صفت تفضیلی:
more morbidصفت عالی:
most morbidناسالم، ناخوش، ویژه ناخوشی، مریض، وحشتآور
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a morbid alteration of skin color
تغییر رنگ بیمارگونهی پوست
pathological anatomy
کالبدشناسی وابسته به آسیبشناسی
When I was ill, a lot of morbid thoughts passed through my mind.
مریض که بودم اغلب اوقات فکر مرگومیر به مغزم خطور میکرد.
the morbid details of that story
جزئیات هولانگیز آن داستان
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «morbid» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/morbid