با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Bodily

ˈbɑːdli ˈbɒdəli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective adverb
    بدنی، دارای بدن، عملی، درواقع، جسمانی
    • - bodily pleasures
    • - لذایذ جسمانی
    • - They think of nothing beyond their bodily needs.
    • - آنان به فکر چیزی ورای نیازهای جسمانی خود نیستند.
    • - the slowing of bodily functions
    • - آهسته شدن فعالیت‌های بدنی
    • - to be bodily present
    • - شخصاً حضور داشتن
    • - He carried her bodily up the stairway singlehandedly.
    • - شخصاً او را بدون کمک کسی تا بالای پلکان حمل کرد.
    • - The temple was moved bodily forty meters up the shore of the lake.
    • - معبد یکپارچه به چهل متر بالاتر از کرانه‌ی دریاچه تغییر مکان داده شد.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد bodily

  1. adjective concerning animate structure
    Synonyms: actual, animal, carnal, corporal, corporeal, fleshly, gross, human, material, natural, normal, organic, physical, sensual, somatic, substantial, tangible, unspiritual
    Antonyms: mental, soulful, spiritual
  2. adverb totally
    Synonyms: absolutely, altogether, as a body, as a group, collectively, completely, en masse, entirely, fully, wholly

ارجاع به لغت bodily

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bodily» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bodily

لغات نزدیک bodily

پیشنهاد بهبود معانی