با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Crusty

ˈkrʌsti ˈkrʌsti ˈkrʌsti
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    crusties
  • صفت تفضیلی:

    crustier
  • صفت عالی:

    crustiest

معنی و نمونه‌جمله

adjective
پوسته‌مانند، سخت، (مجازاً) تند، خشن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- a crusty old teacher
- معلم پیر ترشرو
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crusty

  1. adjective irritable, often due to old age
    Synonyms: abrupt, bluff, blunt, brief, brusque, cantankerous, captious, choleric, crabbed, crabby, cranky, cross, curt, dour, gruff, harsh, ill-humored, irascible, peevish, prickly, sarcastic, saturnine, scornful, short, short-tempered, snappish, snarling, snippety, snippy, splenetic, surly, testy, touchy, vinegary
    Antonyms: cheerful, happy, nice, pleasant
  2. adjective brittle on outside
    Synonyms: crisp, crispy, crunchy, friable, hard, short, well-baked, well-done
    Antonyms: flexible, pliable, pliant, soft, soggy

ارجاع به لغت crusty

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crusty» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crusty

لغات نزدیک crusty

پیشنهاد بهبود معانی