گذشتهی ساده:
chaffedشکل سوم:
chaffedسومشخص مفرد:
chaffsوجه وصفی حال:
chaffingشکل جمع:
chaffsکاه، پوشال، پوسته، سبوس، (مجازاً) چیز کمبها یا بیاهمیت
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Aside from the first few chapters, his book is chaff.
به استثنای چند فصل اول کتاب او ارزش خواندن را ندارد.
They chaffed me for not liking poetry.
چون شعر دوست ندارم مرا مسخره کردند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «chaff» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/chaff