آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۷ دی ۱۴۰۳

    S

    ˈes es

    شکل جمع:

    ss

    توضیحات:

    همچنین در حالت جمع می‌توان از S's یا s's به‌جای Ss استفاده کرد.

    S در معنای دوم مخفف لغت South است.

    در انگلیسی آمریکایی معنای دوم به‌جای S معمولاً از .S استفاده می‌شود.

    در انگلیسی بریتانیایی معنای دوم می‌توان به‌جای S از Sth استفاده کرد.

    در انگلیسی آمریکایی معنای دوم می‌توان به‌جای S از So یا .So استفاده کرد.

    معنی S | جمله با S

    noun countable uncountable

    S (نوزدهمین حرف الفبای انگلیسی)

    She drew a big S on the whiteboard.

    او یک S بزرگ روی تخته‌ی سفید کشید.

    The letter S is often used to indicate a plural form.

    حرف S اغلب برای نشان دادن شکل جمع استفاده می‌شود.

    abbreviation noun uncountable

    جنوب

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    We traveled down to the S for our summer vacation.

    ما برای تعطیلات تابستانی خود به جنوب سفر کردیم.

    The S is known for its warm climate and beautiful beaches.

    جنوب به‌خاطر آب‌وهوای گرم و سواحل زیبایش شناخته شده است.

    abbreviation noun singular uncountable

    پوشاک سایز اسمال (سایز ۳۶)

    She always prefers an S when shopping for dresses.

    او همیشه هنگام خرید لباس، سایز اسمال را ترجیح می‌دهد.

    The S was too tight, so I exchanged it for a medium.

    سایز اسمال خیلی تنگ بود؛ بنابراین آن را با سایز مدیوم عوض کردم.

    symbol uncountable

    شیمی عنصر شیمیایی (S) گوگرد، عنصر گوگرد (نماد شیمیایی عنصر Sulfur)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی شیمی

    مشاهده

    S is essential for the production of many fertilizers.

    گوگرد برای تولید بسیاری از کودها ضروری است.

    Many proteins contain S as a vital component.

    بسیاری از پروتئین‌ها حاوی گوگرد به‌عنوان جزئی حیاتی هستند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد S

    1. symbol (thermodynamics) a thermodynamic quantity representing the amount of energy in a system that is no longer available for doing mechanical work
      Synonyms:
      randomness entropy sulphur sulfur atomic number 16
    1. noun a unit of conductance equal to the reciprocal of an ohm
      Synonyms:
      siemens mho reciprocal ohm
    1. noun the cardinal compass point that is at 180 degrees
      Synonyms:
      south due south southward
    1. noun 1/60 of a minute; the basic unit of time adopted under the Systeme International d'Unites
      Synonyms:
      second sec

    Phrasal verbs

    burn one's bridges

    پل‌های پشت سر خود را خراب کردن، نداشتن امکان بازگشت به شرایط پیشین

    button one's lip

    زیپ دهان خود را کشیدن، ساکت شدن، خودداری از صحبت کردن

    to beat one's gums

    (عامیانه) حرف بی‌ربط زدن، وراجی کردن

    Collocations

    the driver's seat

    صندلی راننده

    set one's teeth on edge

    1- دندان‌های کسی را کند کردن

    god's acre

    محوطه کلیسا

    break one's fast

    افطار کردن، روزه‌ی خود را شکستن، روزه‌ی خود را خوردن، ناشتایی خوردن، صبحانه خوردن

    in arrear(s)

    انجام‌نشده، نکول‌شده، نکولی، معوق، عقب، پس‌افتاده / (انگلیس) پرداخت (حقوق و غیره) در آخر مدت نه پیشاپیش

    Collocations بیشتر

    abraham's balm

    پنج‌انگشت (Vitexagnus castus)

    of one's own accord

    به میل خود، داوطلبانه، بنا به خواسته خود

    on someone's account

    به خاطر کسی، از سوی کسی، به حساب کسی دیگر

    make someone's acquaintance

    با کسی آشنا شدن

    that's all

    همین، همین و بس

    to make allowance(s)

    به حساب آوردن، منظور کردن

    to make allowance(s) for

    1- بخشودن، معاف کردن 2- به حساب آوردن، در نظر گرفتن، پیش‌بینی کردن

    backward(s) and forward(s)

    پس و پیش، عقب و جلو، در دو جهت مخالف

    to cast one's ballot

    رأی (خود را) دادن

    a bane of one's life

    مایه‌ی رنج و گرفتاری

    to bar someone's way (or path)

    جلو راه کسی را گرفتن، راه کسی را سد کردن

    beginner's luck

    شانس شخص تازه‌کار، خوشبختی اتفاقی

    to bide one's time

    منتظر فرصت بودن، پی فرصت گشتن

    move (or empty or relieve) one's bowels

    قضای حاجت کردن، مدفوع دفع کردن، ادرار پر کردن

    catch one's breath

    برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن، (از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن، نفس تازه کردن

    get one's breath back

    نفس خود را بازیافتن (پس از تقلا و غیره)

    bull one's way

    (علیرغم دشواری) پیش رفتن

    go about one's business

    به کار و بار خود پرداختن (و کاری به کار دیگران نداشتن)

    within one's capacity

    در حد صلاحیت یا اختیار کسی

    confirm one's position

    موقعیت خود را استوارتر (یا تحکیم) کردن

    on one's conscience

    عذاب وجدان، احساس گناه

    be conspicuous by one's absence

    به وضوح غایب بودن، کاملاً چشم‌گیر بودن عدم حضور کسی

    to one's cost

    درس عبرت، به هزینه‌ی کسی

    in one's court

    1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمه‌ی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی

    crab one's act (or the deal, etc.)

    کار (یا معامله و غیره) را خراب کردن

    to one's credit

    مزید حسن شهرت

    the crook of one's arm (or leg)

    بخش نرم و خمش‌پذیر بازو (یا ران)

    cross one's eyes

    چشمان خود را چپ کردن

    cross one's fingers

    انگشتان خود را به صورت صلیب در آوردن (به عنوان دعا یا هنگام خطر و غیره)

    cross one's heart

    (به منظور نشان دادن صداقت و سوگند خوردن) با انگشت روی قلب خود نشان صلیب کشیدن

    cross one's legs

    (هنگام نشستن) یک پا را روی پای دیگر (ضربدر وار) قرار دادن، پا رو پا انداختن

    cross one's mind

    به خاطر کسی خطور کردن، به فکر کسی رسیدن

    cross one's palm

    1- (در اصل - هنگام پرداخت مزد فالگیر) با سکه کف دست خود نشان صلیب کشیدن 2- رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن

    cross one's path

    ملاقات کردن، تلاقی کردن با، با هم سروکار داشتن

    follow somebody's cue

    از کسی سرمشق گرفتن، به کسی اقتدا کردن

    take one's cue from somebody

    از دیگری سرمشق گرفتن، به اشاره‌ی دیگری کاری را آغاز کردن

    signing one's own death warrant

    فرمان قتل خود را امضا کردن

    be in someone's debt

    مدیون کسی بودن

    reach (or arrive at) one's destination

    به سرمنزل (مقصد یا پایانگاه) رسیدن

    at one's disposal

    در اختیار، در دست، به فرمان، تحت فرمان

    make one's excuses

    (به خاطر عدم شرکت در چیزی یا قصور و غیره) پوزش خواستن

    live up to other people's expectations

    توقعات و انتظارات دیگران را برآورده کردن

    no expense(s) spared

    بدون صرفه‌جویی در هزینه

    that's a fact

    آن یک واقعیت است، راست است

    fasten one's seat belt

    کمربند ایمنی خود را بستن

    in one's favor

    به سود کسی، به نفع کسی

    in fear of one's life

    از ترس جان خود، از ترس مرگ

    one's folks

    (عامیانه) قوم و خویش، خویشاوندان

    force one's way into something

    به زور وارد محلی (یا چیزی) شدن

    gentleman's gentleman

    نوکر ویژه، خدمتکار خصوصی

    for god's sake

    ترا به خدا، به‌خاطر خدا

    out of harm's way

    1- در امان، دور از خطر، مصون 2- بی‌زیان

    break one's heart

    قلب کسی را شکستن، متأثر کردن

    incline one's ear

    گوش فرا دادن، (با دقت یا توافق) گوش دادن

    get one's jollies

    (عامیانه) خوش بودن، لذت بردن

    one's junior

    1- کسی که از آدم کم‌سن‌تر است، کوچک‌تر از شخص

    2- (از نظر مقام یا درجه) مادون، پایین‌تر

    come within (or fall outside) somebody's jurisdiction

    داخل (یا خارج از) حوزه‌ی اختیارات کسی بودن

    after one's (or its) kind

    (قدیمی) طبق طینت یا سرشت خود، برحسب ذات یا طبیعت خود

    at one's leisure

    هنگامی که شخص فرصت کافی دارد

    take one's own life

    خودکشی کردن، انتحار کردن

    lift (up) one's eyes (to something)

    به بالا نگاه کردن

    lift up one's voice

    بلند‌بلند حرف زدن، داد زدن، صدای خود را بلند کردن

    loved one(s)

    موردعلاقه، عزیز(ان)

    measure one's length

    (لباس) خیاط‌دوخته (در برابر: آماده یا پیش‌دوخته شده)، دوخته شده به اندازه‌ی شخص

    take someone's measure

    (لیاقت یا کارایی یا تخصص) کسی را سنجیدن

    refresh one's memory

    تجدید حافظه کردن، از نو به خاطر سپردن

    on one's mettle

    آماده‌ی کوشش، سرغیرت

    blow one's nose

    دماغ خود را گرفتن (با دستمال و غیره)، بینی خود را پاک کردن

    speak through one's nose

    تو دماغی حرف زدن

    bring something to someone's notice

    چیزی را به توجه کسی رساندن، کسی را از چیزی آگاه کردن

    come to one's notice

    موردملاحظه یا توجه کسی قرار گرفتن، متوجه شدن، دریافتن

    of one's own

    (فقط) مال خود شخص، شخصی

    pawnbroker's shop

    مغازه‌ی کارگشایی و گروبرداری

    make one's peace with

    آشتی کردن با، از در صلح درآمدن

    pin one's hopes on someone

    همه‌ی امید خود را به کسی بستن

    the pleasure of (somebody's) company

    افتخار شرف‌یابی به حضور کسی، مسرت مصاحبت با کسی، افتخار میزبانی کسی

    plight one's troth

    1- (در اصل) عهد کردن، قول دادن 2- نامزدکردن (برای زناشویی)، قول ازدواج دادن

    ply one's trade

    پیشه‌ی خود را دنبال کردن، کسب و کار کردن

    take up one's position

    مستقر شدن، استقرار یافتن، جایگزین شدن

    in one's power

    در قدرت کسی، تحت نفوذ کسی

    present one's compliments

    سلام رساندن، ادای احترام کردن

    get one's priorities right (or wrong)

    در تعیین اولویت‌های خود خطا نکردن (یا کردن)

    push one's way (through something)

    (با هل دادن از میان چیزی) رد شدن

    raise one's hopes (or fears or doubts etc.)

    امید (یا ترس یا شک و ...) کسی را زیاد کردن

    lose one's reason

    دیوانه شدن، عقل خود را از دست دادن

    relieve one's feelings

    دق دل خود را خالی کردن، (با گریه کردن) احساسات خود را نشان دادن

    go (or come) to somebody's (or something's) rescue

    به نجات کسی (یا چیزی) شتافتن، به کمک کسی (یا چیزی) رفتن (یا آمدن)

    do something on one's own responsibility

    به مسئولیت خود کاری را انجام دادن

    in one's own right

    رأساً، به مسئولیت خود، از سوی خود، بدون اتکا به دیگران

    at one's own risk

    به مسئولیت یا مخاطره‌ی خود، با احتمال خطر برای خود شخص

    beyond (or over) the sea(s)

    در آن سوی دریا(ها)، در ماورای بحار

    set one's seal (to something)

    1- مهر کردن 2- تأیید کردن، تصدیق کردن

    under (one's) seal

    (در) سند مهر و امضا شده

    seek one's fortune

    دنبال پولدار شدن بودن

    one's senior

    مسن‌تر (از شخص)، بزرگ‌تر

    serve one's needs

    نیازهای کسی را برآورده کردن، به درد کار کسی خوردن

    at one's service

    در خدمت کسی

    shake one's fist (at somebody)

    (به نشان تهدید) مشت خود را (به سوی کسی) تکان دادن

    shake one's head

    (معمولاً به نشان مخالفت یا منفی) سر تکان دادن، امتناع کردن

    shake somebody's hands (shake hands with somebody)

    با کسی دست دادن، دست کسی را فشردن

    shrug one's shoulder

    شانه بالا انداختن، بی‌اعتنایی از خود نشان دادن، اهمیت ندادن

    at someone's side (or by someone's side)

    در کنار کسی، پهلوی کسی، در مجاورت کسی

    on someone's side

    پشتیبان کسی، هوادار کسی

    smooth somebody's path

    پیشرفت یا موفقیت کسی را تسهیل کردن

    snake one's way through (or past or across)

    مسیر مارپیچ داشتن، مارپیچ رفتن، پر پیچ و خم بودن

    steal someone's heart

    قلب کسی را ربودن

    in one's stocking feet

    جوراب پوشیده؛ ولی بی‌کفش

    strain to one's bosom (or heart)

    تنگ در آغوش گرفتن، به سینه فشردن

    someone's strong (or strongest) suit

    صفت بارز، ویژگی برجسته، نقطه‌ی قدرت

    to one's taste

    بنابر سلیقه‌ی شخصی

    tax somebody's brain(s)

    به مغز کسی فشار آوردن، کار فکری دشواری را به عهده گرفتن

    tear one's hair

    (از شدت غم و غیره) موی خود را کندن

    control one's temper

    جلوی غیظ یا خشم خود را گرفتن، بدخلقی نکردن

    keep one's temper

    جلوی غیظ خود را گرفتن، بدخلقی نکردن

    that's that

    همین که گفتم، همین که هست، دیگر حرفی ندارم

    thrust one's way

    (با فشار و تلاش) رد شدن، عبور کردن

    on one's own time

    در ساعات غیر اداری، در اوقات متعلق به خود شخص

    fall to one's knees

    به زانو درآمدن، زانو زدن

    the least of one's troubles

    یکی از مشکلات (یا دردسرهای) فرعی شخص

    play one's trump card

    ورق برنده‌ی خود را بازی کردن

    twist around one's finger

    دور انگشت خود چرخاندن، کاملاً تحت تسلط خود درآوردن، ملعبه کردن

    it's no use!

    بی‌فایده است!، بیهوده است!، فایده ندارد!

    force one's way (through something)

    به زور راه خود را (از میان چیزی) باز کردن

    in the (or one's) way

    سد راه، در جلو راه (کسی)

    overstay one's welcome

    (مهمان و غیره) بیش از حد نزد میزبان ماندن، زیاد ماندن

    to wend one's way

    راه خود را در پیش گرفتن، به راه خود ادامه دادن

    against one's will

    برخلاف میل کسی، (به) ناچار، (به‌طور) ناخواسته

    of one's own (free) will

    بنابه درخواست (آزادانه‌ی) خود، بنابه دلخواه خود

    give wing(s) to

    بال و پر دادن به، به پرواز در آوردن

    offer one's best wishes

    (نسبت به کسی) بهترین آرزوها را داشتن، خیرخواهی یا دعای خیر کردن، تبریک گفتن

    it's a wonder that

    معجزه است که/ بسیار شگفت‌آور است که

    wring one's hands

    (به نشان نگرانی یا نومیدی و یا غم و غیره) دست‌های خود را به‌هم مالیدن، به هم فشردن

    nurse one's pride

    عزت‌نفس جریحه‌دار (خود را) درمان کردن

    at one's (own) peril

    با به خطر انداختن خود

    (one's) regrets

    پوزش، مراتب تأسف، اظهار پشیمانی

    Idioms

    who's who

    فهرست رجال

    writer's cramp

    ناتوانی موقتی نویسنده (که جلو خلاقیت او را می‌گیرد)

    apple of one's eye

    نور چشم، بسیار عزیز، (چیزی یا شخصی) عزیز و گران‌بها

    devil's advocate

    شریک شیطان، وکیل مدافع شیطان (کسی که برای داغ کردن مباحثه یا از روی بدعنقی از استدلال غیرقابل‌ دفاعی سرسختانه دفاع می‌کند)

    pull someone's leg

    کسی را دست انداختن، سربه‌سر کسی گذاشتن، شوخی کردن، ایستگاه کسی را گرفتن

    Idioms بیشتر

    hold one's horses

    (محاوره) تأمل کردن، درنگ کردن، زود تصمیم نگرفتن

    from the horse's mouth

    (عامیانه) از منابع قابل اعتماد، از مراجع اصلی، از منبع موثق

    count one's blessings

    شکر خدا را به جای آوردن، موهبت‌های خدا را برشمردن

    شکر نعمت کردن، موهبت‌های خدا را برشمردن

    be tied to one's mother's apron strings

    بچه‌ننه بودن، مطیع مادر بودن

    be tied to one's wife's apron strings

    سخت تحت فرمان زن خود بودن

    to reach one's breaking point

    کارد به استخوان (کسی) رسیدن، بی‌تاب شدن

    ride (or hang) on someone's coattails

    موفقیت خود را منوط به موفقیت دیگری کردن، به دم دیگری چسبیدن

    to stick in one's craw (or to stick in the craw)

    اکراه داشتن، پذیرا نبودن، مشمئزکننده بودن

    twist (or wrap) around one's little finger

    به آسانی (شخص دیگری را) مهار کردن، به آسانی تحت نفوذ خود در آوردن

    to live beyond one's means

    بیش از درآمد خود خرج کردن

    nickle and dime it (or nickle and dime one's way)

    با صرف هزینه یا انرژی کم به دست آوردن، کم‌کم موفق شدن

    to overplay one's hand

    گشاد بازی کردن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره پذیرفتن

    pissed as a newt (or pissed out of one's head)

    (انگلیس، زننده) مست لایعقل، سیاه مست

    sow one's wild oats

    در ایام جوانی عیاشی و هرزگی کردن (و سپس عیال‌وار شدن)

    (در جوانی) عیش و عشرت کردن، ادل‌و‌بدل‌کاری کردن

    mind (or watch) one's p's and g's

    مواظب حرفها و اعمال خود بودن

    pick one's way

    بهترین مسیر را انتخاب کردن، با احتیاط رفتن

    take one's medicine

    تن به مکافات دادن، نتیجه‌ی عمل خود را پذیرفتن

    in abraham's bosom

    1- مدفون در جوار اجداد، متوفی 2- در صلح و صفا آرمیده 3- در بهشت

    to have an ace up one's sleeve

    برگ برنده داشتن، حیله در آستین داشتن

    clean up one's act

    (عامیانه) رفتار خود را اصلاح کردن، بهتر کار کردن

    get one's act together

    خود را جمع‌وجور کردن، اوضاع خود را سروسامان دادن، به زندگی خود نظم دادن، وضعیت خود را بهبود بخشیدن

    agony column(s)

    (در روزنامه و مجله) بخشی که در آن نامه‌های خوانندگان چاپ و مسائل شخصی آنها رایزنی می‌شود.

    albatross around one's neck

    بار گناهان گذشته (که گریبان‌گیر انسان می‌شود)، عذاب‌وجدان، دردسر بزرگ

    all's fair in love and war

    درباره‌ی عشق و جنگ می‌توان از هر ترفندی استفاده کرد.

    all's well that ends well

    کاری که عاقبت آن خوب است، خوب محسوب می‌شود.

    up (or down) one's alley

    (عامیانه) مطابق سلیقه یا استعداد شخص

    whet one's appetite

    اشتهای خود (یا کسی را) تحریک کردن

    at arm's length

    دور از

    be pushed into someone's arms

    تحت نفوذ یا اختیار کسی درآمدن

    lay down one's arms

    تسلیم شدن، سلاح بر زمین انداختن

    be (flat) on one's back

    بیمار بودن، بستری بودن، بیچاره بودن، به زانو درآمدن

    behind someone's back

    یواشکی، بدون اطلاع شخص ذینفع، نامردانه

    get off someone's back

    دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن، کوتاه آمدن، بیخیال شدن، دست برداشتن، تنها گذاشتن

    get (or put) one's back up

    (عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن

    turn one's back on

    1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن، بی‌اعتنایی کردن، مأیوس کردن

    with one's back to the wall

    در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر

    know something backward(s)

    خوب بلد بودن، از بر بودن

    pack one's bag

    چمدان‌ها را بستن، رخت بربستن، آماده‌ی عزیمت شدن

    bang one's head against a brick wall

    نیروی خود را به هدر دادن و به جایی نرسیدن

    bare one's soul

    راز دل خود را گفتن، صمیمانه درد دل کردن

    do something off one's own bat

    (انگلیس - عامیانه) سرخود عمل کردن، خودسری کردن

    have bats in one's (or the) belfry

    (امریکا - عامیانه) خل بودن، عقاید احمقانه داشتن

    say (or tell or count) one's beads

    با تسبیح دعا کردن

    beam in one's own eye

    خاشاک در چشم، ندیدن عیوب خود و ذکر عیوب کوچک‌تر دیگران

    take to one's bed

    (به خاطر بیماری یا خستگی و غیره) به بستر رفتن، در بستر ماندن، ناخوش شدن

    to die in one's bed

    به مرگ طبیعی مردن

    bee's knees

    (عامیانه) آدم مهم، کله گنده

    have a bee in one's bonnet

    1- مرتب درباره‌ی یک چیز حرف زدن و اندیشیدن، وسواس داشتن 2- خل بودن

    tighten one's belt

    با صرفه‌جویی (یا مشقت) عمل کردن، سختی کشیدن، امساک کردن

    under one's belt

    تجربه

    to (or at) the top of one's bent

    با حداکثر کوشش و تقلا، با تمام نیرو

    at one's best

    در بهترین حالت

    in one's birthday suit

    (عامیانه) لخت، عریان

    take (or get) the bit in one's teeth

    مهارپذیر نبودن، سرپیچی کردن

    be in someone's black book

    در کتاب (یا لیست) سیاه کسی بودن، مورد طرد یا دشمنی قرار گرفتن

    knock someone's block off

    (عامیانه) کتک مفصل زدن، تو سری حسابی زدن

    be in one's blood

    در خون کسی بودن، استعداد چیزی را داشتن

    have someone's blood on one's head (or hand)

    مسئول مرگ یا بدبختی کسی بودن

    make one's blood boil

    خشمگین کردن، به خشم آوردن، خون کسی را به جوش آوردن

    سخت به خشم آوردن

    make one's blood run cold

    سخت ترساندن

    a blot on one's escutcheon

    لکه‌ی بدنامی، آبروریزی، افتضاح

    ننگ، آبروریزی، لکه به نام نیک

    blow someone's mind

    (امریکا ـ عامیانه) غرق در شگفتی کردن، مات و مبهوت کردن

    call someone's bluff

    تو خالی بودن تهدید کسی را با دعوت به مبارزه اثبات کردن، (پوکر) دست کسی را خواندن

    burn one's boats

    تصمیم قطعی گرفتن، راه بازگشت باقی نگذاشتن

    bob's your uncle

    (انگلیس - عامیانه) به همین سادگی، همین و بس، والسلام

    shoot one's bolt

    آخرین تیر خود را رها کردن، آخرین کوشش خود را کردن

    die with one's boots on

    بدون بیماری و بستری شدن مردن، حین کار یا نبرد مردن

    get too big for one's boots

    (عامیانه) پر افاده شدن، از خود راضی شدن

    lift (or raise) oneself by the (or one's own) bootstraps

    با کوشش خود (و بدون کمک دیگران) موفق شدن

    take someone to one's bosom

    محبت کردن به، انس گرفتن به

    (one's) bottle

    (انگلیس - عامیانه) شجاعت

    bet one's bottom dollar

    (امریکا - عامیانه) هست و نیست خود را شرط‌بندی کردن

    for the bottom drawer(s)

    (انگلیس - قدیم) برای جهیزیه، برای شب عروسی

    beat (or rack or cudgel) one's brains

    برای به یاد آوردن یا اندیشیدن درباره‌ی چیزی سخت کوشیدن

    beat someone's brains out

    (با زدن ضربه به سر) کشتن

    blow someone's brains out

    گلوله به مغز کسی زدن، مغز کسی را متلاشی کردن

    pick someone's brains

    (عامیانه) کمک فکری از کسی گرفتن، صلاح‌دید کردن

    break one's neck

    نهایت سعی خود را کردن

    (عامیانه) سخت کوشیدن، جان کندن

    break one's pace (or step)

    (در راه رفتن) گام خود را عوض کردن، جور دیگری راه رفتن یا گام برداشتن

    beat one's breast

    تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن، سنگ چیزی را بر سینه زدن

    hold one's breath

    نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن

    save one's breath

    وقت خود را حرام نکردن (با حرف زدن)، نصیحت بیهوده نکردن

    از حرف زدن بی‌نتیجه خودداری کردن

    take one's breath away

    (از شدت زیبایی یا ابهت و غیره) نفس کسی را بند آوردن، هوش از سر پراندن

    under one's breath

    زیر لبی، آهسته، پچ‌پچ‌کنان

    breathe down one's neck

    پاپی و مواظب کسی شدن، مرتب مزاحم و مراقب بودن

    breathe one's last

    مردن، نفس آخر را کشیدن

    too big for one's breeches

    (عامیانه) پر رو، پر تمنا، پر توقع، کسی که پا را از گلیم خود درازتر کند، پر مدعا

    give (or get) the bum's rush

    (امریکا - عامیانه) به زور اخراج کردن (یا شدن)

    to wear one's hair in bunches

    گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن

    hide one's light (or talent) under a bushel

    (انگلیس - عامیانه) استعداد و لیاقت خود را پنهان کردن (بروز ندادن)

    mind one's own business

    مشغول کار خود بودن (و کاری به کار دیگران نداشتن)، فضولی نکردن

    look as if butter would not melt in one's mouth

    تظاهر به کمرویی کردن، کمرو و معصوم به نظر آمدن

    have (or get) butterflies (in one's stomach)

    (عامیانه) بسیار دلواپس و عصبی بودن (مثلاً قبل از امتحان یا نطق)، دلهره داشتن، شور زدن دل

    set one's cap for

    (برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

    card up one's sleeve

    نقشه‌ی عمل یا منبع نیرویی که سری نگاه‌داشته شود (مثل کارتی که از آستین درآورند)

    get on (or off) someone's case

    (عامیانه) در کار دیگری دخالت کردن (یا نکردن)

    make one's case

    با دلیل و برهان ثابت کردن، به سود خود استدلال کردن

    cast one's mind back to a time in the past

    به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن

    while the cat's away, the mice will play

    موش که چشم گربه را دور ببیند دم در میآورد

    get something off one's chest

    (عامیانه) دق دل را درآوردن، گلایه کردن، عقده‌ی خود را گشودن

    pull someone's chestnuts out of the fire

    (با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)

    count one's chickens before they are hatched

    جوجه‌ها را قبل از پاییز شمردن

    جوجه را قبل از پاییز شمردن

    keep one's chin up

    (علی‌رغم دشواری‌ها و مشکلات) خم به ابرو نیاوردن، امید خود را از دست ندادن، دید مثبت خود را حفظ کردن

    off one's chump

    (انگلیس - عامیانه) خل، عوضی

    a wolf in sheep's clothing

    گرگی در لباس گوسفند، گرگی در لباس میش

    have one's head in the clouds

    (عامیانه - تداعی منفی) الکی‌خوش، (به‌طور غیرواقع‌بینانه) سرگرم اندیشه‌ها یا امیال خود

    heap coals of fire on someone's head

    (از طریق پاسخ دادن بدی با نیکی) خجل و پشیمان کردن

    cockles of one's heart

    اعماق قلب، (از) ته دل

    show one's (true) colors

    ماهیت (یا طینت یا نهاد) خود را آشکار کردن

    come one's way

    اتفاق افتادن، تجربه کردن، فرا رسیدن، رخ دادن، پیش آمدن

    to one's heart's content

    به حد وفور، تا دل شخص بخواهد

    تا دل (کسی) بخواهد، تا سرحد سیری

    at one's convenience

    بنا به دلخواه، (در زمان یا جا یا روش) دلخواه

    at one's earliest convenience

    در اولین فرصت، هرچه زودتر

    that's the way the cookie crumbles

    (انگلیس - عامیانه) زندگی همین است، جز این نمی‌شود، چاره‌ای نیست

    toss one's cookies

    (امریکا - عامیانه) قی کردن، بالا آوردن

    lose one's cool

    خونسردی خود را از دست دادن، از جا در رفتن، برآشفتن

    keep one's cool

    خونسردی خود را حفظ کردن، آرامش خود را از دست ندادن، آرامش خود را حفظ کردن

    blow one's cork

    (امریکا - عامیانه) از جا دررفتن، خشمگین شدن

    keep one's own counsel

    دست خود را رو نکردن، (اندیشه یا نقشه و غیره‌ی خود را) پنهان نگهداشتن

    keep one's countenance

    خودداری کردن (به ویژه از خنده)، بروز ندادن

    have (or lack) the courage of one's convictions

    دل و جرئت پیروی از آرمان‌های خود را داشتن (یا نداشتن)

    take one's courage in both hands

    شهامت انجام کاری را یافتن، دل را قرص کردن

    run one's course

    دوره‌ی معمولی خود را طی کردن (سپری کردن)

    cramp one's style

    (عامیانه) مخل کار کسی شدن

    makes one's skin (or flesh) crawl

    آدم را مشمئز می‌کند، چندش‌آور است

    make one's flesh (or skin) creep

    مشمئز کردن، به چندش آوردن

    bear one's cross

    سختی کشیدن، ناملایمات را به جان خریدن

    cry in one's beer

    (عامیانه) آه و ناله کردن، سوخته کنی کردن

    cry one's eyes out

    از ته دل گریستن، از دیده خون باریدن

    cudgel one's brains

    سخت اندیشیدن، چارهجویی کردن

    in one's cups

    (قدیمی - عامیانه) مست، ساغر زده

    not be someone's cup of tea

    (برای فردی) محبوب نبودن، راستِ‌کار نبودن، به طبع نخوردن، موردعلاقه‌ نبودن، دلخواه و موردپسند نبودن، باب میل نبودن

    curdle someone's blood

    (از ترس) خون کسی را منجمد کردن، وحشت‌زده کردن

    cut one's teeth on

    از کودکی عادت کردن به

    what's the damage?

    (عامیانه) چقدر باید (خسارت) بپردازم؟

    do (or try) one's damnedest (or damndest)

    (عامیانه - ناپسند) بیشترین کوشش خود را کردن

    get one's dander up

    (عامیانه) خشمگین شدن، از جا در رفتن

    there's no danger of that

    احتمال وقوع آن (امر) نمی‌رود، آن خطر وجود ندارد

    not darken one's door (or doorway)

    به خانه‌ی کسی نرفتن، (به جایی) نرفتن

    make one's day

    (عامیانه) دلشاد کردن

    (امریکا - عامیانه)روز کسی را موفقیت‌آمیز کردن

    dear to one's heart

    باارزش، ارزشمند، گرانقدر، گرامی، عزیز

    at death's door

    در آستانه‌ی مرگ، در شرف موت، جان به لب، در حال نزع

    catch one's death (or catch one's death of cold)

    از سرما سده کردن، سرمای شدید خوردن

    out of (or beyond) one's depth

    1- در آبی که از قد آدم بیشتر است 2- بیرون از حد فهم یا دانش شخص

    get one's just deserts

    به سزای خود رسیدن، تقاص پس دادن

    leave to one's own devices

    به حال خود گذاشتن، پاپی نشدن

    die in bed (or die in one's bed)

    در اثر پیری یا بیماری مردن

    die in one's boots (or die with one's boots on)

    در عین فعالیت و سلامتی مردن (مثلاً در حادثه یا جنگ)

    (it's the) same difference

    (امریکا - عامیانه) فرقی ندارد، توفیر نمی‌کند.

    what's the difference? (what difference does it make?)

    چه فرق می‌کند؟/ چه تفاوتی دارد؟/ اهمیت ندارد، علی‌السویه است.

    dig one's heels (or toes) in

    سرسختی کردن، سرفرود نیاوردن، پافشاری کردن

    do somebody's dirty work

    کارهای ناخوشایند (و گاهی ناشایسته‌ی) دیگران را برایشان انجام دادن

    keep one's distance

    فاصله گرفتن از، احتراز کردن، دوری کردن از

    do's and don'ts

    بایدها و نبایدها، مقررات، چیزهای موجه و غیرموجه، موارد قانونی و غیرقانونی

    a dog's age

    (عامیانه) مدت مدید

    a dog's life

    زندگی ناخوشایند، زندگی سگی، زندگی فلاکت‌بار، زندگی رقت‌آور، زندگی توأم با رنج

    lie at one's door

    (تقصیر یا گناه و غیره) به گردن کسی بودن

    shut (or slam) the door on someone's face

    با کسی ترک صحبت یا مراوده کردن، در را توی روی کسی بستن

    dot one's i's and cross one's t's

    بسیار دقت کردن

    down on one's knees

    زانوزده

    drag one's heels (or feet)

    (عامیانه) عمداً آهسته‌کاری کردن، طفره رفتن، کندکار کردن، لفت دادن

    drag somebody's name through the mire (or mud)

    شهرت کسی را به لجن کشیدن

    draw in one's horns

    (نسبت به قبل) محتاطانه‌تر عمل کردن، محافظه‌کاری کردن

    draw one's time

    شغل خود را ول کردن

    beyond one's wildest dreams

    خیلی بهتر از انتظار، (به طور غیرمترقبه) عالی

    بالاتر از حد انتظار، آنچه که شخص خوابش را هم نمی‌دیده

    dress one's droddums

    (اسکاتلند) کتک زدن

    drink somebody's health (or drink a health to somebody)

    گساریدن، به سلامتی کسی نوشیدن

    the driver's seat

    صندلی راننده، (مجازی) موقعیت ممتاز، مقام پرقدرت

    like water off a duck's back

    بی‌تأثیر، بی‌واکنش

    pay one's dues

    (عامیانه) در اثر کوشش و رنجبری مقام یا امتیاز به دست آوردن، وظیفه‌ی خود را ادا کردن

    shake the dust off one's feet

    (با تحقیر و خصومت) ترک کردن

    throw dust in someone's eyes

    گمراه کردن، گول زدن

    bend someone's ear

    با توجه یا اشتیاق گوش کردن

    (be) out on one's ear

    ناگهان اخراج شدن، بی‌مقدمه مرخص شدن

    (be) up to one's ears in something

    کاملاً درگیر چیزی بودن

    somebody's ears are burning

    (عامیانه - انگلیس) به اینکه پشت سر کسی حرف می‌زنند مشکوک شدن، گوش تیز کردن

    something comes to (or reaches) somebody's ears

    (خبر و شایعه و غیره) به گوش کسی رسیدن

    take one's ease

    آسوده‌خاطر و راحت شدن یا بودن

    eat one's words

    حرف خود را پس گرفتن، گفته‌ی خود را انکار کردن

    set one's teeth on edge

    1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته‌سیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن

    2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن

    put (or have) all one's eggs in one basket

    تنها روی یک چیز متمرکز شدن، تمام انرژی و وقت خود را صرف چیزی کردن، همه‌ی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار گرفتن (و به مخاطره انداختن)

    at one's elbow

    در دسترس، نزدیک، مجاور

    keep one's end up

    (عامیانه) سهم خود را انجام دادن، وظیفه‌ی خود را انجام دادن

    turn king's (or queen's) evidence

    به منظور تخفیف دادن جرم خود بر علیه هم‌دست خود شهادت دادن (در امریکا می‌گویند: turn State's evidence)

    catch one's eye

    توجه کسی را جلب کردن

    feast one's eyes on

    چشم چرانی کردن، با تحسین نگاه کردن

    in a pig's eye

    (عامیانه) هرگز، ابداً، تو بمیری

    keep one's eye open (or peeled)

    هشیار بودن، مواظب بودن

    open one's eyes

    حواس خود را جمع کردن، ارشاد کردن یا شدن، چشم و گوش کسی را باز کردن

    1- موجب شگفتی کسی شدن 2- از خواب غفلت بیدار کردن، چشم و گوش کسی را باز کردن

    run one's eyes over

    اجمالاً نظر کردن، مرور تند کردن، تند خواندن

    shut one's eyes to

    از نگاه کردن به چیزی یا فکر کردن درباره‌ی آن خودداری کردن، چشم بر بستن

    cut one's eyeteeth

    تجربه کسب کردن، وارد به کاری شدن

    set one's face against

    در مخالفت اصرار کردن، پافشاری کردن در برابر، لجاجت کردن

    show one's face

    ظاهر شدن (در میان جمع)، رخ نمایی کردن

    درملا عام ظاهر شدن، در میان جمع آمدن

    to one's face

    تو روی کسی (ایستادن یا گفتن)، رک

    feel one's way

    1- کورمال کورمال رفتن، دست مالیدن و جلو رفتن 2- با احتیاط رفتن، سنجیده گام برداشتن، احتیاط کردن

    hurt someone's feelings

    احساسات کسی را جریحه‌دار کردن

    get one's feet wet

    (به‌منظور تجربه‌اندوزی و وفق دادن خود با شرایط جدید) قدم‌های اول خود را برداشتن، با گام‌های کوچک شروع کردن

    have one's feet on the ground

    واقع‌بین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن

    واقع‌بین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن

    on one's feet

    1- سالم، تندرست 2- آگاه، به‌هوش 3- ایستاده 4- مستقر، پابرجا 5- بی‌مقدمه، فی‌البداهه

    stand on one's own (two) feet

    روی پای خود ایستادن، مستقل بودن

    sweep (or carry) off one's feet

    (از شدت عشق یا محبت یا احساسات) از خود بیخود کردن

    mend one's fences

    سیاست‌بازی و دوست‌یابی کردن، روابط خود را اصلاح کردن، تحبیب کردن

    burn one's fingers

    (به‌خاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن

    have one's fingers crossed

    (به کسب موفقیت و وقوع اتفاقات مثبت) امیدوار بودن، خوش‌بین بودن، دل روشنی داشتن

    put one's finger on

    با دقت نشان دادن یا مشخص کردن، روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن

    have at one's fingertips

    1- در دسترس داشتن، حاضر و آماده داشتن، کاملاً در اختیار داشتن 2- کاملاً آشنا بودن به، کاملاً وارد بودن، مثل آب خوردن بلدبودن

    to one's (or the) fingertips

    کاملاً، ازسرتاپا

    hold one's fire

    1- دست از تیراندازی برداشتن، تیراندازی نکردن 2- (مجازی) جلو حرارت خود را گرفتن

    flea in one's ear

    خرده‌گیری دردآور، انتقاد شدید، کنایه‌ی زننده

    one's (own) flesh and blood

    فرزندان، خویشاوندان

    flip one's lid (or wig)

    (عامیانه) دیوانه شدن، اختیار از کف دادن، از خود بیخود شدن

    be a fool for one's pains

    کار بی‌اجر و پاداش کردن، مفتی جان کندن، خرحمالی مفتی کردن

    be (or live) in a fool's paradise

    الکی خوش بودن

    be no (or nobody's) fool

    زرنگ و کارآمد بودن

    be sent on a fool's errand

    دنبال نخود سیاه فرستاده شدن (رفتن)

    to drag one's feet

    (با تداعی منفی) تردید کردن، تعلل کردن، مسامحه کردن، (عمداً) کار را به تأخیر انداختن

    fall on one's feet

    از موقعیت دشوار جان سالم به در بردن، به‌خوبی از پس مشکلات برآمدن، در شرایط سخت موفق شدن

    find one's feet

    (به شرایط جدیدی) عادت کردن، خوگرفتن، جا افتادن

    put one's foot down

    اقدام قاطع کردن، مؤکد اصرار کردن، سخت مقاومت کردن، دو پای خود را در یک کفش کردن

    put one's foot in it

    اشتباه لپی کردن، خیطی بالا آوردن، گاف کردن، حرف عوضی زدن

    put one's foot up

    استراحت کردن، (پاهای خود را روی میز گذاشتن و) غنودن

    put one's best foot forward

    (عامیانه) حداکثر کوشش خود را کردن، برای جلوه‌گری کوشیدن

    put one's foot in one's mouth

    نسنجیده حرف زدن، حرف بی‌جا زدن، دهان خود را بی‌موقع گشودن، گاف دادن

    stand on one's own two feet

    روی پای خود ایستادن، به خود متکی بودن

    (be) under one's feet

    مزاحم کسی بودن، توی دست و پا بودن، راه کسی را سد کردن

    follow in someone's footsteps

    به کسی تاسی کردن، اقتدا کردن، پیروی کردن، دنباله‌روی کردن

    tell someone's fortune

    فال کسی را گرفتن، طالع کسی را دیدن

    freshen somebody's drink

    (امریکا) لیوان مشروب کسی را دوباره پرکردن (یا سر‌خالی آن را پر کردن)

    get the fright of one's life

    از ترس قالب تهی کردن، زهره ترک شدن

    one's full

    تاآنجایی‌که (کسی) بخواهد، به میزان دل‌خواه، کام‌دل (کسی)

    be one's funeral

    بدبخت شدن، روزگار کسی سیاه شدن

    off one's game

    بد بازی کردن، بازی بدی ارائه دادن

    be gathered to one's fathers

    مردن، به اجداد پیوستن

    to be in one's glory

    در اوج شوکت و شهرت بودن، در اوج شادی بودن

    get someone's goat

    (عامیانه) عصبانی کردن، غیظ کسی را درآوردن

    to cook one's goose

    (عامیانه) شانس کسی را از بین بردن، کاسه کوزه‌ی کسی را به هم ریختن

    against the (or one's) grain

    برخلاف میل یا طینت کسی، ناخوشایند، رنجه‌آور

    to let the grass grow under one's feet

    وقت را به بطالت گذراندن، فرصت را از دست دادن

    to have one's foot in the grave

    سالخورده و نزدیک به مرگ بودن، به‌شدت بیمار بودن، در شرف موت بودن

    to make one turn (over) in one's grave

    انجام دادن کاری که مرده‌ای را در قبر عذاب بدهد، برخلاف میل یا عقیده‌ی مرده‌ای رفتار کردن

    keep one's nose to the grindstone

    سخت و مداوم کار کردن، بی‌امان کوشیدن، بکوب کار کردن، با تمام وجود تلاش کردن

    grist to (or for) one's mill

    چیز به‌دردخور، هرچیزی که کاربردش سودمند باشد

    cut the ground from under one (or one's feet)

    استدلال کسی را خنثی کردن، عقیم گذاشتن

    hold (or stand) one's ground

    استقامت کردن، پابرجا ماندن، پایداری کردن

    on one's own ground

    در محیط آشنا، موضوع آشنا، در رشته‌ی تخصصی خود

    shift one's ground

    موضوع را عوض کردن، استدلال تازه‌ای را پیش کشیدن

    (به‌ویژه در مباحثه و مناظره) موضع خود را عوض کردن، از این شاخه به آن شاخه پریدن

    be on one's guard

    مواظب بودن، پاییدن، آماده و هوشیار بودن

    be off (one's) guard

    غافل شدن، مهیا نبودن

    to spike someone's guns

    (عمل کسی را) خنثی کردن، به مخمصه انداختن، بی‌اثر و مغلوب کردن

    to stick to one's guns

    حرف خود را دو تا نکردن، سر حرف خود ماندن، موضع خود را حفظ کردن، اعتقادات خود را سفت چسبیدن، ساز خود را زدن

    to hate someone's guts

    (عامیانه) از کسی بیزار بودن

    to have someone's guts for garter

    سخت تنبیه کردن، دمار درآوردن

    to work (or scream) one's guts out

    با تمام وجود کار کردن (یا فریاد کشیدن)

    get one's hackles

    خشمگین و آماده‌ی نزاع شدن، باد به غبغب انداختن

    get in one's hair

    موی دماغ بودن، روی اعصاب کسی بودن، سوهان روح کسی بودن، اذیت کردن، آزار دادن، مزاحم شدن

    let one's hair down

    (عامیانه) خودمانی رفتار کردن، آزادانه حرف زدن یا لباس پوشیدن (و غیره)

    make one's hair stand on end

    وحشت‌زده یا مشمئز کردن

    eat out of one's hands

    1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن

    force one's hand

    (پیش از آمادگی) وادار به عمل کردن، (قبل از موعد) به کار واداشتن

    have one's hands full

    بسیار گرفتار (یا پرمشغله) بودن، تا خرخره گرفتار بودن

    keep one's hand

    (به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن، ممارست کردن

    off one's hands

    خارج از اختیار کسی، خارج از حوزه‌ی قدرت کسی

    on one's hands

    زیر نظر یا مواظبت کسی، جزو مسئولیت‌های کسی، در ید کسی

    show one's hand

    1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن

    throw up one's hands

    دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن

    turn (or put) one's hand to

    به عهده گرفتن، تقبل کردن، به کاری پرداختن

    wash one's hands of (something)

    (نسبت به چیزی) از خود سلب مسئولیت کردن، از ادامه‌ی کاری خودداری کردن، دست از کاری شستن

    have a handle to one's name

    دارای عنوان (اشرافی یا علمی) بودن

    settle someone's hash

    (عامیانه) چیره‌شدن (بر کسی)، له‌و‌لورده کردن، سرکوب کردن

    hang up one's hat

    دست از کار کشیدن، (از شغل) کناره گرفتن

    keep (something) under one's hat

    سری نگه‌داشتن، بروز ندادن، مستور داشتن

    take one's hat off to

    تبریک گفتن، درود فرستادن، شادباش گفتن

    talk through one's hat

    (عامیانه) حرف‌های احمقانه زدن، نسنجیده سخن گفتن، یاوه‌گویی کردن

    throw one's hat into the ring

    وارد مبارزه شدن، خود را نامزد انتخاباتی کردن

    under one's hat

    سری، محرمانه، خودمانی، مگو

    get it through one's head

    فهمیدن، درک کردن، فهماندن

    go to one's head

    1- مغرور کردن یا شدن، غره کردن

    2- مست کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن، گیج کردن

    hang (or hide) one's head

    (از شرم) سربه‌زیر شدن، چهره‌ی خود را پنهان کردن

    keep one's head

    خونسردی خود را حفظ کردن، دستپاچه نشدن

    خونسردی خود را حفظ کردن، خود را نباختن

    keep one's head above water

    (با وجود خطر، گرفتاری مالی و...) خود را سر پا نگه داشتن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن

    lose one's head

    خونسردی خود را از دست دادن، دستپاچه شدن

    خود را باختن، خونسردی خود را از دست دادن، غیرعاقلانه رفتار کردن، گیج شدن

    on (or upon) one's head

    به مسئولیت کسی، جزو وظایف یا گرفتاری‌های کسی

    one's head off

    (بعد از فعل می‌آید) سرکسی را خوردن (یا بردن)

    out of (or off) one's head

    (عامیانه) دیوانه، خل، یاوه‌سرا

    over one's head

    1- مشکل، خارج از فهم کسی 2- بدون رعایت سلسله مراتب (به مقامات بالاتر مراجعه کردن)

    take into one's head

    در سر پروراندن (طرح یا اندیشه و غیره)

    turn one's head

    1- گیج کردن، تحت‌تأثیر (الکل و غیره) قرار دادن 2- مغرور کردن، غره کردن

    after one's own heart

    آن‌جور که دل (کسی) می‌خواهد، مطابق میل و سلیقه‌ی شخص

    do one's heart good

    خوشحال کردن (خود را)، خرسند کردن

    eat one's heart out

    سخت غصه خوردن یا دادن، جوش به دل (کسی) دادن

    from (the bottom of) one's heart

    از ته دل، با کمال خلوص و صمیمیت

    have one's heart at one's mouth (or boots)

    دلهره داشتن، دلواپس بودن، نگرانی داشتن

    have one's heart in the right place

    خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن

    in one's heart of hearts

    از ته دل، اساسی، قلباً، در اعماق ضمیر کسی

    lose one's heart (to)

    عاشق (کسی) شدن، دلباختن، دلباخته شدن

    near one's heart

    عزیز کسی بودن، جگرگوشه‌ی کسی بودن، (برای کسی) بسیار مهم بودن

    set one's heart at rest

    خیال خود را راحت کردن، غصه نخوردن، از دلواپسی درآمدن

    set one's heart on

    (دائماً) طلب کردن، از ته دل خواستن، واسرنگیدن

    steal one's heart

    عشق کسی را جلب کردن، (کسی را) عاشق خود کردن، دلباخته کردن

    wear one's heart on one's sleeve

    احساسات خود را زود بروز دادن، صاف و ساده بودن، دل‌نازک بودن، دلسوز بودن

    with all one's heart

    1- از ته دل، قلباً

    2- با کمال میل

    one's native heath

    موطن، زادگاه

    hedge one's bets

    دو دوزه زدن، زینهارگری کردن، دادوستد تأمینی کردن

    down at (the) heel(s)

    1- دارای کفشی که پاشنه‌اش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه، زهوار دررفته، قراضه، مندرس، فقیرانه

    kick up one's heels

    شادی و پایکوبی کردن

    شادی و پایکوبی کردن، از خوشی شلنگ انداختن

    out at the heel(s)

    1- دارای کفش یا جوراب سوراخ‌دار (در پاشنه) 2- قراضه، کهنه، مندرس، به‌دردنخور

    show one's (or clean pair of) heels

    پا به فرار گذاشتن، فلنگ را بستن

    take to one's heels

    فرار کردن، پا به فرار گذاشتن

    turn one's heel

    ناگهان چرخ زدن یا بازگشتن، روی پاشنه چرخیدن

    on one's hind legs

    (عامیانه) ایستاده، برپا

    hold one's own

    (علیرغم مشکلات) وضع خود را حفظ کردن

    burn a hole in someone's pockets

    (در مورد پول) مشتاق به خرج کردن بودن، در جیب آدم زیادی کردن

    on (or upon) one's honor

    به شرافت (کسی) قسم، سوگند می‌خورم که

    blow one's own horn

    (عامیانه) خودستایی کردن

    pull (or draw or haul) in one's horns

    1- خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن 2- (روش خود را) ملایم‌تر کردن

    cast (or read) one's horoscope

    بخت‌بینی، بخت کسی را دیدن، طالع کسی را دیدن

    one's hour

    زمان مرگ

    set (or put) one's house in order

    سامان بخشیدن، سر و سامان دادن

    how's that?

    (عامیانه) علت آن چیست، چرا؟

    one's night to howl

    نوبت عیش و عشرت شخص

    that's an idea!

    (عامیانه) فکر خوبی است!، خیلی خوب!

    that's the idea!

    (عامیانه) آره - داری درک می‌کنی!، منظور این است، حالا داری درست کار می‌کنی!

    what's the idea?

    موضوع چیه؟ چه‌خبره؟، چی‌شده؟، چیه؟، منظور چیه؟، ایده چیه؟

    idle hands are the devil's tools

    دست‌های آدم بیکار آلت شیطان هستند، شیطان برای آدم بیکار کار پیدا می‌کند.

    within an inch of one's life

    تقریباً تا سرحد مرگ

    in the interest(s) of

    به خاطر

    get one's irish up

    (عامیانه) خشمگین کردن

    that's it

    همین، دیگر حرفی ندارم، تمام، دیگه حرفی نیست، همین و بس

    one's jaw drops

    (عامیانه) آدم دچار تعجب می‌شود، انسان بهت‌زده می‌شود.

    cut of one's jib

    (عامیانه) ظاهر شخص، طرز لباس پوشیدن

    against one's better judgement

    خلاف عقل سلیم (شخص)

    jump down someone's throat

    (عامیانه) با خشم و سرزنش با کسی حرف زدن، به کسی پریدن

    (عامیانه - به‌شدت و به‌طور ناگهانی) سرزنش کردن، به کسی توپیدن

    keep one's shirt on

    آرام ماندن، خشمگین نشدن

    (امریکا - عامیانه) خونسردی خود را حفظ کردن، آرام ماندن

    kick one's heels

    وقت‌گذرانی کردن، وقت را به بطالت گذراندن

    bring to one's knees

    به زانو درآوردن، وادار به تسلیم کردن

    get one's knife into somebody (or have one's knife in somebody)

    به کسی آسیب یا ضرر رساندن، کارد را به استخوان کسی رساندن

    speak the same (or someone's) language

    عقاید و سنت‌ها (و غیره‌ی) مشترک داشتن، هم‌زبان و هم‌دل بودن

    drop (or dump) into someone's lap

    (مسئولیت و غیره را) به کسی تحمیل کردن، به گردن کسی انداختن

    sticking to one's last

    1- به کار خود پرداختن یا ادامه دادن 2- در کار دیگران مداخله نکردن

    laugh in (or up) one's sleeve

    مخفیانه خندیدن، در دل خود خندیدن، خنده‌ی درونی کردن

    laugh in someone's face

    گستاخانه به کسی خندیدن، به ریش کسی خندیدن

    laugh on the other side of one's face

    (عامیانه) پس از انتظار شادی یا موفقیت و غیره با شکست و نومیدی مواجه شدن

    look to one's laurels

    برای حفظ افتخارات و رکوردهای خود جهد کردن، از پیروزیها و دستاوردهای خود حراست کردن

    rest on one's laurels

    به دستاوردها و پیروزی‌های قبلی خود قناعت کردن، غره شدن، به افتخارات گذشته تکیه‌ی بیجا کردن

    lead with one's chin

    (عامیانه) با بی‌احتیاطی و به‌طور خطرناک عمل کردن، خود را به خطر انداختن

    take a leaf from someone's book

    از کسی سرمشق گرفتن، پیروی کردن (از کسی)

    learn one's lesson

    درس عبرت گرفتن

    take one's leave

    راهی شدن، عزیمت کردن، رفتن

    get up on one's hind legs

    (عامیانه) پرخاشگری کردن، براق شدن

    on one's (or its) last legs

    در روزها یا مراحل آخر

    stretch one's legs

    قدم زدن (به‌ویژه پس از مدت‌ها بی‌تحرکی)، راه رفتن

    take to one's legs

    (عامیانه) فرار کردن، به چاک زدن، فلنگ را بستن

    keep at arm's length

    از کسی دوری کردن، (به کسی) نزدیک نشدن

    let's face it

    اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده می‌گویم.

    find one's (or its) level

    به درجه یا رتبه یا مقام سزاوار خود رسیدن، به قدر استحقاق خود ترقی کردن

    one's level best

    (عامیانه) بیشترین سعی (کسی)، حداکثر کوشش

    lick one's chops

    با اشتیاق چشم به‌ راه یا گوش به‌ زنگ بودن

    lick one's wounds

    زخم‌ها یا آلام خود را التیام دادن، درد یا مسئله‌ی خود را چاره کردن

    take one's licks

    تنبیه خود را تحمل کردن، سردوگرم روزگار را تحمل کردن

    lie at someone's mercy

    نیازمند رحم و مروت کسی بودن

    lie in one's throat (or teeth)

    دروغ شاخ‌دار گفتن، دروغ بزرگ گفتن

    lie one's way into (or out of) something

    با دروغ‌گویی به جایی رسیدن (یا از مخمصه‌ای خلاص شدن)

    according to one's lights

    طبق فهم و شعور شخص

    stand in one's own light

    (با اعمال نابخردانه) به خود و شهرت خود صدمه زدن

    the lion's share of something

    بخش عمده‌ی چیزی

    bite one's lip

    لب خود را گزیدن، جلو خشم یا اعتراض خود را گرفتن

    smack one's lips

    با اشتیاق انتظار کشیدن یا به‌خاطر آوردن

    one's lips are sealed

    افشا نکردن، لب (خود را) مهر و موم کردن

    loaf one's way

    به تنبلی کاری را انجام دادن، ولگردی کردن

    gird (up) one's loins

    (برای انجام کار دشوار یا پرتقلا) آماده شدن

    lose one's heart

    عاشق شدن

    lose one's nerve

    جرئت نکردن، ترسیدن، دل و جرئت خود را از دست دادن

    fall to somebody's lot (to do something)

    مسئول انجام (کاری) شدن، وظیفه‌ی کسی شدن

    throw in one's lot with somebody

    سرنوشت خود را با کسی در آمیختن، شریک شدن (با کسی)

    crow (or push) one's luck

    (عامیانه) بیش از حد به بخت اتکا کردن، مخاطره کردن

    down on one's luck

    دچار بدبیاری، بداقبال

    try one's luck

    بخت خود را آزمودن، با اتکا به بخت دست به کاری زدن

    lump in one's throat

    دستخوش احساسات شدید، در شرف گریه کردن (یا ترکیدن بغض)، بغض کردن

    at the top of one's lungs

    (فریاد) از ته دل، با صدای بسیار بلند

    meet one's maker

    مردن

    be one's own man

    1- آزاد و مستقل بودن 2- هشیار و آگاه بودن، مشاعر خود را در اختیار داشتن

    ارباب خود بودن، زیر نفوذ کسی نبودن، خود استوار بودن

    lose one's marbles

    (عامیانه) دیوانه شدن، به کله‌ی (کسی) زدن

    make one's mark

    کامیاب شدن، اسم درکردن، موفق و مشهور شدن

    take matters into one's own hands

    در رأس اقدام کردن، زمام امور را در دست خود گرفتن

    one's meat

    (عامیانه) مایه‌ی دلخوشی

    melt in one's mouth

    (خوراک) خوشمزه بودن، نرم و لذیذ بودن

    mend one's ways

    خلق و رفتار خود را عوض کردن، خود را اصلاح کردن

    be in one's right mind

    (دیوانه نبودن) عاقل بودن، دارای عقل سلیم بودن، درست فکرکردن

    change one's mind

    نظر یا خواسته یا اندیشه یا عقیده‌ی خود را عوض کردن، تصمیم خود را عوض کردن

    give someone a piece of one's mind

    کسی را به‌شدت انتقاد یا سرزنش کردن

    know one's own mind

    (افکار و امیال) خود را شناختن، آگاهانه انجام دادن

    make up one's mind

    تصمیم گرفتن، به نظر قطعی رسیدن

    on one's mind

    در اندیشه، نگران

    out of one's mind

    1- دیوانه، روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بی‌حواس

    set one's mind on

    به صرافت کاری افتادن، تصمیم (به کاری) گرفتن

    take one's mind off (of something)

    درباره‌ی (چیزی) زیاده فکر نکردن، فکر خود را به چیز دیگری معطوف کردن

    to one's mind

    به عقیده‌ی کسی، به نظر کسی

    there's no mistaking him

    امکان ندارد بشود او را عوضی گرفت، نمی‌شود او را با دیگری اشتباه کرد.

    have one's moment

    لحظه‌ی شکوفایی یا جلوه داشتن، برای مدت کمی درخشیدن

    for one's money

    (عامیانه) به سلیقه‌ی/ یا از نظر کسی

    one's money's worth

    به اندازه‌ی میزان پول صرف‌شده، به قدر ارزش پولی که داده شده

    a monkey on one's back

    (عامیانه) 1- اعتیاد 2- هر مسئله یا وسواس ناراحت‌کننده

    make one's mouth water

    دهان کسی را آب انداختن، سخت مشتاق کردن

    on the wrong side of one's mouth

    با ندامت، با پشیمانی

    mum's the word

    بین خودمون بمونه، صداشو در نیار، به کسی چیزی نگو، شتر دیدی ندیدی

    nail in one's coffin

    هرچیزی که عمر را کوتاه می‌کند

    nail one's colors to the mast

    آشکارا و محکم خط‌مشی خود را اعلان کردن

    to one's name

    تعلق به

    risk one's neck

    شهرت (یا شغل یا جان و غیره) خود را به خطر انداختن

    stick one's neck out

    گردن فرازی کردن، خود را در معرض تمسخر (یا ناکامی و غیره) احتمالی قراردادن

    get on someone's nerves

    (عامیانه) اعصاب کسی را خراب کردن

    cut off one's nose to spite one's face

    به منافع خود ضرر زدن (مثل الاغی که از لج ارباب خود را غرق کند)

    follow one's nose

    سرراست رفتن، مستقیم جلو رفتن

    get up someone's nose

    (انگلیس - عامیانه) موی دماغ کسی شدن، مزاحم شدن

    have one's nose out of joint

    برزخ شدن، آزرده شدن، کلافه شدن

    keep one's nose clean

    (عامیانه) کار بد یا غیرقانونی‌نکردن

    look down one's nose at

    (عامیانه) با نخوت نظر افکندن بر، ابرو بالا انداختن

    poke one's nose into someone's affairs

    در کار دیگران فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

    rub someone's nose in

    اشتباهات و غیره‌ی کسی را یادآوری کردن، سرکوفت زدن

    turn up one's nose at

    اه و پیف کردن، دماغ خود را سربالا گرفتن، تکبر داشتن

    under one's (very) nose

    آشکارا، در ملاء عام

    get (or have) one's number

    (عامیانه) به ماهیت کسی پی‌بردن، خوب شناختن

    have one's number on it

    (عامیانه - به‌ویژه در مورد فشنگ) قسمت کسی بودن، سرنوشت کسی را در دست داشتن

    someone's number is up

    وقت کسی رسیدن، مرگ کسی فرا رسیدن، نوبت مردن کسی رسیدن، اجل کسی رسیدن، عمر کسی به پایان رسیدن

    put one's oar in

    فضولی کردن، در کار دیگران دخالت کردن

    rest on one's oars

    برای استراحت توقف کردن

    feel one's oats

    (عامیانه) 1- سرحال بودن، سرکیف بودن 2- احساس اهمیت کردن

    what's the odds?

    (انگلیس - عامیانه) چه اهمیتی دارد، مگه چی شده، خب حالا چی

    offer one's hand in marriage

    پیشنهاد ازدواج دادن، خواستگاری کردن

    for old time's sake

    به‌خاطر ایام گذشته، به یاد خاطرات قدیم، به واسطه‌ی روابط دیرین

    old beyond one's years

    عاقل‌تر از هم‌سالان خود، از سن خود خردمندتر

    someone's idea of something

    تصور کسی از چیزی، برداشت کسی از چیزی، تعریف کسی از چیزی، دیدگاه شخص نسبت به چیزی

    twist around one's finger

    دور انگشت خود چرخاندن، کاملاً تحت تسلط خود درآوردن، ملعبه کردن

    (an) old wive's tale

    عقیده‌ی قدیمی و مردود، حرف‌ها و باورهای خاله‌زنکی

    open one's heart

    1- راز دل خود را گفتن، درد دل کردن 2- سخاوت به خرج دادن

    keep (or leave) one's options open

    از گزینش خودداری کردن، امکان گزینه‌های متعدد را برای خود حفظ کردن

    out one's way

    (عامیانه) در همسایگی، در محله‌ی خود

    out on one's feet

    1- (مثلاً مشت‌زن) گیج ولی هنوز برپا 2- کاملاً خسته، بی‌رمق

    outlast one's (or its etc.) usefulness

    بیهوده بودن، دیگر به‌درد‌نخوردن، قابلیت استفاده نداشتن،

    come into one's own

    (به‌ویژه قدردانی یا شهرت یا پاداش) به حق خود نرسیدن، مقام سزاواری را به دست آوردن

    get one's own back

    (انگلیس- عامیانه) انتقام گرفتن، به حساب کسی رسیدن

    on one's own

    (عامیانه) 1- با کوشش یا ابتکار خود شخص 2- شخصاً، بدون کمک دیگری

    go through one's paces

    مهارت (یا استعداد و...) خود را نشان دادن، عرض اندام کردن

    put through one's paces

    مهارت (یا استعداد و ...) کسی را آزمودن

    pack one's bags

    آماده‌ی رفتن شدن، رخت سفر بر بستن

    paddle one's own canoe

    به‌خود متکی‌بودن

    not worth the paper it's written on

    (قرارداد یا دست‌نوشته) بی‌اعتبار، بی‌ارزش

    for one's part

    تا آنجایی که مربوط به کسی می‌شود

    on the part of one (or on one's part)

    1- تا آنجایی که به کسی مربوط می‌شود 2- از سوی، از طرف (کسی)

    take someone's part

    جانب (یا طرف) کسی را گرفتن، (از کسی) طرفداری کردن

    the party's over

    دوران عیش و نوش تمام شده و حالا موقع کار است

    pass one's lips

    1- گفتن، بر لب آوردن 2- خوردن، آشامیدن

    try one's patience

    صبر و شکیبایی کسی را تمام کردن، بی‌تاب کردن

    pay one's way

    (در مورد هزینه) سهم خود را دادن، نسیه یا قسطی نخریدن، نقدا خریدن

    hold (or keep) one's peace

    سکوت کردن، دم برنیاوردن

    hoist with one's own petard

    توطئه‌ی کسی را بر ضد خودش به کار بردن، با طناب خودش به ته چاه رفتن

    give somebody a piece of one's mind

    (عامیانه) رک و خودمانی صحبت کردن، نظر خود را صریحا گفتن

    speak one's piece

    عقاید و نظریات خود را بیان کردن، حرف خود را زدن

    pin someone's ears back

    (عامیانه) به شدت کتک زدن یا شکست دادن یا نکوهش کردن

    for pity's sake!

    تو را به خدا!، بس کن!، ای بابا!

    more's the pity

    (عامیانه) از این بدتر، بدتر اینکه...، از همه بدتر

    know one's place

    پا را از گلیم خود بیرون نگذاشتن، حد خود را شناختن

    there's a time and place for everything

    هر چیزی جای خود دارد

    (as) plain as the nose on one's face

    آشکار، هویدا

    on one's plate

    (عامیانه) کار (در دست انجام)

    play into someone's hands

    به دلخواه دیگری رفتار کردن، به دام شخص دیگر افتادن

    be (or live) in each other's pockets

    همیشه با هم بودن، همدم یکدیگر بودن

    have someone in one's pocket

    کسی را کاملاً تحت نفوذ خود داشتن

    have something in one's pocket

    به موفقیت خود اطمینان داشتن، صددرصد شانس کامیابی داشتن

    put one's hand in one's pocket

    1- دست خود را در جیب کردن 2- پول خرج کردن، پول دادن

    poke one's nose into (something)

    (درباره‌ی چیز) کنجکاوی بیجا به خرج دادن، فضولی کردن

    pound one's ear

    (امریکا - عامیانه) خوابیدن

    keep one's powder dry

    (عامیانه) مهیای عمل بودن، آمادهی پیکار بودن

    more power to someone's elbow

    (انگلیس - عامیانه) خدا کند موفق شود، دست علی به همراهش

    sing someone's praises

    کسی را بسیار ستودن

    make one's presence felt

    (به‌خاطر کیاست یا کفایت و غیره) همه را متوجه حضور خود کردن

    prick up one's ears

    گوش‌ها را تیز کردن، خوب گوش کردن، شست (کسی) خبردار شدن

    propose someone's health

    به‌سلامتی کسی نوشیدن

    pull one's punches

    1- (مشت‌بازی) به‌عمد مشت یواش زدن 2- حمله‌ی دروغی کردن، انتقاد ساختگی کردن

    queer one's pitch

    (عامیانه) نقشه‌ی کسی را به‌هم‌زدن، کار کسی را خراب کردن

    rack one's brains

    فکر خود را سخت به کار انداختن

    raise one's eyebrows (at something)

    (نسبت به چیزی) اظهار شک یا شگفتی یا ناخشنودی کردن

    raise one's hand to (or against) someone

    (به منظور کتک زدن) دست خود را به سوی کسی بلند کردن

    pull (one's) rank on

    (آمریکا- عامیانه) مقام خود را به رخ کشیدن، (ارتش) از درجه یا ارشدیت خود سوء استفاده کردن

    off one's rocker

    خل‌وچل، دیوانه، ابله، احمق

    make a rod for one's own back

    برای خود دردسر درست کردن، خود را در مخمصه قرار دادن

    roll one's own

    (انگلیس - عامیانه) سیگار خود را پیچیدن، سیگار پیچیدنی کشیدن

    have no roof over one's head

    بی‌خانمان بودن، جای زندگی نداشتن

    the end of one's rope

    پایان صبر و حوصله یا استقامت یا چاره‌جویی، رسیدن کارد به استخوان

    make one's rounds

    1- (دکتر) به عیادت بیماران در بیمارستان رفتن 2- گشت زدن

    rub salt on someone's wounds

    روی زخم کسی نمک پاشیدن، دردکسی را بیشتر کردن

    rub someone's nose in it (or in the dirt)

    با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن

    let one's heart rule one's head

    احساسات را بر عقل خود چیره کردن

    a run for one's money

    رقابت شدید

    بهره وری (از سرمایه‌گذاری یا صرف وقت و غیره)

    be rushed off one's feet

    سخت گرفتار مشغله بودن، فرصت سر خاراندن نداشتن

    for god's (or heaven's or pete's) sake!

    تو را به خدا!

    worth one's salt

    دارای ارزش کافی (در مقابل مزدی که می‌گیرد یا در برابر هزینه‌ی آن)

    مستحق حقوق و مزایایی که می‌گیرد، زبده، کارآمد

    save one's own skin (or hide)

    (عامیانه) جان یا منافع خود را حفظ کردن

    say one's piece

    حرف خود را زدن

    scorch somebody's beard

    سبیل کسی را دود دادن، سخت تنبیه کردن

    scratch one's head

    از شدت تعجب یا گیجی یا ندانم‌کاری سر خود را خاراندن

    screw up one's courage

    به خود دل و جرئت دادن، قوت‌قلب دادن

    by the seat of one's (or the) pants

    (عامیانه) با ابتکار شخصی (نه طبق برنامه یا به کمک دستگاه‌های خودکار)

    out of one's senses

    خل، بی‌شعور

    in a couple of shakes (or in two shakes of a lamb's tail)

    (انگلیس - عامیانه) زود، در یک آن، الان

    shake in one's shoes

    (عامیانه) زهره ترک شدن، خیلی ترسیدن، به خود لرزیدن

    ride (or go) on shank's mare

    راه رفتن، گام زدن

    make (or cast) sheep's eyes at

    (با کم‌رویی و عشق) نگاه کردن به، نگاه عاشقانه و محجوبانه کردن

    when one's ship comes in

    درصورت ثروتمند شدن، موقع پول‌دار شدن، هنگام به نان‌ونوا رسیدن

    in one's shirt sleeves

    فقط با پیراهن، بیکت، پیراهن پوشیده (ولی بدون کت)

    lose one's shirt

    (عامیانه) هستی خود را از دست دادن، مفلس شدن

    get one's shit together

    (عامیانه) امور خود را سامان دادن، کارها را مرتب کردن

    fill one's shoes

    جای کس دیگر را گرفتن، جانشین دیگری شدن

    in another's shoes

    در مقام یا موقعیت شخصی دیگر، به جای کسی دیگر

    the shoemaker's kids always go barefoot

    کوزه‌گر از کوزه‌‌شکسته آب می‌خورد

    shoot off one's mouth

    (امریکا - عامیانه) 1- با بی‌فکری حرف زدن، نسنجیده سخن گفتن، حرف پراندن 2- پز دادن، رجز خواندن

    cry on someone's shoulder

    (با کسی) درد دل کردن، مشکلات خود را در میان گذاشتن

    put one's shoulder to the wheel

    با جدیت کار کردن، جد و جهد کردن

    sick to one's stomach

    1- دچار تهوع 2- (امریکا - عامیانه) بیزار، ملول، منزجر

    take someone's side

    از کسی جانبداری کردن، طرف کسی را گرفتن

    set one's sights for something

    برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن

    sing one's praises

    مورد ستایش فراوان قرار دادن، ستودن، تمجید کردن

    sink one's difference

    اختلافات خود را کنار گذاشتن

    sit one's hands

    1- کف نزدن، تحسین نکردن 2- از اقدامات لازم فروگذار کردن، قصور کردن

    be no skin off one's back (or nose)

    (عامیانه) عین خیال کسی نبودن، اصلاً به کسی آسیب نرساندن

    by the skin of one's teeth

    با چنگ و دندان، با هزار ضرب و زور، با هزار بدبختی، با دشواری بسیار، به‌سختی، (برنده یا کامیاب) با برتری ناچیز، با امتیاز کم

    get under one's skin

    (عامیانه) کسی را آزردن یا خشمگین کردن، کلافه کردن

    save one's skin

    (عامیانه) جان از مهلکه به در بردن، از خطر جستن، خود را نجات دادن

    out of one's skull

    (عامیانه) احمق، بی‌شعور، بی‌مغز، بی‌کله

    up one's sleeve

    پنهان ولی آماده برای استفاده

    in smooth water(s)

    درحال پیشرفت منظم، در وضع ثابت و اطمینان‌بخش

    smooth somebody's ruffled feathers

    استمالت کردن (از کسی)، (شخص آزرده را) نوازش کردن

    snap one's fingers at

    ملاحظه‌ی کسی را نکردن، بی‌اعتنایی کردن، مراعات نکردن

    snap one's head off

    به کسی تندی و تحکم کردن، تشر زدن

    sod's law

    (انگلیس - عامیانه) رجوع شود به: Murphy's Law

    spare somebody's blushes

    برای احتراز از شرمنده کردن کسی از او تعریف نکردن

    speak one's mind

    عقیده‌ی خود را بیان کردن، منویات خود را گفتن

    hang up one's spikes

    (به‌ویژه از ورزش حرفه‌ای) بازنشسته شدن، کناره گرفتن

    split one's sides

    از خنده روده بر شدن

    born with a silver spoon in one's mouth

    زاده شده در خانواده پولدار

    win one's spurs

    به مقام و شهرت رسیدن، مقام خود را تحکیم کردن

    به شهرت یا کامیابی رسیدن، موفق شدن، به مقام بلند رسیدن

    thank one's (lucky) stars

    خدا را شکر کردن، از بخت خوب خود شاکر بودن

    turn state's evidence

    (در دادگاه جنایی) علیه متهم شهادت دادن

    steal someone's thunder

    ربودن منافع دیگران، بخشی از اثر یا شهرت کار دیگران را نصیب خود کردن، استفاده از منفعت دیگران برای خود

    watch one's step

    1- در راه رفتن مواظب بودن، بادقت گام نهادن 2- (عامیانه) احتیاط کردن، مواظب بودن

    stew in one's own juice

    عاقبت اعمال خود را چشیدن، از کرده‌ی خود رنج بردن

    stick to one's ribs

    (خوراک) به دل چسبیدن، مزه کردن

    a stone's throw

    فاصله‌ی کم، در نزدیکی

    storm one's way across

    با خشم و سرعت حرکت کردن، شتابان و خروشان حرکت کردن، با خشم راه خود را باز کردن (از/ در میان)

    the last straw (that breaks the camel's back)

    آخرین کاه (که کمر شتر را می‌شکند)، رسیدن کارد به استخوان، تجاوز از حد

    hit one's stride

    به‌سرعت یا فعالیت یا کارایی معمولی خود رسیدن

    take something in one's stride

    بدون کوشش زیاد کاری را انجام دادن یا قبول کردن

    do one's stuff

    شیرین‌کاری کردن، مهارت خود را نشان دادن

    that's the stuff!

    (عامیانه) درست خودش است!، درست همین!

    get something out of one's system

    از شر وسواس یا وابستگی به چیزی رهاشدن، قید چیزی را زدن

    on one's tail

    (از نزدیک و محرمانه) در تعقیب کسی، دنبال کسی

    with one's tail between one's legs

    با خجالت، با سرافکندگی، با شرمساری، با شرمندگی

    talk someone's ear(or arm or leg) off

    (عامیانه) با پرحرفی گوش کسی را کر کردن

    tan someone's hide

    حسابی کتک زدن، پوست کسی را دباغی کردن (یا کندن)، دمار از روزگار کسی در آوردن، جیزال کسی را کشیدن، پدر کسی رادرآوردن

    teach one's grandmother to suck eggs

    کوشش به تعلیم دادن کسی که خودش استادکار است

    get (or sink) one's teeth into

    کاملاً سرگرم (چیزی) شدن

    set one's teeth

    عزم خود را جزم کردن

    show one's teeth

    دندان قروچه رفتن، تهدید کردن، نیش نشان دادن

    through something in someone's teeth

    1- کسی را برای چیزی سرزنش کردن 2- متلک گفتن، زخم زبان زدن

    lose one's temper

    از کوره در رفتن، ناگهان خشمگین شدن، متانت خود را از دست دادن

    at the end of one's tether

    کارد کسی که به استخوان رسیده، در سرحد بی‌تابی، جان به لب رسیده

    that's a horse of a different color

    آن موضوع اصلاً متفاوت است (اصلاً با این موضوع رابطه ندارد)

    that's all there is to it

    همین است و بس

    that's water under the bridge

    غصه‌ی کار شده را نباید خورد

    put on one's thinking cap

    درباره‌ی چیزی دقیقاً اندیشیدن، کلاه خود را قاضی کردن

    thorn in one's side (or flesh)

    دردسر، خاری که پهلوی کسی فرو می‌رود

    cut each other's throats

    (عامیانه) همدیگر را نابود کردن، (به‌ویژه در کاسبی) به‌هم ضرر زدن

    cut one's own throat

    (عامیانه) به خود ضرر زدن، خود را بدبخت کردن

    ram something down one's throat

    چیزی را به کسی تحمیل کردن، به کسی چپاندن

    stick in one's throat

    (حرف و غیره) در گلوی کسی گیر کردن

    throw one's weight around

    اعمال نفوذ کردن، از قدرت خود سوء استفاده کردن

    از نفوذ و قدرت خود سوءاستفاده کردن

    thumb one's nose (at someone or something)

    تحقیر کردن، ناچیز شمردن، دست‌کم گرفتن، جدی نگرفتن، بی‌اهمیت جلوه دادن

    twiddling one's thumb

    بیکار نشستن، عاطل و باطل بودن

    under someone's thumb

    تحت نفوذ یا فرمان کسی

    that's the ticket!

    (عامیانه) درست است!، صحیح می‌فرمایید!، عیناً!

    time of one's life

    (امریکا - عامیانه) دوران خوش

    time on one's hands

    وقت زیاد، وقت بیکاری

    tip one's hand

    (عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را به‌روز دادن (معمولاً ناخودآگاهانه)، دست خود را رو کردن

    on one's toes

    (عامیانه) هشیار، (فکراً یا جسماً) آماده، گوش‌به‌زنگ

    step (or tread) on someone's toes

    پا روی پای کسی گذاشتن، به حقوق کسی تجاوز کردن، پاپی شدن

    find one's tongue

    (به‌ویژه بعد از ترس یا ناراحتی یا کم‌رویی) قدرت تکلم را بازیافتن، دوباره به حرف آمدن

    hold one's tongue

    حرف نزدن، سکوت کردن، جلو دهان (یا زبان) خود را گرفتن

    on everyone's tongue

    ورد زبان همگان، بلند آوازه

    on the tip of one's (or the) tongue

    در شرف گفتن یا گفته شدن، برسر زبان (گیر کرده)

    lie through one's teeth

    کاملاً دروغ گفتن، بی‌شرمانه دروغ گفتن

    blow one's top

    (امریکا - عامیانه) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن

    off the top of one's head

    سرسری، نسنجیده، همین جوری

    in one's tracks

    محل بودن شخص درحال‌حاضر، بودگاه، (در) حین عمل یا ارتکاب

    trim one's sails

    عقاید خود را با زمانه وفق دادن، تغییر عقیده دادن، نان به نرخ روز خوردن، رفتار خود را تعدیل کردن

    off one's trolley

    (عامیانه) احمق، دیوانه

    blow one's own trumpet

    (با سر و صدا) از خود تعریف کردن، به سود خود تبلیغ کردن

    try one's hand at something

    (برای نخستین بار) چیزی را آزمودن، کاری را کردن

    change one's tune

    تغییر روش (یا عقیده و غیره) دادن، رفتار خود را عوض کردن

    twiddle one's thumbs

    1- با انگشتان خود بازی کردن 2- وقت خود را به بطالت گذراندن

    twist someone's arm

    (کسی را) وادار به انجام کاری کردن، تحت فشار قرار دادن، به‌زور قبولاندن، مجبور کردن، متقاعد کردن

    twist the lion's tail

    با دم شیر بازی کردن

    it's all up with him (or her etc)

    کارش ساخته است، وضعش خراب است

    a bird's eye view

    نظر کلی، دید اجمالی

    fix one's wagon

    (عامیانه) تلافی کردن، دخل کسی را آوردن

    hitch one's wagon to a star

    همت بلند داشتن، دنبال هدف های عالی رفتن

    bang one's head against a wall

    1- سرخود را به دیوار کوفتن، کار بیهوده کردن 2- بر آشفتن

    have one's back to the wall

    راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن

    test the water(s)

    آزمودن، اکتشاف کردن، مزه‌ی دهن کسی را فهمیدن، (کاری را) به‌طور آزمایشی انجام دادن

    go one's way (or come one's way)

    بر وفق مراد کسی بودن

    go out of one's way

    به‌عمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوق‌العاده کردن

    have everything one's own way

    کاملاً به میل خود عمل کردن، صاحب اختیار بودن

    make one's way

    1- پیشرفت کردن 2- ادامه دادن 3- کامیاب شدن

    see one's way (clear)

    1- مایل یا آماده به انجام کاری بودن 2- انجام‌شدنی پنداشتن

    take one's way

    (قدیمی - شاعرانه) به مسافرت رفتن

    weep one's heart out

    از ته دل گریه و زاری کردن

    pull one's weight

    سهم خود را انجام دادن، به سهم خود کارکردن

    wear out one's welcome

    (به‌واسطه‌ی زیاد ماندن یا سوءرفتار و غیره) مهمان ناخوانده شدن، مهمان ناخوشایند شدن

    what's what

    (عامیانه) واقعیت، وضع موجود

    what's done cannot be undone

    تیر رها‌شده را نمی‌توان برگرداند، آب ریخته را نمی‌توان به جوی برگرداند

    what's past is prologue

    گذشته دیباچه‌ی آینده است، این تازه اول کار است

    spin one's wheels

    1- بکسوات کردن 2- کار بیهوده کردن

    when the cat's away, the mice will play

    گربه که نیست موش‌ها بازی می‌کنند، در غیاب رئیس زیردستانش جولان می‌دهند

    where there's a will, there's a way

    اراده‌ی قوی راه‌ها را باز می‌کند، خواستن توانستن است

    where there's life, there's hope

    تا جان در بدن هست امید هم هست، تا زنده هستی امیدوار باش

    where there's smoke, there's fire

    هر جا آتش باشد دود هم هست، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها

    worth one's while

    مفید، به‌درد خور، چیزی که به وقتش می‌ارزد

    سودمند، قابل صرف وقت

    wet one's whistle

    (عامیانه) دم به خمره زدن

    get (or have) one's wind up

    عصبی شدن یا بودن، دستپاچه شدن یا کردن، دلهره داشتن

    in the teeth of the wind (or in the wind's eye)

    درست در جهت مخالف باد

    take the wind out of someone's sails

    1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دل‌زده کردن، دلسرد کردن

    clip one's wings

    دست و بال کسی را بستن، محدودیت (برای کسی) ایجاد کردن، (پای کسی را) توی پوست گردو گذاشتن

    under one's wing

    تحت سرپرستی یا حمایت کسی، در سایه‌ی کسی

    cut one's wisdom teeth

    به عقل رسیدن، عاقل شدن

    at one's wit's end

    درمانده، سرگشته، اندروا، حیران، سردرگم، در مرز دیوانگی

    keep (or have) one's wit about one

    (در مواقع اضطرار) عقل و خونسردی خود را حفظ کردن، مشاعر خود را از دست ندادن

    live by one's wits

    با کلک و بامبول امرار معاش کردن

    witness christ in one's daily life

    اعمال زندگی روزمره‌ی خود را نمایشگر (تعلیمات) عیسی کردن

    in one's wool

    مزاحم، سر خر

    pull the wool over someone's eyes

    گول زدن، سر کسی شیره مالیدن، سر کسی کلاه گذاشتن، فریب دادن

    be as good as one's word

    خوش قول بودن، به وعده‌ی خود وفا کردن

    break one's word

    به وعده‌ی خود وفا نکردن، قول‌شکنی کردن، خلف وعده کردن

    hang on someone's word

    (بادقت یا اشتیاق) به حرف کسی گوش دادن

    take the words (right) out of one's mouth

    آنچه را که کس دیگری می‌خواهد بگوید گفتن، در گفتن پیش‌دستی کردن

    for all one's worth

    (عامیانه) با تمام قوا، با همه‌ی انرژی یا نیرو

    for what it's worth

    به‌هرحال، اگر ارزشی داشته باشد، به هر قیمتی که باشد

    put in one's two cent's worth

    نظر خود را ابراز کردن، عقیده‌ی خود را گفتن

    worth one's (or its) weight in gold

    بسیار پرارزش

    wring somebody's neck

    (عامیانه) کشتن، خفه کردن

    swallow one's pride

    بر غرور خود چیره شدن

    make a pig's ear (our) of something...

    خراب کردن، ضایع کردن، افتضاح کردن در...

    behind one's back

    پشت کسی، مخفیانه، پشت سر کسی (کاری کردن یا چیزی گفتن)

    have someone's number

    مثل کف دست شناختن، کسی را خوب شناختن، دل و روده‌ی کسی را وجب کردن، از نیت کسی باخبر بودن

    at (someone's) discretion

    به صلاحدید (کسی)

    at someone's disposal

    در خدمت کسی بودن، در اختیار کسی بودن، در بال‌وپر کسی بودن

    to hear something straight from the horse's mouth

    از منبع موثق شنیدن، مستقیم از دهان خود شخص شنیدن

    method to one's madness

    منطق پشت کارها و رفتارها، دلیل رفتارها، هدف پشت رفتارهای عموماً عجیب

    someone's pride and joy

    مایه‌ی رضایت و مباهات، مایه‌ی فخر و دل‌خوشی، مایه‌ی رضایت و افتخار

    what's the big idea?

    این چه وضعشه؟، زده به سرت؟، معلوم هست داری چه‌کار می‌کنی؟

    let's take it offline

    بیایید بعداً در مورد آن موضوع صحبت کنیم (زمانی که بحث خارج از موضوع است بیان می‌شود.)

    have a chip on one's shoulder

    از زمین و زمان طلبکار بودن، عصبانی و شاکی بودن، کینه‌ی دیگران را به دل گرفتن

    put one's cards on the table

    رک‌وراست صحبت کردن، با صداقت تمام حرف زدن، احساسات و افکار خود را صادقانه بیان کردن، رو بازی کردن، موضع صادقانه‌ی خود را گفتن

    season's greetings

    سال نوی خوبی را برایتان آرزومندم، سال نوی شما مبارک، فرارسیدن سال نو را به شما تبریک می‌گویم (نوشته‌ای پرکاربرد برای تبریک جشن کریسمس)

    سوال‌های رایج S

    شکل جمع S چی میشه؟

    شکل جمع S در زبان انگلیسی Ss است.

    ارجاع به لغت S

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «S» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/s

    لغات نزدیک S

    • - ryot
    • - ryukyu
    • - S
    • - s ('s)
    • - s afr
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    k keep your eyes peeled knack hindi concern hibernal high and mighty hilarious the outset reach out genuine interest genuine polluter intentionality belonging کشکول کوشک ساعد تهدیدآمیز تحکم تحکیم لحاف محفل ماسک معمول مطبوع مطبوعات مجزا محال محجر
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.