آخرین به‌روزرسانی:

Chaff

tʃæf tʃɑːf

گذشته‌ی ساده:

chaffed

شکل سوم:

chaffed

سوم‌شخص مفرد:

chaffs

وجه وصفی حال:

chaffing

شکل جمع:

chaffs

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb

کاه، پوشال، پوسته، سبوس، (مجازاً) چیز کم‌بها یا بی‌اهمیت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Aside from the first few chapters, his book is chaff.

به استثنای چند فصل اول کتاب او ارزش خواندن را ندارد.

They chaffed me for not liking poetry.

چون شعر دوست ندارم مرا مسخره کردند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد chaff

  1. noun waste
    Synonyms:
    trash rubbish refuse remains debris waste dregs shell husks crust shard pod
  1. verb joke, ridicule
    Synonyms:
    joke kid tease banter rib josh fun mock taunt jeer ridicule scoff rag razz deride rally

ارجاع به لغت chaff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «chaff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/chaff

لغات نزدیک chaff

پیشنهاد بهبود معانی