امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Untimely

ʌnˈtaɪmli ʌnˈtaɪmli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb
نابه‌هنگام، بی‌موقع، نامعقول، غیرمنتظره، بی‌گاه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- an untimely remark
- حرف بیجا، گفته‌ی بی‌موقع
- Mohsen died untimely at the age of twenty seven.
- محسن در سن بیست‌وهفت‌سالگی جوانمرگ شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد untimely

  1. adjective inappropriate
    Synonyms:
    a bit previous abortive anachronistic awkward badly timed bright and early disagreeable early early bird early on ill-timed improper inauspicious inconvenient inexpedient inopportune intrusive malapropos mistimed out-of-date overearly oversoon premature previous soon too early too late undue unfavorable unfit unfortunate unlucky unpropitious unseasonable unseemly unsuitable unsuited wrong
    Antonyms:
    appropriate opportune timely

ارجاع به لغت untimely

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «untimely» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/untimely

لغات نزدیک untimely

پیشنهاد بهبود معانی