Drug

drʌɡ drʌɡ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    drugged
  • شکل سوم:

    drugged
  • سوم‌شخص مفرد:

    drags
  • وجه وصفی حال:

    dragging
  • شکل جمع:

    drugs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
دارو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- They feared that their daughter might be on drugs.
- می‌ترسیدند دخترشان به مواد مخدر معتاد شده باشد.
verb - transitive
دارو خوراندن، منگ کردن، چیزخور کردن، زهراگین کردن
- A heavily drugged patient.
- بیماری که به او مواد مخدر زیادی داده‌اند.
- His enemies drugged his food.
- دشمنانش غذایش را زهراگین کردند.
verb - intransitive
دوا زدن، منگ شدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drug

  1. noun medication
    Synonyms: biologic, cure, depressant, dope, essence, medicament, medicinal, medicine, narcotic, opiate, pharmaceutic, pharmaceutical, physic, pill, poison, potion, prescription, remedy, sedative, stimulant, tonic
  2. verb put under influence of medication
    Synonyms: analgize, anesthetize, benumb, blunt, deaden, desensitize, dope, dope up, dose, dose up, fix, hit, knock out, medicate, narcotize, numb, poison, relax, sedate, stupefy, treat

ارجاع به لغت drug

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drug» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/drug

لغات نزدیک drug

پیشنهاد بهبود معانی