تلنگر، (مجازاً) انگیزش، وسیله تحریک، چیز بیهوده، تلنگر زدن، (مجازاً) تحریک کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He gave me a fillip on the head.
او به سرم تلنگر زد.
She filliped bread crumbs off the table.
او با تلنگر خردهنانها را از روی میز زد.
He gave her a fillip on the shoulder with his leather gloves.
با دستکشهای چرمیاش، ضربهی تند و سبکی به شانهی او زد.
The war gave a fillip to patriotism, but for a short time only.
جنگ میهندوستی را برانگیخت؛ ولی فقط برای مدتی کوتاه.
I was hoping thus to fillip his spirits.
امیدوار بودم بدینسان روحیهی او را دلیر گرداند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fillip» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fillip