امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

S

ˈes es
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    ss

توضیحات

همچنین در حالت جمع می‌توان از S's یا s's به‌جای Ss استفاده کرد.

S در معنای دوم مخفف لغت South است.

در انگلیسی آمریکایی معنای دوم به‌جای S معمولاً از .S استفاده می‌شود.

در انگلیسی بریتانیایی معنای دوم می‌توان به‌جای S از Sth استفاده کرد.

در انگلیسی آمریکایی معنای دوم می‌توان به‌جای S از So یا .So استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
S (نوزدهمین حرف الفبای انگلیسی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- She drew a big S on the whiteboard.
- او یک S بزرگ روی تخته‌ی سفید کشید.
- The letter S is often used to indicate a plural form.
- حرف S اغلب برای نشان دادن شکل جمع استفاده می‌شود.
abbreviation noun uncountable
جنوب
- We traveled down to the S for our summer vacation.
- ما برای تعطیلات تابستانی خود به جنوب سفر کردیم.
- The S is known for its warm climate and beautiful beaches.
- جنوب به‌خاطر آب‌وهوای گرم و سواحل زیبایش شناخته شده است.
abbreviation noun singular uncountable
پوشاک سایز اسمال (سایز ۳۶)
- She always prefers an S when shopping for dresses.
- او همیشه هنگام خرید لباس، سایز اسمال را ترجیح می‌دهد.
- The S was too tight, so I exchanged it for a medium.
- سایز اسمال خیلی تنگ بود؛ بنابراین آن را با سایز مدیوم عوض کردم.
symbol uncountable
شیمی عنصر شیمیایی (S) گوگرد، عنصر گوگرد (نماد شیمیایی عنصر Sulfur) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی شیمی

مشاهده
- S is essential for the production of many fertilizers.
- گوگرد برای تولید بسیاری از کودها ضروری است.
- Many proteins contain S as a vital component.
- بسیاری از پروتئین‌ها حاوی گوگرد به‌عنوان جزئی حیاتی هستند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد S

  1. symbol (thermodynamics) a thermodynamic quantity representing the amount of energy in a system that is no longer available for doing mechanical work
    Synonyms:
    sulfur entropy randomness sulphur atomic number 16
  1. noun A unit of conductance equal to the reciprocal of an ohm
    Synonyms:
    mho siemens reciprocal ohm
  1. noun The cardinal compass point that is at 180 degrees
    Synonyms:
    south due south southward
  1. noun 1/60 of a minute; the basic unit of time adopted under the Systeme International d'Unites
    Synonyms:
    second sec
  1. noun The 19th letter of the Roman alphabet
    Synonyms:
    s

Phrasal verbs

  • burn one's bridges

    پل‌های پشت سر خود را خراب کردن، نداشتن امکان بازگشت به شرایط پیشین

  • button one's lip

    زیپ دهان خود را کشیدن، ساکت شدن، خودداری از صحبت کردن

Collocations

  • break one's fast

    افطار کردن، روزه‌ی خود را شکستن، روزه‌ی خود را خوردن، ناشتایی خوردن، صبحانه خوردن

  • in arrear(s)

    انجام‌نشده، نکول‌شده، نکولی، معوق، عقب، پس‌افتاده / (انگلیس) پرداخت (حقوق و غیره) در آخر مدت نه پیشاپیش

  • of one's own accord

    به میل خود، داوطلبانه، بنا به خواسته خود

  • to make allowance(s) for

    1- بخشودن، معاف کردن 2- به حساب آوردن، در نظر گرفتن، پیش‌بینی کردن

  • beginner's luck

    شانس شخص تازه‌کار، خوشبختی اتفاقی

  • catch one's breath

    برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن، (از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن، نفس تازه کردن

  • go about one's business

    به کار و بار خود پرداختن (و کاری به کار دیگران نداشتن)

  • in one's court

    1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمه‌ی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی

  • cross one's fingers

    انگشتان خود را به صورت صلیب در آوردن (به عنوان دعا یا هنگام خطر و غیره)

  • cross one's heart

    (به منظور نشان دادن صداقت و سوگند خوردن) با انگشت روی قلب خود نشان صلیب کشیدن

  • cross one's legs

    (هنگام نشستن) یک پا را روی پای دیگر (ضربدر وار) قرار دادن، پا رو پا انداختن

  • cross one's mind

    به خاطر کسی خطور کردن، به فکر کسی رسیدن

  • cross one's palm

    1- (در اصل - هنگام پرداخت مزد فالگیر) با سکه کف دست خود نشان صلیب کشیدن 2- رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن

  • cross one's path

    ملاقات کردن، تلاقی کردن با، با هم سروکار داشتن

  • at one's disposal

    در اختیار، در دست، به فرمان، تحت فرمان

  • make one's excuses

    (به خاطر عدم شرکت در چیزی یا قصور و غیره) پوزش خواستن

  • one's folks

    (عامیانه) قوم و خویش، خویشاوندان

  • out of harm's way

    1- در امان، دور از خطر، مصون 2- بی‌زیان

  • incline one's ear

    گوش فرا دادن، (با دقت یا توافق) گوش دادن

  • one's junior

    1- کسی که از آدم کم‌سن‌تر است، کوچک‌تر از شخص

    2- (از نظر مقام یا درجه) مادون، پایین‌تر

  • lift up one's voice

    بلند‌بلند حرف زدن، داد زدن، صدای خود را بلند کردن

  • measure one's length

    (لباس) خیاط‌دوخته (در برابر: آماده یا پیش‌دوخته شده)، دوخته شده به اندازه‌ی شخص

  • blow one's nose

    دماغ خود را گرفتن (با دستمال و غیره)، بینی خود را پاک کردن

  • come to one's notice

    موردملاحظه یا توجه کسی قرار گرفتن، متوجه شدن، دریافتن

  • plight one's troth

    1- (در اصل) عهد کردن، قول دادن 2- نامزدکردن (برای زناشویی)، قول ازدواج دادن

  • ply one's trade

    پیشه‌ی خود را دنبال کردن، کسب و کار کردن

  • relieve one's feelings

    دق دل خود را خالی کردن، (با گریه کردن) احساسات خود را نشان دادن

  • in one's own right

    رأساً، به مسئولیت خود، از سوی خود، بدون اتکا به دیگران

  • at one's own risk

    به مسئولیت یا مخاطره‌ی خود، با احتمال خطر برای خود شخص

  • one's senior

    مسن‌تر (از شخص)، بزرگ‌تر

  • serve one's needs

    نیازهای کسی را برآورده کردن، به درد کار کسی خوردن

  • shake one's head

    (معمولاً به نشان مخالفت یا منفی) سر تکان دادن، امتناع کردن

  • shrug one's shoulder

    شانه بالا انداختن، بی‌اعتنایی از خود نشان دادن، اهمیت ندادن

  • tax somebody's brain(s)

    به مغز کسی فشار آوردن، کار فکری دشواری را به عهده گرفتن

  • tear one's hair

    (از شدت غم و غیره) موی خود را کندن

  • that's that

    همین که گفتم، همین که هست، دیگر حرفی ندارم

  • on one's own time

    در ساعات غیر اداری، در اوقات متعلق به خود شخص

  • twist around one's finger

    دور انگشت خود چرخاندن، کاملاً تحت تسلط خود درآوردن، ملعبه کردن

  • it's no use!

    بی‌فایده است!، بیهوده است!، فایده ندارد!

  • overstay one's welcome

    (مهمان و غیره) بیش از حد نزد میزبان ماندن، زیاد ماندن

  • to wend one's way

    راه خود را در پیش گرفتن، به راه خود ادامه دادن

  • against one's will

    برخلاف میل کسی، (به) ناچار، (به‌طور) ناخواسته

  • give wing(s) to

    بال و پر دادن به، به پرواز در آوردن

  • offer one's best wishes

    (نسبت به کسی) بهترین آرزوها را داشتن، خیرخواهی یا دعای خیر کردن، تبریک گفتن

  • wring one's hands

    (به نشان نگرانی یا نومیدی و یا غم و غیره) دست‌های خود را به‌هم مالیدن، به هم فشردن

  • nurse one's pride

    عزت‌نفس جریحه‌دار (خود را) درمان کردن

  • (one's) regrets

    پوزش، مراتب تأسف، اظهار پشیمانی

Idioms

  • writer's cramp

    ناتوانی موقتی نویسنده (که جلو خلاقیت او را می‌گیرد)

  • apple of one's eye

    نور چشم، بسیار عزیز، (چیزی یا شخصی) عزیز و گران‌بها

  • devil's advocate

    شریک شیطان، وکیل مدافع شیطان (کسی که برای داغ کردن مباحثه یا از روی بدعنقی از استدلال غیرقابل‌ دفاعی سرسختانه دفاع می‌کند)

  • pull someone's leg

    کسی را دست انداختن، سربه‌سر کسی گذاشتن، شوخی کردن، ایستگاه کسی را گرفتن

  • hold one's horses

    (محاوره) تأمل کردن، درنگ کردن، زود تصمیم نگرفتن

  • from the horse's mouth

    (عامیانه) از منابع قابل اعتماد، از مراجع اصلی، از منبع موثق

  • count one's blessings

    شکر خدا را به جای آوردن، موهبت‌های خدا را برشمردن

    شکر نعمت کردن، موهبت‌های خدا را برشمردن

  • to overplay one's hand

    گشاد بازی کردن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره پذیرفتن

  • sow one's wild oats

    در ایام جوانی عیاشی و هرزگی کردن (و سپس عیال‌وار شدن)

    (در جوانی) عیش و عشرت کردن، ادل‌و‌بدل‌کاری کردن

  • pick one's way

    بهترین مسیر را انتخاب کردن، با احتیاط رفتن

  • take one's medicine

    تن به مکافات دادن، نتیجه‌ی عمل خود را پذیرفتن

  • in abraham's bosom

    1- مدفون در جوار اجداد، متوفی 2- در صلح و صفا آرمیده 3- در بهشت

  • clean up one's act

    (عامیانه) رفتار خود را اصلاح کردن، بهتر کار کردن

  • get one's act together

    خود را جمع‌وجور کردن، اوضاع خود را سروسامان دادن، به زندگی خود نظم دادن، وضعیت خود را بهبود بخشیدن

  • agony column(s)

    (در روزنامه و مجله) بخشی که در آن نامه‌های خوانندگان چاپ و مسائل شخصی آنها رایزنی می‌شود.

  • albatross around one's neck

    بار گناهان گذشته (که گریبان‌گیر انسان می‌شود)، عذاب‌وجدان، دردسر بزرگ

  • be (flat) on one's back

    بیمار بودن، بستری بودن، بیچاره بودن، به زانو درآمدن

  • get off someone's back

    دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن، کوتاه آمدن، بیخیال شدن، دست برداشتن، تنها گذاشتن

  • get (or put) one's back up

    (عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن

  • turn one's back on

    1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن، بی‌اعتنایی کردن، مأیوس کردن

  • pack one's bag

    چمدان‌ها را بستن، رخت بربستن، آماده‌ی عزیمت شدن

  • bare one's soul

    راز دل خود را گفتن، صمیمانه درد دل کردن

  • beam in one's own eye

    خاشاک در چشم، ندیدن عیوب خود و ذکر عیوب کوچک‌تر دیگران

  • take to one's bed

    (به خاطر بیماری یا خستگی و غیره) به بستر رفتن، در بستر ماندن، ناخوش شدن

  • bee's knees

    (عامیانه) آدم مهم، کله گنده

  • have a bee in one's bonnet

    1- مرتب درباره‌ی یک چیز حرف زدن و اندیشیدن، وسواس داشتن 2- خل بودن

  • tighten one's belt

    با صرفه‌جویی (یا مشقت) عمل کردن، سختی کشیدن، امساک کردن

  • be in someone's black book

    در کتاب (یا لیست) سیاه کسی بودن، مورد طرد یا دشمنی قرار گرفتن

  • be in one's blood

    در خون کسی بودن، استعداد چیزی را داشتن

  • make one's blood boil

    خشمگین کردن، به خشم آوردن، خون کسی را به جوش آوردن

    سخت به خشم آوردن

  • a blot on one's escutcheon

    لکه‌ی بدنامی، آبروریزی، افتضاح

    ننگ، آبروریزی، لکه به نام نیک

  • blow someone's mind

    (امریکا ـ عامیانه) غرق در شگفتی کردن، مات و مبهوت کردن

  • call someone's bluff

    تو خالی بودن تهدید کسی را با دعوت به مبارزه اثبات کردن، (پوکر) دست کسی را خواندن

  • burn one's boats

    تصمیم قطعی گرفتن، راه بازگشت باقی نگذاشتن

  • bob's your uncle

    (انگلیس - عامیانه) به همین سادگی، همین و بس، والسلام

  • shoot one's bolt

    آخرین تیر خود را رها کردن، آخرین کوشش خود را کردن

  • die with one's boots on

    بدون بیماری و بستری شدن مردن، حین کار یا نبرد مردن

  • bet one's bottom dollar

    (امریکا - عامیانه) هست و نیست خود را شرط‌بندی کردن

  • pick someone's brains

    (عامیانه) کمک فکری از کسی گرفتن، صلاح‌دید کردن

  • break one's neck

    نهایت سعی خود را کردن

    (عامیانه) سخت کوشیدن، جان کندن

  • break one's pace (or step)

    (در راه رفتن) گام خود را عوض کردن، جور دیگری راه رفتن یا گام برداشتن

  • beat one's breast

    تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن، سنگ چیزی را بر سینه زدن

  • hold one's breath

    نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن

  • save one's breath

    وقت خود را حرام نکردن (با حرف زدن)، نصیحت بیهوده نکردن

    از حرف زدن بی‌نتیجه خودداری کردن

  • take one's breath away

    (از شدت زیبایی یا ابهت و غیره) نفس کسی را بند آوردن، هوش از سر پراندن

  • too big for one's breeches

    (عامیانه) پر رو، پر تمنا، پر توقع، کسی که پا را از گلیم خود درازتر کند، پر مدعا

  • to wear one's hair in bunches

    گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن

  • mind one's own business

    مشغول کار خود بودن (و کاری به کار دیگران نداشتن)، فضولی نکردن

  • set one's cap for

    (برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

  • card up one's sleeve

    نقشه‌ی عمل یا منبع نیرویی که سری نگاه‌داشته شود (مثل کارتی که از آستین درآورند)

  • make one's case

    با دلیل و برهان ثابت کردن، به سود خود استدلال کردن

  • pull someone's chestnuts out of the fire

    (با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)

  • keep one's chin up

    (علی‌رغم دشواری‌ها و مشکلات) خم به ابرو نیاوردن، امید خود را از دست ندادن، دید مثبت خود را حفظ کردن

  • have one's head in the clouds

    (عامیانه - تداعی منفی) الکی‌خوش، (به‌طور غیرواقع‌بینانه) سرگرم اندیشه‌ها یا امیال خود

  • come one's way

    اتفاق افتادن، تجربه کردن، فرا رسیدن، رخ دادن، پیش آمدن

  • to one's heart's content

    به حد وفور، تا دل شخص بخواهد

    تا دل (کسی) بخواهد، تا سرحد سیری

  • at one's convenience

    بنا به دلخواه، (در زمان یا جا یا روش) دلخواه

  • lose one's cool

    خونسردی خود را از دست دادن، از جا در رفتن، برآشفتن

  • keep one's cool

    خونسردی خود را حفظ کردن، آرامش خود را از دست ندادن، آرامش خود را حفظ کردن

  • blow one's cork

    (امریکا - عامیانه) از جا دررفتن، خشمگین شدن

  • keep one's own counsel

    دست خود را رو نکردن، (اندیشه یا نقشه و غیره‌ی خود را) پنهان نگهداشتن

  • run one's course

    دوره‌ی معمولی خود را طی کردن (سپری کردن)

  • bear one's cross

    سختی کشیدن، ناملایمات را به جان خریدن

  • cry in one's beer

    (عامیانه) آه و ناله کردن، سوخته کنی کردن

  • in one's cups

    (قدیمی - عامیانه) مست، ساغر زده

  • not be someone's cup of tea

    (برای فردی) محبوب نبودن، راستِ‌کار نبودن، به طبع نخوردن، موردعلاقه‌ نبودن، دلخواه و موردپسند نبودن، باب میل نبودن

  • make one's day

    (عامیانه) دلشاد کردن

    (امریکا - عامیانه)روز کسی را موفقیت‌آمیز کردن

  • at death's door

    در آستانه‌ی مرگ، در شرف موت، جان به لب، در حال نزع

  • do somebody's dirty work

    کارهای ناخوشایند (و گاهی ناشایسته‌ی) دیگران را برایشان انجام دادن

  • keep one's distance

    فاصله گرفتن از، احتراز کردن، دوری کردن از

  • do's and don'ts

    بایدها و نبایدها، مقررات، چیزهای موجه و غیرموجه، موارد قانونی و غیرقانونی

  • a dog's life

    زندگی ناخوشایند، زندگی سگی، زندگی فلاکت‌بار، زندگی رقت‌آور، زندگی توأم با رنج

  • lie at one's door

    (تقصیر یا گناه و غیره) به گردن کسی بودن

  • drag one's heels (or feet)

    (عامیانه) عمداً آهسته‌کاری کردن، طفره رفتن، کندکار کردن، لفت دادن

  • draw in one's horns

    (نسبت به قبل) محتاطانه‌تر عمل کردن، محافظه‌کاری کردن

  • beyond one's wildest dreams

    خیلی بهتر از انتظار، (به طور غیرمترقبه) عالی

    بالاتر از حد انتظار، آنچه که شخص خوابش را هم نمی‌دیده

  • the driver's seat

    صندلی راننده، (مجازی) موقعیت ممتاز، مقام پرقدرت

  • pay one's dues

    (عامیانه) در اثر کوشش و رنجبری مقام یا امتیاز به دست آوردن، وظیفه‌ی خود را ادا کردن

  • somebody's ears are burning

    (عامیانه - انگلیس) به اینکه پشت سر کسی حرف می‌زنند مشکوک شدن، گوش تیز کردن

  • eat one's words

    حرف خود را پس گرفتن، گفته‌ی خود را انکار کردن

  • set one's teeth on edge

    1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته‌سیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن

    2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن

  • put (or have) all one's eggs in one basket

    تنها روی یک چیز متمرکز شدن، تمام انرژی و وقت خود را صرف چیزی کردن، همه‌ی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار گرفتن (و به مخاطره انداختن)

  • keep one's end up

    (عامیانه) سهم خود را انجام دادن، وظیفه‌ی خود را انجام دادن

  • turn king's (or queen's) evidence

    به منظور تخفیف دادن جرم خود بر علیه هم‌دست خود شهادت دادن (در امریکا می‌گویند: turn State's evidence)

  • in a pig's eye

    (عامیانه) هرگز، ابداً، تو بمیری

  • open one's eyes

    حواس خود را جمع کردن، ارشاد کردن یا شدن، چشم و گوش کسی را باز کردن

    1- موجب شگفتی کسی شدن 2- از خواب غفلت بیدار کردن، چشم و گوش کسی را باز کردن

  • run one's eyes over

    اجمالاً نظر کردن، مرور تند کردن، تند خواندن

  • shut one's eyes to

    از نگاه کردن به چیزی یا فکر کردن درباره‌ی آن خودداری کردن، چشم بر بستن

  • set one's face against

    در مخالفت اصرار کردن، پافشاری کردن در برابر، لجاجت کردن

  • show one's face

    ظاهر شدن (در میان جمع)، رخ نمایی کردن

    درملا عام ظاهر شدن، در میان جمع آمدن

  • to one's face

    تو روی کسی (ایستادن یا گفتن)، رک

  • feel one's way

    1- کورمال کورمال رفتن، دست مالیدن و جلو رفتن 2- با احتیاط رفتن، سنجیده گام برداشتن، احتیاط کردن

  • get one's feet wet

    (به‌منظور تجربه‌اندوزی و وفق دادن خود با شرایط جدید) قدم‌های اول خود را برداشتن، با گام‌های کوچک شروع کردن

  • have one's feet on the ground

    واقع‌بین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن

    واقع‌بین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن

  • on one's feet

    1- سالم، تندرست 2- آگاه، به‌هوش 3- ایستاده 4- مستقر، پابرجا 5- بی‌مقدمه، فی‌البداهه

  • mend one's fences

    سیاست‌بازی و دوست‌یابی کردن، روابط خود را اصلاح کردن، تحبیب کردن

  • burn one's fingers

    (به‌خاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن

  • have one's fingers crossed

    (به کسب موفقیت و وقوع اتفاقات مثبت) امیدوار بودن، خوش‌بین بودن، دل روشنی داشتن

  • put one's finger on

    با دقت نشان دادن یا مشخص کردن، روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن

  • have at one's fingertips

    1- در دسترس داشتن، حاضر و آماده داشتن، کاملاً در اختیار داشتن 2- کاملاً آشنا بودن به، کاملاً وارد بودن، مثل آب خوردن بلدبودن

  • hold one's fire

    1- دست از تیراندازی برداشتن، تیراندازی نکردن 2- (مجازی) جلو حرارت خود را گرفتن

  • flea in one's ear

    خرده‌گیری دردآور، انتقاد شدید، کنایه‌ی زننده

  • flip one's lid (or wig)

    (عامیانه) دیوانه شدن، اختیار از کف دادن، از خود بیخود شدن

  • be a fool for one's pains

    کار بی‌اجر و پاداش کردن، مفتی جان کندن، خرحمالی مفتی کردن

  • to drag one's feet

    (با تداعی منفی) تردید کردن، تعلل کردن، مسامحه کردن، (عمداً) کار را به تأخیر انداختن

  • fall on one's feet

    (جلوی کسی به نشان تضرع یا احترام) به خاک افتادن

  • find one's feet

    (به شرایط جدیدی) عادت کردن، خوگرفتن، جا افتادن

  • put one's foot down

    اقدام قاطع کردن، مؤکد اصرار کردن، سخت مقاومت کردن، دو پای خود را در یک کفش کردن

  • put one's foot in it

    اشتباه لپی کردن، خیطی بالا آوردن، گاف کردن، حرف عوضی زدن

  • put one's foot up

    استراحت کردن، (پاهای خود را روی میز گذاشتن و) غنودن

  • put one's foot in one's mouth

    نسنجیده حرف زدن، حرف بی‌جا زدن، دهان خود را بی‌موقع گشودن، گاف دادن

  • (be) under one's feet

    مزاحم کسی بودن، توی دست و پا بودن، راه کسی را سد کردن

  • freshen somebody's drink

    (امریکا) لیوان مشروب کسی را دوباره پرکردن (یا سر‌خالی آن را پر کردن)

  • one's full

    تاآنجایی‌که (کسی) بخواهد، به میزان دل‌خواه، کام‌دل (کسی)

  • off one's game

    بد بازی کردن، بازی بدی ارائه دادن

  • get someone's goat

    (عامیانه) عصبانی کردن، غیظ کسی را درآوردن

  • to cook one's goose

    (عامیانه) شانس کسی را از بین بردن، کاسه کوزه‌ی کسی را به هم ریختن

  • to make one turn (over) in one's grave

    انجام دادن کاری که مرده‌ای را در قبر عذاب بدهد، برخلاف میل یا عقیده‌ی مرده‌ای رفتار کردن

  • keep one's nose to the grindstone

    سخت و مداوم کار کردن، بی‌امان کوشیدن، بکوب کار کردن، با تمام وجود تلاش کردن

  • on one's own ground

    در محیط آشنا، موضوع آشنا، در رشته‌ی تخصصی خود

  • shift one's ground

    موضوع را عوض کردن، استدلال تازه‌ای را پیش کشیدن

    (به‌ویژه در مباحثه و مناظره) موضع خود را عوض کردن، از این شاخه به آن شاخه پریدن

  • be on one's guard

    مواظب بودن، پاییدن، آماده و هوشیار بودن

  • to spike someone's guns

    (عمل کسی را) خنثی کردن، به مخمصه انداختن، بی‌اثر و مغلوب کردن

  • to stick to one's guns

    حرف خود را دو تا نکردن، سر حرف خود ماندن، موضع خود را حفظ کردن، اعتقادات خود را سفت چسبیدن، ساز خود را زدن

  • get one's hackles

    خشمگین و آماده‌ی نزاع شدن، باد به غبغب انداختن

  • get in one's hair

    (عامیانه) اذیت کردن، آزار دادن، مزاحم شدن

  • let one's hair down

    (عامیانه) خودمانی رفتار کردن، آزادانه حرف زدن یا لباس پوشیدن (و غیره)

  • eat out of one's hands

    1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن

  • force one's hand

    (پیش از آمادگی) وادار به عمل کردن، (قبل از موعد) به کار واداشتن

  • have one's hands full

    بسیار گرفتار (یا پرمشغله) بودن، تا خرخره گرفتار بودن

  • keep one's hand

    (به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن، ممارست کردن

  • off one's hands

    خارج از اختیار کسی، خارج از حوزه‌ی قدرت کسی

  • on one's hands

    زیر نظر یا مواظبت کسی، جزو مسئولیت‌های کسی، در ید کسی

  • show one's hand

    1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن

  • throw up one's hands

    دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن

  • wash one's hands of (something)

    (نسبت به چیزی) از خود سلب مسئولیت کردن، از ادامه‌ی کاری خودداری کردن، دست از کاری شستن

  • settle someone's hash

    (عامیانه) چیره‌شدن (بر کسی)، له‌و‌لورده کردن، سرکوب کردن

  • hang up one's hat

    دست از کار کشیدن، (از شغل) کناره گرفتن

  • talk through one's hat

    (عامیانه) حرف‌های احمقانه زدن، نسنجیده سخن گفتن، یاوه‌گویی کردن

  • go to one's head

    1- مغرور کردن یا شدن، غره کردن

    2- مست کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن، گیج کردن

  • keep one's head

    خونسردی خود را حفظ کردن، دستپاچه نشدن

    خونسردی خود را حفظ کردن، خود را نباختن

  • keep one's head above water

    (با وجود خطر، گرفتاری مالی و...) خود را سر پا نگه داشتن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن

  • lose one's head

    خونسردی خود را از دست دادن، دستپاچه شدن

    خود را باختن، خونسردی خود را از دست دادن، غیرعاقلانه رفتار کردن، گیج شدن

  • one's head off

    (بعد از فعل می‌آید) سرکسی را خوردن (یا بردن)

  • over one's head

    1- مشکل، خارج از فهم کسی 2- بدون رعایت سلسله مراتب (به مقامات بالاتر مراجعه کردن)

  • turn one's head

    1- گیج کردن، تحت‌تأثیر (الکل و غیره) قرار دادن 2- مغرور کردن، غره کردن

  • after one's own heart

    آن‌جور که دل (کسی) می‌خواهد، مطابق میل و سلیقه‌ی شخص

  • eat one's heart out

    سخت غصه خوردن یا دادن، جوش به دل (کسی) دادن

  • near one's heart

    عزیز کسی بودن، جگرگوشه‌ی کسی بودن، (برای کسی) بسیار مهم بودن

  • set one's heart at rest

    خیال خود را راحت کردن، غصه نخوردن، از دلواپسی درآمدن

  • set one's heart on

    (دائماً) طلب کردن، از ته دل خواستن، واسرنگیدن

  • steal one's heart

    عشق کسی را جلب کردن، (کسی را) عاشق خود کردن، دلباخته کردن

  • wear one's heart on one's sleeve

    احساسات خود را زود بروز دادن، صاف و ساده بودن، دل‌نازک بودن، دلسوز بودن

  • hedge one's bets

    دو دوزه زدن، زینهارگری کردن، دادوستد تأمینی کردن

  • down at (the) heel(s)

    1- دارای کفشی که پاشنه‌اش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه، زهوار دررفته، قراضه، مندرس، فقیرانه

  • kick up one's heels

    شادی و پایکوبی کردن

    شادی و پایکوبی کردن، از خوشی شلنگ انداختن

  • out at the heel(s)

    1- دارای کفش یا جوراب سوراخ‌دار (در پاشنه) 2- قراضه، کهنه، مندرس، به‌دردنخور

  • turn one's heel

    ناگهان چرخ زدن یا بازگشتن، روی پاشنه چرخیدن

  • hold one's own

    (علیرغم مشکلات) وضع خود را حفظ کردن

  • how's that?

    (عامیانه) علت آن چیست، چرا؟

  • that's an idea!

    (عامیانه) فکر خوبی است!، خیلی خوب!

  • that's the idea!

    (عامیانه) آره - داری درک می‌کنی!، منظور این است، حالا داری درست کار می‌کنی!

  • what's the idea?

    موضوع چیه؟ چه‌خبره؟، چی‌شده؟، چیه؟، منظور چیه؟، ایده چیه؟

  • idle hands are the devil's tools

    دست‌های آدم بیکار آلت شیطان هستند، شیطان برای آدم بیکار کار پیدا می‌کند.

  • that's it!

    همین! دیگر حرفی ندارم! درست است!

  • one's jaw drops

    (عامیانه) آدم دچار تعجب می‌شود، انسان بهت‌زده می‌شود.

  • cut of one's jib

    (عامیانه) ظاهر شخص، طرز لباس پوشیدن

  • jump down someone's throat

    (عامیانه) با خشم و سرزنش با کسی حرف زدن، به کسی پریدن

    (عامیانه - به‌شدت و به‌طور ناگهانی) سرزنش کردن، به کسی توپیدن

  • keep one's shirt on

    آرام ماندن، خشمگین نشدن

    (امریکا - عامیانه) خونسردی خود را حفظ کردن، آرام ماندن

  • kick one's heels

    وقت‌گذرانی کردن، وقت را به بطالت گذراندن

  • sticking to one's last

    1- به کار خود پرداختن یا ادامه دادن 2- در کار دیگران مداخله نکردن

  • look to one's laurels

    برای حفظ افتخارات و رکوردهای خود جهد کردن، از پیروزیها و دستاوردهای خود حراست کردن

  • rest on one's laurels

    به دستاوردها و پیروزی‌های قبلی خود قناعت کردن، غره شدن، به افتخارات گذشته تکیه‌ی بیجا کردن

  • lead with one's chin

    (عامیانه) با بی‌احتیاطی و به‌طور خطرناک عمل کردن، خود را به خطر انداختن

  • stretch one's legs

    قدم زدن (به‌ویژه پس از مدت‌ها بی‌تحرکی)، راه رفتن

  • take to one's legs

    (عامیانه) فرار کردن، به چاک زدن، فلنگ را بستن

  • let's face it

    اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده می‌گویم.

  • find one's (or its) level

    به درجه یا رتبه یا مقام سزاوار خود رسیدن، به قدر استحقاق خود ترقی کردن

  • one's level best

    (عامیانه) بیشترین سعی (کسی)، حداکثر کوشش

  • lick one's chops

    با اشتیاق چشم به‌ راه یا گوش به‌ زنگ بودن

  • lick one's wounds

    زخم‌ها یا آلام خود را التیام دادن، درد یا مسئله‌ی خود را چاره کردن

  • take one's licks

    تنبیه خود را تحمل کردن، سردوگرم روزگار را تحمل کردن

  • bite one's lip

    لب خود را گزیدن، جلو خشم یا اعتراض خود را گرفتن

  • smack one's lips

    با اشتیاق انتظار کشیدن یا به‌خاطر آوردن

  • loaf one's way

    به تنبلی کاری را انجام دادن، ولگردی کردن

  • lose one's nerve

    جرئت نکردن، ترسیدن، دل و جرئت خود را از دست دادن

  • try one's luck

    بخت خود را آزمودن، با اتکا به بخت دست به کاری زدن

  • lump in one's throat

    دستخوش احساسات شدید، در شرف گریه کردن (یا ترکیدن بغض)، بغض کردن

  • be one's own man

    1- آزاد و مستقل بودن 2- هشیار و آگاه بودن، مشاعر خود را در اختیار داشتن

    ارباب خود بودن، زیر نفوذ کسی نبودن، خود استوار بودن

  • lose one's marbles

    (عامیانه) دیوانه شدن، به کله‌ی (کسی) زدن

  • make one's mark

    کامیاب شدن، اسم درکردن، موفق و مشهور شدن

  • one's meat

    (عامیانه) مایه‌ی دلخوشی

  • mend one's ways

    خلق و رفتار خود را عوض کردن، خود را اصلاح کردن

  • be in one's right mind

    (دیوانه نبودن) عاقل بودن، دارای عقل سلیم بودن، درست فکرکردن

  • change one's mind

    نظر یا خواسته یا اندیشه یا عقیده‌ی خود را عوض کردن، تصمیم خود را عوض کردن

  • know one's own mind

    (افکار و امیال) خود را شناختن، آگاهانه انجام دادن

  • out of one's mind

    1- دیوانه، روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بی‌حواس

  • set one's mind on

    به صرافت کاری افتادن، تصمیم (به کاری) گرفتن

  • there's no mistaking him

    امکان ندارد بشود او را عوضی گرفت، نمی‌شود او را با دیگری اشتباه کرد.

  • have one's moment

    لحظه‌ی شکوفایی یا جلوه داشتن، برای مدت کمی درخشیدن

  • for one's money

    (عامیانه) به سلیقه‌ی/ یا از نظر کسی

  • one's money's worth

    به اندازه‌ی میزان پول صرف‌شده، به قدر ارزش پولی که داده شده

  • a monkey on one's back

    (عامیانه) 1- اعتیاد 2- هر مسئله یا وسواس ناراحت‌کننده

  • mum's the word

    دم فرو خواهم بست (یا ببند)، سکوت کامل

  • risk one's neck

    شهرت (یا شغل یا جان و غیره) خود را به خطر انداختن

  • stick one's neck out

    گردن فرازی کردن، خود را در معرض تمسخر (یا ناکامی و غیره) احتمالی قراردادن

  • get up someone's nose

    (انگلیس - عامیانه) موی دماغ کسی شدن، مزاحم شدن

  • look down one's nose at

    (عامیانه) با نخوت نظر افکندن بر، ابرو بالا انداختن

  • rub someone's nose in

    اشتباهات و غیره‌ی کسی را یادآوری کردن، سرکوفت زدن

  • turn up one's nose at

    اه و پیف کردن، دماغ خود را سربالا گرفتن، تکبر داشتن

  • have one's number on it

    (عامیانه - به‌ویژه در مورد فشنگ) قسمت کسی بودن، سرنوشت کسی را در دست داشتن

  • one's number is up

    (عامیانه) هنگام مرگ یا تنبیه (و غیره‌ی) کسی فرا رسیده است

  • put one's oar in

    فضولی کردن، در کار دیگران دخالت کردن

  • feel one's oats

    (عامیانه) 1- سرحال بودن، سرکیف بودن 2- احساس اهمیت کردن

  • what's the odds?

    (انگلیس - عامیانه) چه اهمیتی دارد، مگه چی شده، خب حالا چی

  • for old time's sake

    به‌خاطر ایام گذشته، به یاد خاطرات قدیم، به واسطه‌ی روابط دیرین

  • twist around one's finger

    دور انگشت خود چرخاندن، کاملاً تحت تسلط خود درآوردن، ملعبه کردن

  • (an) old wive's tale

    عقیده‌ی قدیمی و مردود، حرف‌ها و باورهای خاله‌زنکی

  • open one's heart

    1- راز دل خود را گفتن، درد دل کردن 2- سخاوت به خرج دادن

  • out one's way

    (عامیانه) در همسایگی، در محله‌ی خود

  • out on one's feet

    1- (مثلاً مشت‌زن) گیج ولی هنوز برپا 2- کاملاً خسته، بی‌رمق

  • come into one's own

    (به‌ویژه قدردانی یا شهرت یا پاداش) به حق خود نرسیدن، مقام سزاواری را به دست آوردن

  • get one's own back

    (انگلیس- عامیانه) انتقام گرفتن، به حساب کسی رسیدن

  • on one's own

    (عامیانه) 1- با کوشش یا ابتکار خود شخص 2- شخصاً، بدون کمک دیگری

  • go through one's paces

    مهارت (یا استعداد و...) خود را نشان دادن، عرض اندام کردن

  • pack one's bags

    آماده‌ی رفتن شدن، رخت سفر بر بستن

  • for one's part

    تا آنجایی که مربوط به کسی می‌شود

  • take someone's part

    جانب (یا طرف) کسی را گرفتن، (از کسی) طرفداری کردن

  • the party's over

    دوران عیش و نوش تمام شده و حالا موقع کار است

  • pass one's lips

    1- گفتن، بر لب آوردن 2- خوردن، آشامیدن

  • try one's patience

    صبر و شکیبایی کسی را تمام کردن، بی‌تاب کردن

  • pay one's way

    (در مورد هزینه) سهم خود را دادن، نسیه یا قسطی نخریدن، نقدا خریدن

  • hoist with one's own petard

    توطئه‌ی کسی را بر ضد خودش به کار بردن، با طناب خودش به ته چاه رفتن

  • speak one's piece

    عقاید و نظریات خود را بیان کردن، حرف خود را زدن

  • pin someone's ears back

    (عامیانه) به شدت کتک زدن یا شکست دادن یا نکوهش کردن

  • more's the pity

    (عامیانه) از این بدتر، بدتر اینکه...، از همه بدتر

  • know one's place

    پا را از گلیم خود بیرون نگذاشتن، حد خود را شناختن

  • make one's presence felt

    (به‌خاطر کیاست یا کفایت و غیره) همه را متوجه حضور خود کردن

  • prick up one's ears

    گوش‌ها را تیز کردن، خوب گوش کردن، شست (کسی) خبردار شدن

  • pull one's punches

    1- (مشت‌بازی) به‌عمد مشت یواش زدن 2- حمله‌ی دروغی کردن، انتقاد ساختگی کردن

  • queer one's pitch

    (عامیانه) نقشه‌ی کسی را به‌هم‌زدن، کار کسی را خراب کردن

  • pull (one's) rank on

    (آمریکا- عامیانه) مقام خود را به رخ کشیدن، (ارتش) از درجه یا ارشدیت خود سوء استفاده کردن

  • roll one's own

    (انگلیس - عامیانه) سیگار خود را پیچیدن، سیگار پیچیدنی کشیدن

  • the end of one's rope

    پایان صبر و حوصله یا استقامت یا چاره‌جویی، رسیدن کارد به استخوان

  • make one's rounds

    1- (دکتر) به عیادت بیماران در بیمارستان رفتن 2- گشت زدن

  • a run for one's money

    رقابت شدید

    بهره وری (از سرمایه‌گذاری یا صرف وقت و غیره)

  • worth one's salt

    دارای ارزش کافی (در مقابل مزدی که می‌گیرد یا در برابر هزینه‌ی آن)

    مستحق حقوق و مزایایی که می‌گیرد، زبده، کارآمد

  • scratch one's head

    از شدت تعجب یا گیجی یا ندانم‌کاری سر خود را خاراندن

  • shake in one's shoes

    (عامیانه) زهره ترک شدن، خیلی ترسیدن، به خود لرزیدن

  • when one's ship comes in

    درصورت ثروتمند شدن، موقع پول‌دار شدن، هنگام به نان‌ونوا رسیدن

  • in one's shirt sleeves

    فقط با پیراهن، بیکت، پیراهن پوشیده (ولی بدون کت)

  • lose one's shirt

    (عامیانه) هستی خود را از دست دادن، مفلس شدن

  • get one's shit together

    (عامیانه) امور خود را سامان دادن، کارها را مرتب کردن

  • fill one's shoes

    جای کس دیگر را گرفتن، جانشین دیگری شدن

  • in another's shoes

    در مقام یا موقعیت شخصی دیگر، به جای کسی دیگر

  • shoot off one's mouth

    (امریکا - عامیانه) 1- با بی‌فکری حرف زدن، نسنجیده سخن گفتن، حرف پراندن 2- پز دادن، رجز خواندن

  • sick to one's stomach

    1- دچار تهوع 2- (امریکا - عامیانه) بیزار، ملول، منزجر

  • sing one's praises

    مورد ستایش فراوان قرار دادن، ستودن، تمجید کردن

  • sit one's hands

    1- کف نزدن، تحسین نکردن 2- از اقدامات لازم فروگذار کردن، قصور کردن

  • by the skin of one's teeth

    با چنگ و دندان، با هزار ضرب و زور، با هزار بدبختی، با دشواری بسیار، به‌سختی، (برنده یا کامیاب) با برتری ناچیز، با امتیاز کم

  • get under one's skin

    (عامیانه) کسی را آزردن یا خشمگین کردن، کلافه کردن

  • save one's skin

    (عامیانه) جان از مهلکه به در بردن، از خطر جستن، خود را نجات دادن

  • out of one's skull

    (عامیانه) احمق، بی‌شعور، بی‌مغز، بی‌کله

  • in smooth water(s)

    درحال پیشرفت منظم، در وضع ثابت و اطمینان‌بخش

  • snap one's fingers at

    ملاحظه‌ی کسی را نکردن، بی‌اعتنایی کردن، مراعات نکردن

  • sod's law

    (انگلیس - عامیانه) رجوع شود به: Murphy's Law

  • speak one's mind

    عقیده‌ی خود را بیان کردن، منویات خود را گفتن

  • hang up one's spikes

    (به‌ویژه از ورزش حرفه‌ای) بازنشسته شدن، کناره گرفتن

  • win one's spurs

    به مقام و شهرت رسیدن، مقام خود را تحکیم کردن

    به شهرت یا کامیابی رسیدن، موفق شدن، به مقام بلند رسیدن

  • steal someone's thunder

    ربودن منافع دیگران، بخشی از اثر یا شهرت کار دیگران را نصیب خود کردن، استفاده از منفعت دیگران برای خود

  • watch one's step

    1- در راه رفتن مواظب بودن، بادقت گام نهادن 2- (عامیانه) احتیاط کردن، مواظب بودن

  • storm one's way across

    با خشم و سرعت حرکت کردن، شتابان و خروشان حرکت کردن، با خشم راه خود را باز کردن (از/ در میان)

  • hit one's stride

    به‌سرعت یا فعالیت یا کارایی معمولی خود رسیدن

  • do one's stuff

    شیرین‌کاری کردن، مهارت خود را نشان دادن

  • on one's tail

    (از نزدیک و محرمانه) در تعقیب کسی، دنبال کسی

  • tan someone's hide

    حسابی کتک زدن، پوست کسی را دباغی کردن (یا کندن)، دمار از روزگار کسی در آوردن، جیزال کسی را کشیدن، پدر کسی رادرآوردن

  • show one's teeth

    دندان قروچه رفتن، تهدید کردن، نیش نشان دادن

  • lose one's temper

    از کوره در رفتن، ناگهان خشمگین شدن، متانت خود را از دست دادن

  • at the end of one's tether

    کارد کسی که به استخوان رسیده، در سرحد بی‌تابی، جان به لب رسیده

  • put on one's thinking cap

    درباره‌ی چیزی دقیقاً اندیشیدن، کلاه خود را قاضی کردن

  • cut each other's throats

    (عامیانه) همدیگر را نابود کردن، (به‌ویژه در کاسبی) به‌هم ضرر زدن

  • throw one's weight around

    اعمال نفوذ کردن، از قدرت خود سوء استفاده کردن

    از نفوذ و قدرت خود سوءاستفاده کردن

  • that's the ticket!

    (عامیانه) درست است!، صحیح می‌فرمایید!، عیناً!

  • tip one's hand

    (عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را به‌روز دادن (معمولاً ناخودآگاهانه)، دست خود را رو کردن

  • on one's toes

    (عامیانه) هشیار، (فکراً یا جسماً) آماده، گوش‌به‌زنگ

  • find one's tongue

    (به‌ویژه بعد از ترس یا ناراحتی یا کم‌رویی) قدرت تکلم را بازیافتن، دوباره به حرف آمدن

  • hold one's tongue

    حرف نزدن، سکوت کردن، جلو دهان (یا زبان) خود را گرفتن

  • blow one's top

    (امریکا - عامیانه) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن

  • in one's tracks

    محل بودن شخص درحال‌حاضر، بودگاه، (در) حین عمل یا ارتکاب

  • trim one's sails

    عقاید خود را با زمانه وفق دادن، تغییر عقیده دادن، نان به نرخ روز خوردن، رفتار خود را تعدیل کردن

  • blow one's own trumpet

    (با سر و صدا) از خود تعریف کردن، به سود خود تبلیغ کردن

  • change one's tune

    تغییر روش (یا عقیده و غیره) دادن، رفتار خود را عوض کردن

  • twiddle one's thumbs

    1- با انگشتان خود بازی کردن 2- وقت خود را به بطالت گذراندن

  • twist someone's arm

    (کسی را) وادار به انجام کاری کردن، تحت فشار قرار دادن، به‌زور قبولاندن، مجبور کردن، متقاعد کردن

  • fix one's wagon

    (عامیانه) تلافی کردن، دخل کسی را آوردن

  • have one's back to the wall

    راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن

  • test the water(s)

    آزمودن، اکتشاف کردن، مزه‌ی دهن کسی را فهمیدن، (کاری را) به‌طور آزمایشی انجام دادن

  • go out of one's way

    به‌عمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوق‌العاده کردن

  • make one's way

    1- پیشرفت کردن 2- ادامه دادن 3- کامیاب شدن

  • see one's way (clear)

    1- مایل یا آماده به انجام کاری بودن 2- انجام‌شدنی پنداشتن

  • take one's way

    (قدیمی - شاعرانه) به مسافرت رفتن

  • pull one's weight

    سهم خود را انجام دادن، به سهم خود کارکردن

  • wear out one's welcome

    (به‌واسطه‌ی زیاد ماندن یا سوءرفتار و غیره) مهمان ناخوانده شدن، مهمان ناخوشایند شدن

  • what's what

    (عامیانه) واقعیت، وضع موجود

  • what's done cannot be undone

    تیر رها‌شده را نمی‌توان برگرداند، آب ریخته را نمی‌توان به جوی برگرداند

  • worth one's while

    مفید، به‌درد خور، چیزی که به وقتش می‌ارزد

    سودمند، قابل صرف وقت

  • clip one's wings

    دست و بال کسی را بستن، محدودیت (برای کسی) ایجاد کردن، (پای کسی را) توی پوست گردو گذاشتن

  • under one's wing

    تحت سرپرستی یا حمایت کسی، در سایه‌ی کسی

  • at one's wit's end

    درمانده، سرگشته، اندروا، حیران، سردرگم، در مرز دیوانگی

  • break one's word

    به وعده‌ی خود وفا نکردن، قول‌شکنی کردن، خلف وعده کردن

  • for all one's worth

    (عامیانه) با تمام قوا، با همه‌ی انرژی یا نیرو

  • for what it's worth

    به هرچه که بیرزد، به هر بهایی، به هر قیمتی

  • behind one's back

    پشت کسی، مخفیانه، پشت سر کسی (کاری کردن یا چیزی گفتن)

  • have someone's number

    مثل کف دست شناختن، کسی را خوب شناختن، دل و روده‌ی کسی را وجب کردن، از نیت کسی باخبر بودن

  • at someone's disposal

    در خدمت کسی بودن، در اختیار کسی بودن، در بال‌وپر کسی بودن

  • method to one's madness

    منطق پشت کارها و رفتارها، دلیل رفتارها، هدف پشت رفتارهای عموماً عجیب

  • someone's pride and joy

    مایه‌ی رضایت و مباهات، مایه‌ی فخر و دل‌خوشی، مایه‌ی رضایت و افتخار

  • what's the big idea?

    این چه وضعشه؟، زده به سرت؟، معلوم هست داری چه‌کار می‌کنی؟

  • let's take it offline

    بیایید بعداً در مورد آن موضوع صحبت کنیم (زمانی که بحث خارج از موضوع است بیان می‌شود.)

  • have a chip on one's shoulder

    از زمین و زمان طلبکار بودن، عصبانی و شاکی بودن، کینه‌ی دیگران را به دل گرفتن

  • put one's cards on the table

    رک‌وراست صحبت کردن، با صداقت تمام حرف زدن، احساسات و افکار خود را صادقانه بیان کردن، رو بازی کردن، موضع صادقانه‌ی خود را گفتن

  • season's greetings

    سال نوی خوبی را برایتان آرزومندم، سال نوی شما مبارک، فرارسیدن سال نو را به شما تبریک می‌گویم (نوشته‌ای پرکاربرد برای تبریک جشن کریسمس)

ارجاع به لغت S

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «S» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/s

لغات نزدیک S

پیشنهاد بهبود معانی