امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Tart

tɑːrt tɑːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    tarts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
غذا و آشپزی تارت (نوعی شیرینی یا دسر که معمولاً دارای قاعده‌ای خمیری است و با مواد مختلفی مانند میوه‌ها، کرم‌ها یا شکلات پر می‌شود) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- She decided to make a strawberry tart for the party.
- او تصمیم گرفت برای مهمانی تارت توت‌فرنگی درست کند.
- The chef experimented with a new recipe for chocolate tart.
- سرآشپز برای تارت شکلاتی دستورالعمل جدیدی را آزمایش کرد.
noun countable informal
انگلیسی بریتانیایی (زن) لکاته، بی‌حیا (زنی که به‌طور عمد از پوشش و آرایشی استفاده می‌کند که به‌نحوی آشکار توجه جنسی را به خود جلب کند)
- She felt out of place among the party tarts.
- او در میان زن‌های لکاته‌ی مهمانی احساس غریبی می‌کرد.
- The party was filled with tarts flaunting their revealing outfits and heavy makeup.
- مهمانی پر از لکاته‌هایی بود که لباس‌های بدن‌نما و آرایش سنگین خود را به رخ می‌کشیدند.
noun slang countable
قدیمی (زن) فاحشه، بدکاره، جنده، هرزه، قحبه، روسپی
- The detective questioned the tart about the events of that night.
- کارآگاه از زن بدکاره در مورد اتفاقات آن شب سؤال پرسید.
- This movie depicts the life of a tart who was trying to escape from her past.
- این فیلم زندگی زن فاحشه‌ای را به تصویر می‌کشید که در تلاش برای فرار از گذشته‌اش بود.
adjective
(به‌ویژه میوه‌ها) ترش، ترش‌مزه (دارای طعم ترش یا اسیدی)
- She enjoyed the tart flavor of the lemon in her drink.
- او از طعم ترش لیمو در نوشیدنی خود لذت برد.
- We didn't like the tart flavor of the green apple in the fruit salad.
- ما طعم ترش سیب سبز در سالاد میوه را دوست نداشتیم.
adjective
(به‌ویژه نحوه‌ی صحبت کردن) تند، هوچی‌گرانه، کوبنده
- She responded with a tart tone.
- او با لحنی تند پاسخ داد.
- His tart remarks left Hesam feeling embarrassed.
- اظهارات کوبنده‌ی او باعث شد که حسام احساس خجالت‌زدگی کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tart

  1. adjective bitter, sour in taste or effect
    Synonyms:
    acerb acerbic acetose acid acidulous acrimonious astringent barbed biting caustic cutting dry harsh nasty piquant pungent scathing sharp short snappish snappy snippy tangy testy trenchant vinegary wounding
    Antonyms:
    sweet
  1. noun pastry
    Synonyms:
    bun Danish eclair fruit tart pie popover roll turnover

Phrasal verbs

  • tart up

    (انگلیس - عامیانه) به‌طور جلف و خودنمایانه تزیین کردن

ارجاع به لغت tart

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tart» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tart

لغات نزدیک tart

پیشنهاد بهبود معانی