با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Translate

trænsˈleɪt / / trænz- trænsˈleɪt / / trænz-
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    translated
  • شکل سوم:

    translated
  • سوم‌شخص مفرد:

    translates
  • وجه وصفی حال:

    translating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B1
ترجمه کردن، برگرداندن، معنی کردن، تفسیر کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- My father translated several English books into Persian.
- پدرم چندین کتاب انگلیسی را به فارسی ترجمه کرد.
- to translate words into action
- حرف را به عمل درآوردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد translate

  1. verb interpret, explain
    Synonyms: construe, convert, decipher, decode, do into, elucidate, explicate, gloss, make clear, metaphrase, paraphrase, put, render, reword, simplify, spell out, transcribe, transliterate, transpose, turn
  2. verb change
    Synonyms: alter, commute, convert, metamorphose, transfigure, transform, transmogrify, transmute, transpose, turn
    Antonyms: stagnate

ارجاع به لغت translate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «translate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/translate

لغات نزدیک translate

پیشنهاد بهبود معانی