فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Kingdom

ˈkɪŋdəm ˈkɪŋdəm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    kingdoms

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
پادشاهی، کشور، قلمرو پادشاهی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Denmark is a kingdom.
- دانمارک یک کشور پادشاهی است.
- the kingdom of Burgundy
- کشور پادشاهی بورگاندی
- the kingdom of poetry
- قلمرو شعر
- Thy kingdom come, Thy will be done.
- (انجیل) بادا که سلطنت الهی تو فرارسد و اراده‌ی تو انجام شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kingdom

  1. noun historically, an area ruled by a monarch
    Synonyms:
    country state nation territory domain rule dominion empire monarchy realm principality dynasty crown lands possessions province division field tract reign sway sphere commonwealth county scepter throne sovereignty suzerainty

Idioms

  • kingdom come

    جهان باقی، دنیای دیگر، دنیای پس از مرگ

ارجاع به لغت kingdom

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «kingdom» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kingdom

لغات نزدیک kingdom

پیشنهاد بهبود معانی