امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Self-conscious

selfˈkɒnʃəs selfˈkɒnʃəs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
دستپاچه، عصبی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The actor became self-conscious on stage.
- بازیگر روی صحنه دستپاچه شد.
- The student felt self-conscious about speaking up in class, fearing that her ideas would be judged by her peers.
- این دانش‌آموز در مورد صحبت کردن در کلاس دستپاچه بود، زیرا می‌ترسید که عقایدش توسط هم‌سالانش قضاوت شود.
adjective
خجالتی، کم‌رو، معذب
- The actress felt self-conscious about her appearance on the red carpet, constantly adjusting her dress and hair.
- این بازیگر نسبت به ظاهرش روی فرش قرمز معذب بود و مدام لباس و موهایش را مرتب می‌کرد.
- a self-conscious cough
- سرفه‌ی خجولانه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد self-conscious

  1. adjective insecure with oneself
    Synonyms:
    affected anxious artificial awkward bashful diffident discomfited embarrassed ill-at-ease mannered nervous out of countenance shamefaced sheepish shy stiff stilted uncertain uncomfortable uneasy unsure
    Antonyms:
    assured secure sure unself-conscious

ارجاع به لغت self-conscious

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «self-conscious» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/self-conscious

لغات نزدیک self-conscious

پیشنهاد بهبود معانی