هماهنگ، موزون، خوشآهنگ، دلنشین، خوشصدا
The pianist created a harmonious rhythm that matched the singer’s voice.
پیانیست ریتمی موزون نواخت که با صدای خواننده هماهنگ بود.
Their voices blended into a harmonious tune.
صداهایشان در آهنگی دلنشین با هم آمیخته شد.
دوستانه، صمیمی، آرام، مسالمتآمیز، همدلانه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Harmonious relations between the ethnic groups have strengthened national unity.
روابط همدلانه میان گروههای قومی، وحدت ملی را تقویت کرده است.
She always tries to keep a harmonious atmosphere at home.
او همیشه سعی میکند فضایی آرام در خانه حفظ کند.
The two friends lived together perfectly harmoniously.
دو دوست با سازگاری کامل با هم زندگی میکردند.
a harmonious relationship
رابطهی مسالمتآمیز
متناسب، هماهنگ، سازگار
The design of the furniture is harmonious with the modern style of the room.
طراحی مبلمان با سبک مدرن اتاق هماهنگ است.
The colors of the painting are so harmonious that they create a sense of calm.
رنگهای تابلو آنقدر هماهنگ هستند که حس آرامش ایجاد میکنند.
The various parts of the building are harmonious.
بخشهای گوناگون عمارت با هم جور هستند.
a harmonious blending of pleasant colors and shapes
آمیزهی هماهنگ از رنگها و شکلهای خوشایند
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «harmonious» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/harmonious