بدنی، دارای بدن، عملی، درواقع، جسمانی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
bodily pleasures
لذایذ جسمانی
They think of nothing beyond their bodily needs.
آنان به فکر چیزی ورای نیازهای جسمانی خود نیستند.
the slowing of bodily functions
آهسته شدن فعالیتهای بدنی
to be bodily present
شخصاً حضور داشتن
He carried her bodily up the stairway singlehandedly.
شخصاً او را بدون کمک کسی تا بالای پلکان حمل کرد.
The temple was moved bodily forty meters up the shore of the lake.
معبد یکپارچه به چهل متر بالاتر از کرانهی دریاچه تغییر مکان داده شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bodily» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bodily