آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳۰ بهمن ۱۴۰۳

    Tart

    tɑːrt tɑːt

    شکل جمع:

    tarts

    معنی tart | جمله با tart

    noun countable uncountable

    غذا و آشپزی تارت (نوعی شیرینی یا دسر که معمولاً دارای قاعده‌ای خمیری است و با مواد مختلفی مانند میوه‌ها، کرم‌ها یا شکلات پر می‌شود)

    tart, تارت (نوعی شیرینی یا دسر که معمولاً دارای قاعده‌ای خمیری است و با مواد مختلفی مانند میوه‌ها، کرم‌ها یا شکلات پر می‌شود)
    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

    مشاهده

    She decided to make a strawberry tart for the party.

    او تصمیم گرفت برای مهمانی تارت توت‌فرنگی درست کند.

    The chef experimented with a new recipe for chocolate tart.

    سرآشپز برای تارت شکلاتی دستورالعمل جدیدی را آزمایش کرد.

    noun countable informal

    انگلیسی بریتانیایی (زن) لکاته، بی‌حیا (زنی که به‌طور عمد از پوشش و آرایشی استفاده می‌کند که به‌نحوی آشکار توجه جنسی را به خود جلب کند)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    She felt out of place among the party tarts.

    او در میان زن‌های لکاته‌ی مهمانی احساس غریبی می‌کرد.

    The party was filled with tarts flaunting their revealing outfits and heavy makeup.

    مهمانی پر از لکاته‌هایی بود که لباس‌های بدن‌نما و آرایش سنگین خود را به رخ می‌کشیدند.

    noun slang countable

    قدیمی (زن) فاحشه، بدکاره، جنده، هرزه، قحبه، روسپی

    The detective questioned the tart about the events of that night.

    کارآگاه از زن بدکاره در مورد اتفاقات آن شب سؤال پرسید.

    This movie depicts the life of a tart who was trying to escape from her past.

    این فیلم زندگی زن فاحشه‌ای را به تصویر می‌کشید که در تلاش برای فرار از گذشته‌اش بود.

    adjective

    (به‌ویژه میوه‌ها) ترش، ترش‌مزه (دارای طعم ترش یا اسیدی)

    She enjoyed the tart flavor of the lemon in her drink.

    او از طعم ترش لیمو در نوشیدنی خود لذت برد.

    We didn't like the tart flavor of the green apple in the fruit salad.

    ما طعم ترش سیب سبز در سالاد میوه را دوست نداشتیم.

    adjective

    (به‌ویژه نحوه‌ی صحبت کردن) تند، هوچی‌گرانه، کوبنده

    She responded with a tart tone.

    او با لحنی تند پاسخ داد.

    His tart remarks left Hesam feeling embarrassed.

    اظهارات کوبنده‌ی او باعث شد که حسام احساس خجالت‌زدگی کند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد tart

    1. adjective bitter, sour in taste or effect
      Synonyms:
      sour sharp acid harsh cutting piquant tangy biting caustic nasty acrimonious astringent acerbic trenchant wounding barbed scathing dry pungent snappy snappish testy snippy acidulous acetose acerb vinegary short
      Antonyms:
      sweet
    1. noun pastry
      Synonyms:
      pie roll bun danish turnover fruit tart eclair popover

    Phrasal verbs

    tart up

    (انگلیس - عامیانه) به‌طور جلف و خودنمایانه تزیین کردن

    سوال‌های رایج tart

    شکل جمع tart چی میشه؟

    شکل جمع tart در زبان انگلیسی tarts است.

    ارجاع به لغت tart

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «tart» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tart

    لغات نزدیک tart

    • - tarsometatarsus
    • - tarsus
    • - tart
    • - tart up
    • - tartan
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.