با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Concentration

ˌkɑːnsnˈtreɪʃn ˌkɒnsnˈtreɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    concentrations

توضیحات

در معنای چهارم، در انگلیسی بریتانیایی به‌جای concentration از pelmanism استفاده می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B2
تمرکز، تمرکز حواس، حواس‌جمعی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He talked and I lost my concentration.
- او صحبت کرد و من تمرکز خود را از دست دادم.
- Concentration is key to mastering any skill.
- تمرکز کلید تسلط بر هر مهارتی است.
- High levels of concentration are essential for complex tasks.
- سطوح بالای تمرکز حواس برای کارهای پیچیده ضروری است.
- Yoga helps improve mental concentration.
- یوگا به افزایش تمرکز کمک می‌کند.
countable uncountable C2
تراکم، جمع‌شدگی، انباشت، تجمع
- The concentration of plant species in the rainforest is remarkable.
- تراکم گونه‌های گیاهی در جنگل‌های بارانی قابل توجه است.
- the concentration of power in the capital
- تمرکز قدرت در پایتخت
- The concentration of pollutants in the river poses a serious environmental threat.
- انباشت آلاینده‌ها در رودخانه، یک تهدید زیست‌محیطی جدی است.
noun countable uncountable
شیمی غلظت
- The scientists measured the concentration of salt in the water sample.
- دانشمندان غلظت نمک را در نمونه‌ی آب اندازه‌گیری کردند.
- The solution's concentration was adjusted for the experiment.
- غلظت محلول برای آزمایش تنظیم شده بود.
- Accurate concentration measurements are crucial for chemical reactions.
- اندازه‌گیری دقیق غلظت برای واکنش‌های شیمیایی بسیار مهم است.
noun uncountable
انگلیسی آمریکایی نوعی بازی کارتی برای پرورش تمرکز و حافظه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد concentration

  1. noun the ability to think carefully about something you are doing and nothing else
    Synonyms: absorption, amassing, application, assembly, bringing to bear, centering, centralization, close attention, clustering, coalescing, combination, compacting, compression, concern, congregation, consolidation, convergence, converging, debate, deliberation, fixing, flocking, focusing, heed, huddling, intensification, massing, narrowing, need, single-mindedness, study, unity
  2. noun a large number or amount of something in the same place
    Synonyms: aggregation, accumulation, army, array, audience, band, cluster, collection, company, concourse, convergence, flock, group, herd, horde, mass, miscellany, mob, party
    Antonyms: dispersal, scattering, separation
  3. noun the exact amount of one particular substance that is found in another substance

لغات هم‌خانواده concentration

ارجاع به لغت concentration

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «concentration» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/concentration

لغات نزدیک concentration

پیشنهاد بهبود معانی