کند.

verb - transitive informal C2

هماهنگ کردن، تعادل برقرار کردن، همخوان کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

It can be challenging to juggle work and personal commitments.

هماهنگ کردن تعهدات کاری و شخصی می‌تواند چالش‌برانگیز باشد.

She managed to juggle her full-time job, volunteer work, and taking care of her family.

او موفق شد بین کار تمام‌وقت خود، کار داوطلبانه و مراقبت از خانواده‌اش تعادل برقرار کند.

verb - transitive informal

دست بردن، دست‌کاری کردن، تغییر دادن

to juggle figures so as to show profit

برای نشان دادن سود در ارقام دست بردن

He was accused of juggling the unemployment statistics to make it seem like he was successful in creating jobs.

او متهم بود که آمار بیکاری را دست‌کاری کرده تا به نظر برسد که در ایجاد شغل موفق بوده است.

verb - intransitive

چند ... را در هوا این دست و آن دست کردن، تردستی کردن با (توپ و غیره)

He learned to juggle with three balls.

او یاد گرفت که با سه توپ تردستی کند.

Tom realized his ability to juggle.

تام به توانایی‌اش در این دست و آن دست کردن پی برد.

noun

تردستی

His juggle of the coins left the crowd in awe.

تردستی او با سکه جمعیت را در هیبت فرو برد.

She amazed the audience with her skillful juggle of multiple balls.

تماشاگران را با تردستی ماهرانه‌اش با چندین توپ شگفت‌زده کرد.

noun

دست‌کاری (به‌ویژه برای رسیدن به هدف مطلوب)

The politician's juggle of facts and figures was aimed at fooling the public.

دست‌کاری حقایق و ارقام این سیاست‌مدار با هدف فریب افکار عمومی بود.

The CEO's juggle of finances helped the company stay afloat during tough times.

دست‌کاری مالی مدیرعامل به شرکت کمک کرد تا در دوران سخت سرپا بماند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد juggle

  1. verb mislead, falsify; handle several things at once
    Synonyms:
    deceive delude beguile betray double-cross take in falsify misrepresent manipulate handle several things at once shuffle maneuver alter change modify tamper with fix doctor disguise bluff trim perform magic conjure prestidigitate humbug illude
    Antonyms:
    be honest

ارجاع به لغت juggle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «juggle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/juggle

لغات نزدیک juggle

پیشنهاد بهبود معانی