فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Tart

tɑːrt tɑːt

شکل جمع:

tarts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable

غذا و آشپزی تارت (نوعی شیرینی یا دسر که معمولاً دارای قاعده‌ای خمیری است و با مواد مختلفی مانند میوه‌ها، کرم‌ها یا شکلات پر می‌شود)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

She decided to make a strawberry tart for the party.

او تصمیم گرفت برای مهمانی تارت توت‌فرنگی درست کند.

The chef experimented with a new recipe for chocolate tart.

سرآشپز برای تارت شکلاتی دستورالعمل جدیدی را آزمایش کرد.

noun countable informal

انگلیسی بریتانیایی (زن) لکاته، بی‌حیا (زنی که به‌طور عمد از پوشش و آرایشی استفاده می‌کند که به‌نحوی آشکار توجه جنسی را به خود جلب کند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

She felt out of place among the party tarts.

او در میان زن‌های لکاته‌ی مهمانی احساس غریبی می‌کرد.

The party was filled with tarts flaunting their revealing outfits and heavy makeup.

مهمانی پر از لکاته‌هایی بود که لباس‌های بدن‌نما و آرایش سنگین خود را به رخ می‌کشیدند.

noun slang countable

قدیمی (زن) فاحشه، بدکاره، جنده، هرزه، قحبه، روسپی

The detective questioned the tart about the events of that night.

کارآگاه از زن بدکاره در مورد اتفاقات آن شب سؤال پرسید.

This movie depicts the life of a tart who was trying to escape from her past.

این فیلم زندگی زن فاحشه‌ای را به تصویر می‌کشید که در تلاش برای فرار از گذشته‌اش بود.

adjective

(به‌ویژه میوه‌ها) ترش، ترش‌مزه (دارای طعم ترش یا اسیدی)

She enjoyed the tart flavor of the lemon in her drink.

او از طعم ترش لیمو در نوشیدنی خود لذت برد.

We didn't like the tart flavor of the green apple in the fruit salad.

ما طعم ترش سیب سبز در سالاد میوه را دوست نداشتیم.

adjective

(به‌ویژه نحوه‌ی صحبت کردن) تند، هوچی‌گرانه، کوبنده

She responded with a tart tone.

او با لحنی تند پاسخ داد.

His tart remarks left Hesam feeling embarrassed.

اظهارات کوبنده‌ی او باعث شد که حسام احساس خجالت‌زدگی کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tart

  1. adjective bitter, sour in taste or effect
    Synonyms:
    sour sharp acid harsh cutting piquant tangy biting caustic nasty acrimonious astringent acerbic trenchant wounding barbed scathing dry pungent snappy snappish testy snippy acidulous acetose acerb vinegary short
    Antonyms:
    sweet
  1. noun pastry
    Synonyms:
    pie roll bun Danish turnover fruit tart eclair popover

Phrasal verbs

tart up

(انگلیس - عامیانه) به‌طور جلف و خودنمایانه تزیین کردن

ارجاع به لغت tart

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tart» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tart

لغات نزدیک tart

پیشنهاد بهبود معانی