Disparate

ˈdɪsprət ˈdɪsprət
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more disparate
  • صفت عالی:

    most disparate

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
ناجور، مختلف، نابرابر، نامساوی، غیرمتجانس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The three sisters had three disparate personalities.
- سه خواهر سه شخصیت کاملاً متفاوت داشتند.
- such disparate amusements as fishing and painting
- تفریحات کاملاً متفاوتی مانند ماهی‌گیری و نقاشی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disparate

  1. adjective at odds, different
    Synonyms: at variance, contrary, contrasting, discordant, discrepant, dissimilar, distant, distinct, divergent, diverse, far cry, incommensurate, incompatible, inconsistent, inconsonant, like night and day, poles apart, separate, unalike, unequal, unequivalent, uneven, unlike, unsimilar, various
    Antonyms: alike, equal, like, same, similar

ارجاع به لغت disparate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disparate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disparate

لغات نزدیک disparate

پیشنهاد بهبود معانی