نومیدی، بیچارگی، نومیدی زیاد، لاعلاجی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A deep desperation began to possess him.
نومیدی ژرفی بر او مستولی شد.
He was hungry and stole bread out of desperation.
او گرسنه بود و از زور ناچاری نان دزدید.
... in (a time of) distress and desperation
... در پریشان حالی و درماندگی
He attacked the bigger boy with the desperation of a cornered cat.
با بیپروایی گربهای که در بنبست گیر کرده باشد به پسر بزرگتر از خودش حملهور شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «desperation» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/desperation