آیکن بنر

گرامر مختصر و مفید فست‌دیکشنری

گرامر مختصر و مفید فست‌دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۵ شهریور ۱۴۰۴

    Organic

    ɔːrˈɡænɪk ɔːˈɡænɪk

    صفت تفضیلی:

    more organic

    صفت عالی:

    most organic

    معنی organic | جمله با organic

    adjective B2

    ارگانیک (بدون مواد شیمیایی مصنوعی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    Organic farmers focus on sustainable and chemical-free methods.

    کشاورزان ارگانیک بر روش‌های پایدار و بدون مواد شیمیایی تمرکز می‌کنند.

    The market has a section dedicated to organic fruits and vegetables.

    در بازار، بخشی مخصوص میوه‌ها و سبزیجات ارگانیک وجود دارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Organic foods

    غذاهای طبیعی (به دست آمده از طریق طبیعی)

    Organic farming is better for the environment.

    کشاورزی طبیعی برای محیط زیست بهتر است.

    organic agriculture

    کشاورزی طبیعی

    adjective

    آلی، ارگانیک، زیستی، حیوانی، گیاهی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    The pond is full of organic debris from plants and animals.

    برکه پر از بقایای زیستی حاصل از گیاهان و حیوانات است.

    Composting helps recycle organic waste into fertilizer.

    کمپوست‌سازی به بازیافت ضایعات حیوانی به کود کمک می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    organic evolution

    فرگشت تنمایه‌ای

    organic pigments

    رنگ‌دانه‌های حیوانی و گیاهی (رنگیزه‌های تنمایه‌ای)

    adjective formal

    پزشکی ارگانیک، جسمانی، فیزیکی (موجب یا وابسته به تغییر در ساختمان اندام)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

    مشاهده

    The study focused on distinguishing organic from functional gastrointestinal disorders.

    این مطالعه بر تمایز بین اختلالات گوارشی ارگانیک و عملکردی تمرکز داشت.

    Organic heart diseases are caused by structural changes in the heart tissue.

    بیماری‌های فیزیکی قلب ناشی از تغییرات ساختاری در بافت قلب هستند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    an organic disorder

    اختلال (اندامی)

    the organic structure of animals and plants.

    ساختار اندامی حیوانات و گیاهان.

    adjective

    طبیعی، تدریجی، خودجوش، ارگانیک

    The project's success was the result of an organic collaboration among the team members.

    موفقیت پروژه نتیجه‌ی همکاری خودجوش اعضای تیم بود.

    His interest in art led to an organic development of his career as a painter.

    علاقه‌ی او به هنر باعث شد که حرفه‌ی نقاشی‌اش به‌طور طبیعی شکل بگیرد.

    adjective

    کسب‌وکار ارگانیک (توسعه بدون خرید شرکت دیگر)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کسب‌وکار

    مشاهده

    Our future development will be achieved by organic growth.

    توسعه‌ی آینده‌ی ما از طریق رشد ارگانیک محقق خواهد شد.

    Startups often rely on organic growth to build a stable customer base.

    استارتاپ‌ها اغلب برای ایجاد مشتری پایدار، به رشد ارگانیک تکیه می‌کنند.

    adjective

    شیمی آلی (دارای کربن)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی شیمی

    مشاهده

    Carbon is the fundamental element in all organic chemistry.

    کربن، عنصر بنیادی در تمام شیمی آلی است.

    Most fuels, like gasoline, are organic compounds.

    اکثر سوخت‌ها، مانند بنزین، ترکیبات آلی هستند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    an organic compound

    ترکیب آلی

    adjective

    بنیادی، اساسی، ذاتی، جدایی‌ناپذیر

    Education is an organic element of social development.

    آموزش، جزء بنیادی توسعه‌ی اجتماعی است.

    The organic structure of the theory makes it coherent and logical.

    ساختار اساسی نظریه، آن را منسجم و منطقی می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    an organic part of our bank.

    یک بخش بنیادی بانک ما.

    the organic union of these two religious sects.

    اتحاد نهادی این دو فرقه‌ی مذهبی.

    adjective

    منظم، هماهنگ، یکپارچه، سازمان‌یافته

    fit the parts and make an organic whole.

    اجزا را با هم جور کن و یک‌چیز سازمان‌یافته درست کن.

    The team functioned as an organic unit, with each member playing a vital role.

    اعضای تیم به‌عنوان یک واحد هماهنگ عمل می‌کردند و هر عضو نقش مهمی ایفا می‌کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد organic

    1. adjective basic, natural
      Synonyms:
      essential fundamental original primary natural vital living animate biological inherent innate necessary elemental principal integral constitutional cellular structural biotic basal nuclear primitive plasmic anatomical amoebic live
      Antonyms:
      unnatural man-made inorganic
    1. adjective living
      Synonyms:
      alive animate live biotic plasmic protoplasmic cellular nuclear amoebic amoeboid vacuolated vacuolar
      Antonyms:
      inorganic incidental unnatural man-made
    1. adjective structural
      Synonyms:
      fundamental constitutional functional essential basic important inherent vital structural anatomical radical necessary elemental primary basal constituent healthful inborn original initial instrumental principal interconnected prime living primitive natural nonsynthetic physiological constitutive simple systemic
      Antonyms:
      functional inorganic
    1. adjective naturally grown
      Synonyms:
      natural unadulterated nonchemical without additives
    1. adjective organized
      Synonyms:
      systematic systemic coordinated

    Collocations

    organic food

    غذای ارگانیک

    سوال‌های رایج organic

    صفت تفضیلی organic چی میشه؟

    صفت تفضیلی organic در زبان انگلیسی more organic است.

    صفت عالی organic چی میشه؟

    صفت عالی organic در زبان انگلیسی most organic است.

    ارجاع به لغت organic

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «organic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/organic

    لغات نزدیک organic

    • - organdy
    • - organelle
    • - organic
    • - organic food
    • - organicism
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    seamstress score a goal scarcely scape scammer savor savior savage saul room temperature doozy doth downtime doyle drama queen تکذیب تکذیب کردن حمام ساقی ماهی تهی‌خار ماهی دیواربین ماهی جنگجو ماهی گوپی ماهی تترانئون ماهی‌ماهی ماهی پلاتی ماهی دم‌شمشیری لپ‌تاپ قاروقور قباد
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.