شکل جمع:
ssهمچنین در حالت جمع میتوان از S's یا s's بهجای Ss استفاده کرد.
S در معنای دوم مخفف لغت South است.
در انگلیسی آمریکایی معنای دوم بهجای S معمولاً از .S استفاده میشود.
در انگلیسی بریتانیایی معنای دوم میتوان بهجای S از Sth استفاده کرد.
در انگلیسی آمریکایی معنای دوم میتوان بهجای S از So یا .So استفاده کرد.
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی شیمی
پلهای پشت سر خود را خراب کردن، نداشتن امکان بازگشت به شرایط پیشین
زیپ دهان خود را کشیدن، ساکت شدن، خودداری از صحبت کردن
(عامیانه) حرف بیربط زدن، وراجی کردن
صندلی راننده
1- دندانهای کسی را کند کردن
محوطه کلیسا
افطار کردن، روزهی خود را شکستن، روزهی خود را خوردن، ناشتایی خوردن، صبحانه خوردن
انجامنشده، نکولشده، نکولی، معوق، عقب، پسافتاده / (انگلیس) پرداخت (حقوق و غیره) در آخر مدت نه پیشاپیش
پنجانگشت (Vitexagnus castus)
به میل خود، داوطلبانه، بنا به خواسته خود
به خاطر کسی، از سوی کسی، به حساب کسی دیگر
با کسی آشنا شدن
همین، همین و بس
به حساب آوردن، منظور کردن
1- بخشودن، معاف کردن 2- به حساب آوردن، در نظر گرفتن، پیشبینی کردن
پس و پیش، عقب و جلو، در دو جهت مخالف
رأی (خود را) دادن
مایهی رنج و گرفتاری
to bar someone's way (or path)
جلو راه کسی را گرفتن، راه کسی را سد کردن
شانس شخص تازهکار، خوشبختی اتفاقی
منتظر فرصت بودن، پی فرصت گشتن
move (or empty or relieve) one's bowels
قضای حاجت کردن، مدفوع دفع کردن، ادرار پر کردن
برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن، (از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن، نفس تازه کردن
نفس خود را بازیافتن (پس از تقلا و غیره)
(علیرغم دشواری) پیش رفتن
به کار و بار خود پرداختن (و کاری به کار دیگران نداشتن)
در حد صلاحیت یا اختیار کسی
موقعیت خود را استوارتر (یا تحکیم) کردن
عذاب وجدان، احساس گناه
be conspicuous by one's absence
به وضوح غایب بودن، کاملاً چشمگیر بودن عدم حضور کسی
درس عبرت، به هزینهی کسی
1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمهی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی
crab one's act (or the deal, etc.)
کار (یا معامله و غیره) را خراب کردن
مزید حسن شهرت
the crook of one's arm (or leg)
بخش نرم و خمشپذیر بازو (یا ران)
چشمان خود را چپ کردن
انگشتان خود را به صورت صلیب در آوردن (به عنوان دعا یا هنگام خطر و غیره)
(به منظور نشان دادن صداقت و سوگند خوردن) با انگشت روی قلب خود نشان صلیب کشیدن
(هنگام نشستن) یک پا را روی پای دیگر (ضربدر وار) قرار دادن، پا رو پا انداختن
به خاطر کسی خطور کردن، به فکر کسی رسیدن
1- (در اصل - هنگام پرداخت مزد فالگیر) با سکه کف دست خود نشان صلیب کشیدن 2- رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن
ملاقات کردن، تلاقی کردن با، با هم سروکار داشتن
از کسی سرمشق گرفتن، به کسی اقتدا کردن
از دیگری سرمشق گرفتن، به اشارهی دیگری کاری را آغاز کردن
signing one's own death warrant
فرمان قتل خود را امضا کردن
مدیون کسی بودن
reach (or arrive at) one's destination
به سرمنزل (مقصد یا پایانگاه) رسیدن
در اختیار، در دست، به فرمان، تحت فرمان
(به خاطر عدم شرکت در چیزی یا قصور و غیره) پوزش خواستن
live up to other people's expectations
توقعات و انتظارات دیگران را برآورده کردن
بدون صرفهجویی در هزینه
آن یک واقعیت است، راست است
کمربند ایمنی خود را بستن
به سود کسی، به نفع کسی
از ترس جان خود، از ترس مرگ
(عامیانه) قوم و خویش، خویشاوندان
force one's way into something
به زور وارد محلی (یا چیزی) شدن
نوکر ویژه، خدمتکار خصوصی
ترا به خدا، بهخاطر خدا
1- در امان، دور از خطر، مصون 2- بیزیان
قلب کسی را شکستن، متأثر کردن
برداشت یا فهم (شخص) از چیزی
گوش فرا دادن، (با دقت یا توافق) گوش دادن
(عامیانه) خوش بودن، لذت بردن
1- کسی که از آدم کمسنتر است، کوچکتر از شخص
2- (از نظر مقام یا درجه) مادون، پایینتر
come within (or fall outside) somebody's jurisdiction
داخل (یا خارج از) حوزهی اختیارات کسی بودن
(قدیمی) طبق طینت یا سرشت خود، برحسب ذات یا طبیعت خود
هنگامی که شخص فرصت کافی دارد
خودکشی کردن، انتحار کردن
lift (up) one's eyes (to something)
به بالا نگاه کردن
بلندبلند حرف زدن، داد زدن، صدای خود را بلند کردن
موردعلاقه، عزیز(ان)
(لباس) خیاطدوخته (در برابر: آماده یا پیشدوخته شده)، دوخته شده به اندازهی شخص
(لیاقت یا کارایی یا تخصص) کسی را سنجیدن
تجدید حافظه کردن، از نو به خاطر سپردن
آمادهی کوشش، سرغیرت
دماغ خود را گرفتن (با دستمال و غیره)، بینی خود را پاک کردن
تو دماغی حرف زدن
bring something to someone's notice
چیزی را به توجه کسی رساندن، کسی را از چیزی آگاه کردن
موردملاحظه یا توجه کسی قرار گرفتن، متوجه شدن، دریافتن
(فقط) مال خود شخص، شخصی
مغازهی کارگشایی و گروبرداری
آشتی کردن با، از در صلح درآمدن
همهی امید خود را به کسی بستن
the pleasure of (somebody's) company
افتخار شرفیابی به حضور کسی، مسرت مصاحبت با کسی، افتخار میزبانی کسی
1- (در اصل) عهد کردن، قول دادن 2- نامزدکردن (برای زناشویی)، قول ازدواج دادن
پیشهی خود را دنبال کردن، کسب و کار کردن
مستقر شدن، استقرار یافتن، جایگزین شدن
در قدرت کسی، تحت نفوذ کسی
سلام رساندن، ادای احترام کردن
get one's priorities right (or wrong)
در تعیین اولویتهای خود خطا نکردن (یا کردن)
push one's way (through something)
(با هل دادن از میان چیزی) رد شدن
raise one's hopes (or fears or doubts etc.)
امید (یا ترس یا شک و ...) کسی را زیاد کردن
دیوانه شدن، عقل خود را از دست دادن
دق دل خود را خالی کردن، (با گریه کردن) احساسات خود را نشان دادن
go (or come) to somebody's (or something's) rescue
به نجات کسی (یا چیزی) شتافتن، به کمک کسی (یا چیزی) رفتن (یا آمدن)
do something on one's own responsibility
به مسئولیت خود کاری را انجام دادن
رأساً، به مسئولیت خود، از سوی خود، بدون اتکا به دیگران
به مسئولیت یا مخاطرهی خود، با احتمال خطر برای خود شخص
در آن سوی دریا(ها)، در ماورای بحار
1- مهر کردن 2- تأیید کردن، تصدیق کردن
(در) سند مهر و امضا شده
دنبال پولدار شدن بودن
مسنتر (از شخص)، بزرگتر
نیازهای کسی را برآورده کردن، به درد کار کسی خوردن
در خدمت کسی
shake one's fist (at somebody)
(به نشان تهدید) مشت خود را (به سوی کسی) تکان دادن
(معمولاً به نشان مخالفت یا منفی) سر تکان دادن، امتناع کردن
shake somebody's hands (shake hands with somebody)
با کسی دست دادن، دست کسی را فشردن
شانه بالا انداختن، بیاعتنایی از خود نشان دادن، اهمیت ندادن
at someone's side (or by someone's side)
در کنار کسی، پهلوی کسی، در مجاورت کسی
پشتیبان کسی، هوادار کسی
پیشرفت یا موفقیت کسی را تسهیل کردن
snake one's way through (or past or across)
مسیر مارپیچ داشتن، مارپیچ رفتن، پر پیچ و خم بودن
قلب کسی را ربودن
جوراب پوشیده؛ ولی بیکفش
strain to one's bosom (or heart)
تنگ در آغوش گرفتن، به سینه فشردن
someone's strong (or strongest) suit
صفت بارز، ویژگی برجسته، نقطهی قدرت
بنابر سلیقهی شخصی
به مغز کسی فشار آوردن، کار فکری دشواری را به عهده گرفتن
(از شدت غم و غیره) موی خود را کندن
جلوی غیظ یا خشم خود را گرفتن، بدخلقی نکردن
جلوی غیظ خود را گرفتن، بدخلقی نکردن
همین که گفتم، همین که هست، دیگر حرفی ندارم
(با فشار و تلاش) رد شدن، عبور کردن
در ساعات غیر اداری، در اوقات متعلق به خود شخص
به زانو درآمدن، زانو زدن
یکی از مشکلات (یا دردسرهای) فرعی شخص
ورق برندهی خود را بازی کردن
دور انگشت خود چرخاندن، کاملاً تحت تسلط خود درآوردن، ملعبه کردن
بیفایده است!، بیهوده است!، فایده ندارد!
force one's way (through something)
به زور راه خود را (از میان چیزی) باز کردن
سد راه، در جلو راه (کسی)
(مهمان و غیره) بیش از حد نزد میزبان ماندن، زیاد ماندن
راه خود را در پیش گرفتن، به راه خود ادامه دادن
برخلاف میل کسی، (به) ناچار، (بهطور) ناخواسته
بنابه درخواست (آزادانهی) خود، بنابه دلخواه خود
بال و پر دادن به، به پرواز در آوردن
(نسبت به کسی) بهترین آرزوها را داشتن، خیرخواهی یا دعای خیر کردن، تبریک گفتن
معجزه است که/ بسیار شگفتآور است که
(به نشان نگرانی یا نومیدی و یا غم و غیره) دستهای خود را بههم مالیدن، به هم فشردن
عزتنفس جریحهدار (خود را) درمان کردن
با به خطر انداختن خود
پوزش، مراتب تأسف، اظهار پشیمانی
فهرست رجال
ناتوانی موقتی نویسنده (که جلو خلاقیت او را میگیرد)
نور چشم، بسیار عزیز، (چیزی یا شخصی) عزیز و گرانبها
شریک شیطان، وکیل مدافع شیطان (کسی که برای داغ کردن مباحثه یا از روی بدعنقی از استدلال غیرقابل دفاعی سرسختانه دفاع میکند)
کسی را دست انداختن، سربهسر کسی گذاشتن، شوخی کردن، ایستگاه کسی را گرفتن
(محاوره) تأمل کردن، درنگ کردن، زود تصمیم نگرفتن
(عامیانه) از منابع قابل اعتماد، از مراجع اصلی، از منبع موثق
شکر خدا را به جای آوردن، موهبتهای خدا را برشمردن
شکر نعمت کردن، موهبتهای خدا را برشمردن
be tied to one's mother's apron strings
بچهننه بودن، مطیع مادر بودن
be tied to one's wife's apron strings
سخت تحت فرمان زن خود بودن
کارد به استخوان (کسی) رسیدن، بیتاب شدن
ride (or hang) on someone's coattails
موفقیت خود را منوط به موفقیت دیگری کردن، به دم دیگری چسبیدن
to stick in one's craw (or to stick in the craw)
اکراه داشتن، پذیرا نبودن، مشمئزکننده بودن
twist (or wrap) around one's little finger
به آسانی (شخص دیگری را) مهار کردن، به آسانی تحت نفوذ خود در آوردن
بیش از درآمد خود خرج کردن
nickle and dime it (or nickle and dime one's way)
با صرف هزینه یا انرژی کم به دست آوردن، کمکم موفق شدن
گشاد بازی کردن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره پذیرفتن
pissed as a newt (or pissed out of one's head)
(انگلیس، زننده) مست لایعقل، سیاه مست
در ایام جوانی عیاشی و هرزگی کردن (و سپس عیالوار شدن)
(در جوانی) عیش و عشرت کردن، ادلوبدلکاری کردن
mind (or watch) one's p's and g's
مواظب حرفها و اعمال خود بودن
بهترین مسیر را انتخاب کردن، با احتیاط رفتن
تن به مکافات دادن، نتیجهی عمل خود را پذیرفتن
1- مدفون در جوار اجداد، متوفی 2- در صلح و صفا آرمیده 3- در بهشت
to have an ace up one's sleeve
برگ برنده داشتن، حیله در آستین داشتن
(عامیانه) رفتار خود را اصلاح کردن، بهتر کار کردن
خود را جمعوجور کردن، اوضاع خود را سروسامان دادن، به زندگی خود نظم دادن، وضعیت خود را بهبود بخشیدن
(در روزنامه و مجله) بخشی که در آن نامههای خوانندگان چاپ و مسائل شخصی آنها رایزنی میشود.
بار گناهان گذشته (که گریبانگیر انسان میشود)، عذابوجدان، دردسر بزرگ
دربارهی عشق و جنگ میتوان از هر ترفندی استفاده کرد.
کاری که عاقبت آن خوب است، خوب محسوب میشود.
(عامیانه) مطابق سلیقه یا استعداد شخص
اشتهای خود (یا کسی را) تحریک کردن
دور از
تحت نفوذ یا اختیار کسی درآمدن
تسلیم شدن، سلاح بر زمین انداختن
بیمار بودن، بستری بودن، بیچاره بودن، به زانو درآمدن
یواشکی، بدون اطلاع شخص ذینفع، نامردانه
دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن، کوتاه آمدن، بیخیال شدن، دست برداشتن، تنها گذاشتن
(عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن
1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن، بیاعتنایی کردن، مأیوس کردن
در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر
خوب بلد بودن، از بر بودن
چمدانها را بستن، رخت بربستن، آمادهی عزیمت شدن
bang one's head against a brick wall
نیروی خود را به هدر دادن و به جایی نرسیدن
راز دل خود را گفتن، صمیمانه درد دل کردن
do something off one's own bat
(انگلیس - عامیانه) سرخود عمل کردن، خودسری کردن
have bats in one's (or the) belfry
(امریکا - عامیانه) خل بودن، عقاید احمقانه داشتن
say (or tell or count) one's beads
با تسبیح دعا کردن
خاشاک در چشم، ندیدن عیوب خود و ذکر عیوب کوچکتر دیگران
(به خاطر بیماری یا خستگی و غیره) به بستر رفتن، در بستر ماندن، ناخوش شدن
به مرگ طبیعی مردن
(عامیانه) آدم مهم، کله گنده
1- مرتب دربارهی یک چیز حرف زدن و اندیشیدن، وسواس داشتن 2- خل بودن
با صرفهجویی (یا مشقت) عمل کردن، سختی کشیدن، امساک کردن
تجربه
to (or at) the top of one's bent
با حداکثر کوشش و تقلا، با تمام نیرو
در بهترین حالت
(عامیانه) لخت، عریان
take (or get) the bit in one's teeth
مهارپذیر نبودن، سرپیچی کردن
در کتاب (یا لیست) سیاه کسی بودن، مورد طرد یا دشمنی قرار گرفتن
(عامیانه) کتک مفصل زدن، تو سری حسابی زدن
در خون کسی بودن، استعداد چیزی را داشتن
have someone's blood on one's head (or hand)
مسئول مرگ یا بدبختی کسی بودن
خشمگین کردن، به خشم آوردن، خون کسی را به جوش آوردن
سخت به خشم آوردن
سخت ترساندن
لکهی بدنامی، آبروریزی، افتضاح
ننگ، آبروریزی، لکه به نام نیک
(امریکا ـ عامیانه) غرق در شگفتی کردن، مات و مبهوت کردن
تو خالی بودن تهدید کسی را با دعوت به مبارزه اثبات کردن، (پوکر) دست کسی را خواندن
تصمیم قطعی گرفتن، راه بازگشت باقی نگذاشتن
(انگلیس - عامیانه) به همین سادگی، همین و بس، والسلام
آخرین تیر خود را رها کردن، آخرین کوشش خود را کردن
بدون بیماری و بستری شدن مردن، حین کار یا نبرد مردن
(عامیانه) پر افاده شدن، از خود راضی شدن
lift (or raise) oneself by the (or one's own) bootstraps
با کوشش خود (و بدون کمک دیگران) موفق شدن
محبت کردن به، انس گرفتن به
(انگلیس - عامیانه) شجاعت
(امریکا - عامیانه) هست و نیست خود را شرطبندی کردن
(انگلیس - قدیم) برای جهیزیه، برای شب عروسی
beat (or rack or cudgel) one's brains
برای به یاد آوردن یا اندیشیدن دربارهی چیزی سخت کوشیدن
(با زدن ضربه به سر) کشتن
گلوله به مغز کسی زدن، مغز کسی را متلاشی کردن
(عامیانه) کمک فکری از کسی گرفتن، صلاحدید کردن
نهایت سعی خود را کردن
(عامیانه) سخت کوشیدن، جان کندن
(در راه رفتن) گام خود را عوض کردن، جور دیگری راه رفتن یا گام برداشتن
تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن، سنگ چیزی را بر سینه زدن
نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن
وقت خود را حرام نکردن (با حرف زدن)، نصیحت بیهوده نکردن
از حرف زدن بینتیجه خودداری کردن
(از شدت زیبایی یا ابهت و غیره) نفس کسی را بند آوردن، هوش از سر پراندن
زیر لبی، آهسته، پچپچکنان
پاپی و مواظب کسی شدن، مرتب مزاحم و مراقب بودن
مردن، نفس آخر را کشیدن
(عامیانه) پر رو، پر تمنا، پر توقع، کسی که پا را از گلیم خود درازتر کند، پر مدعا
(امریکا - عامیانه) به زور اخراج کردن (یا شدن)
گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن
hide one's light (or talent) under a bushel
(انگلیس - عامیانه) استعداد و لیاقت خود را پنهان کردن (بروز ندادن)
مشغول کار خود بودن (و کاری به کار دیگران نداشتن)، فضولی نکردن
look as if butter would not melt in one's mouth
تظاهر به کمرویی کردن، کمرو و معصوم به نظر آمدن
have (or get) butterflies (in one's stomach)
(عامیانه) بسیار دلواپس و عصبی بودن (مثلاً قبل از امتحان یا نطق)، دلهره داشتن، شور زدن دل
(برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن
نقشهی عمل یا منبع نیرویی که سری نگاهداشته شود (مثل کارتی که از آستین درآورند)
get on (or off) someone's case
(عامیانه) در کار دیگری دخالت کردن (یا نکردن)
با دلیل و برهان ثابت کردن، به سود خود استدلال کردن
cast one's mind back to a time in the past
به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن
while the cat's away, the mice will play
موش که چشم گربه را دور ببیند دم در میآورد
(عامیانه) دق دل را درآوردن، گلایه کردن، عقدهی خود را گشودن
pull someone's chestnuts out of the fire
(با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)
count one's chickens before they are hatched
جوجهها را قبل از پاییز شمردن
جوجه را قبل از پاییز شمردن
(علیرغم دشواریها و مشکلات) خم به ابرو نیاوردن، امید خود را از دست ندادن، دید مثبت خود را حفظ کردن
(انگلیس - عامیانه) خل، عوضی
گرگی در لباس گوسفند، گرگی در لباس میش
(عامیانه - تداعی منفی) الکیخوش، (بهطور غیرواقعبینانه) سرگرم اندیشهها یا امیال خود
heap coals of fire on someone's head
(از طریق پاسخ دادن بدی با نیکی) خجل و پشیمان کردن
اعماق قلب، (از) ته دل
ماهیت (یا طینت یا نهاد) خود را آشکار کردن
اتفاق افتادن، تجربه کردن، فرا رسیدن، رخ دادن، پیش آمدن
به حد وفور، تا دل شخص بخواهد
تا دل (کسی) بخواهد، تا سرحد سیری
بنا به دلخواه، (در زمان یا جا یا روش) دلخواه
در اولین فرصت، هرچه زودتر
that's the way the cookie crumbles
(انگلیس - عامیانه) زندگی همین است، جز این نمیشود، چارهای نیست
(امریکا - عامیانه) قی کردن، بالا آوردن
خونسردی خود را از دست دادن، از جا در رفتن، برآشفتن
خونسردی خود را حفظ کردن، آرامش خود را از دست ندادن، آرامش خود را حفظ کردن
(امریکا - عامیانه) از جا دررفتن، خشمگین شدن
دست خود را رو نکردن، (اندیشه یا نقشه و غیرهی خود را) پنهان نگهداشتن
خودداری کردن (به ویژه از خنده)، بروز ندادن
have (or lack) the courage of one's convictions
دل و جرئت پیروی از آرمانهای خود را داشتن (یا نداشتن)
take one's courage in both hands
شهامت انجام کاری را یافتن، دل را قرص کردن
دورهی معمولی خود را طی کردن (سپری کردن)
(عامیانه) مخل کار کسی شدن
makes one's skin (or flesh) crawl
آدم را مشمئز میکند، چندشآور است
make one's flesh (or skin) creep
مشمئز کردن، به چندش آوردن
سختی کشیدن، ناملایمات را به جان خریدن
(عامیانه) آه و ناله کردن، سوخته کنی کردن
از ته دل گریستن، از دیده خون باریدن
سخت اندیشیدن، چارهجویی کردن
(قدیمی - عامیانه) مست، ساغر زده
(برای فردی) محبوب نبودن، راستِکار نبودن، به طبع نخوردن، موردعلاقه نبودن، دلخواه و موردپسند نبودن، باب میل نبودن
(از ترس) خون کسی را منجمد کردن، وحشتزده کردن
از کودکی عادت کردن به
(عامیانه) چقدر باید (خسارت) بپردازم؟
do (or try) one's damnedest (or damndest)
(عامیانه - ناپسند) بیشترین کوشش خود را کردن
(عامیانه) خشمگین شدن، از جا در رفتن
احتمال وقوع آن (امر) نمیرود، آن خطر وجود ندارد
not darken one's door (or doorway)
به خانهی کسی نرفتن، (به جایی) نرفتن
(عامیانه) دلشاد کردن
(امریکا - عامیانه)روز کسی را موفقیتآمیز کردن
باارزش، ارزشمند، گرانقدر، گرامی، عزیز
در آستانهی مرگ، در شرف موت، جان به لب، در حال نزع
catch one's death (or catch one's death of cold)
از سرما سده کردن، سرمای شدید خوردن
out of (or beyond) one's depth
1- در آبی که از قد آدم بیشتر است 2- بیرون از حد فهم یا دانش شخص
به سزای خود رسیدن، تقاص پس دادن
به حال خود گذاشتن، پاپی نشدن
die in bed (or die in one's bed)
در اثر پیری یا بیماری مردن
die in one's boots (or die with one's boots on)
در عین فعالیت و سلامتی مردن (مثلاً در حادثه یا جنگ)
(امریکا - عامیانه) فرقی ندارد، توفیر نمیکند.
what's the difference? (what difference does it make?)
چه فرق میکند؟/ چه تفاوتی دارد؟/ اهمیت ندارد، علیالسویه است.
سرسختی کردن، سرفرود نیاوردن، پافشاری کردن
کارهای ناخوشایند (و گاهی ناشایستهی) دیگران را برایشان انجام دادن
فاصله گرفتن از، احتراز کردن، دوری کردن از
بایدها و نبایدها، مقررات، چیزهای موجه و غیرموجه، موارد قانونی و غیرقانونی
(عامیانه) مدت مدید
زندگی ناخوشایند، زندگی سگی، زندگی فلاکتبار، زندگی رقتآور، زندگی توأم با رنج
(تقصیر یا گناه و غیره) به گردن کسی بودن
shut (or slam) the door on someone's face
با کسی ترک صحبت یا مراوده کردن، در را توی روی کسی بستن
dot one's i's and cross one's t's
بسیار دقت کردن
زانوزده
(عامیانه) عمداً آهستهکاری کردن، طفره رفتن، کندکار کردن، لفت دادن
drag somebody's name through the mire (or mud)
شهرت کسی را به لجن کشیدن
(نسبت به قبل) محتاطانهتر عمل کردن، محافظهکاری کردن
شغل خود را ول کردن
خیلی بهتر از انتظار، (به طور غیرمترقبه) عالی
بالاتر از حد انتظار، آنچه که شخص خوابش را هم نمیدیده
(اسکاتلند) کتک زدن
drink somebody's health (or drink a health to somebody)
گساریدن، به سلامتی کسی نوشیدن
صندلی راننده، (مجازی) موقعیت ممتاز، مقام پرقدرت
بیتأثیر، بیواکنش
(عامیانه) در اثر کوشش و رنجبری مقام یا امتیاز به دست آوردن، وظیفهی خود را ادا کردن
(با تحقیر و خصومت) ترک کردن
گمراه کردن، گول زدن
با توجه یا اشتیاق گوش کردن
ناگهان اخراج شدن، بیمقدمه مرخص شدن
(be) up to one's ears in something
کاملاً درگیر چیزی بودن
(عامیانه - انگلیس) به اینکه پشت سر کسی حرف میزنند مشکوک شدن، گوش تیز کردن
something comes to (or reaches) somebody's ears
(خبر و شایعه و غیره) به گوش کسی رسیدن
آسودهخاطر و راحت شدن یا بودن
حرف خود را پس گرفتن، گفتهی خود را انکار کردن
1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تختهسیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن
2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن
put (or have) all one's eggs in one basket
تنها روی یک چیز متمرکز شدن، تمام انرژی و وقت خود را صرف چیزی کردن، همهی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار گرفتن (و به مخاطره انداختن)
در دسترس، نزدیک، مجاور
(عامیانه) سهم خود را انجام دادن، وظیفهی خود را انجام دادن
turn king's (or queen's) evidence
به منظور تخفیف دادن جرم خود بر علیه همدست خود شهادت دادن (در امریکا میگویند: turn State's evidence)
توجه کسی را جلب کردن
چشم چرانی کردن، با تحسین نگاه کردن
(عامیانه) هرگز، ابداً، تو بمیری
keep one's eye open (or peeled)
هشیار بودن، مواظب بودن
حواس خود را جمع کردن، ارشاد کردن یا شدن، چشم و گوش کسی را باز کردن
1- موجب شگفتی کسی شدن 2- از خواب غفلت بیدار کردن، چشم و گوش کسی را باز کردن
اجمالاً نظر کردن، مرور تند کردن، تند خواندن
از نگاه کردن به چیزی یا فکر کردن دربارهی آن خودداری کردن، چشم بر بستن
تجربه کسب کردن، وارد به کاری شدن
در مخالفت اصرار کردن، پافشاری کردن در برابر، لجاجت کردن
ظاهر شدن (در میان جمع)، رخ نمایی کردن
درملا عام ظاهر شدن، در میان جمع آمدن
تو روی کسی (ایستادن یا گفتن)، رک
1- کورمال کورمال رفتن، دست مالیدن و جلو رفتن 2- با احتیاط رفتن، سنجیده گام برداشتن، احتیاط کردن
احساسات کسی را جریحهدار کردن
(بهمنظور تجربهاندوزی و وفق دادن خود با شرایط جدید) قدمهای اول خود را برداشتن، با گامهای کوچک شروع کردن
واقعبین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن
واقعبین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن
1- سالم، تندرست 2- آگاه، بههوش 3- ایستاده 4- مستقر، پابرجا 5- بیمقدمه، فیالبداهه
روی پای خود ایستادن، مستقل بودن
sweep (or carry) off one's feet
(از شدت عشق یا محبت یا احساسات) از خود بیخود کردن
سیاستبازی و دوستیابی کردن، روابط خود را اصلاح کردن، تحبیب کردن
(بهخاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن
(به کسب موفقیت و وقوع اتفاقات مثبت) امیدوار بودن، خوشبین بودن، دل روشنی داشتن
با دقت نشان دادن یا مشخص کردن، روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن
1- در دسترس داشتن، حاضر و آماده داشتن، کاملاً در اختیار داشتن 2- کاملاً آشنا بودن به، کاملاً وارد بودن، مثل آب خوردن بلدبودن
کاملاً، ازسرتاپا
1- دست از تیراندازی برداشتن، تیراندازی نکردن 2- (مجازی) جلو حرارت خود را گرفتن
خردهگیری دردآور، انتقاد شدید، کنایهی زننده
فرزندان، خویشاوندان
(عامیانه) دیوانه شدن، اختیار از کف دادن، از خود بیخود شدن
کار بیاجر و پاداش کردن، مفتی جان کندن، خرحمالی مفتی کردن
be (or live) in a fool's paradise
الکی خوش بودن
زرنگ و کارآمد بودن
دنبال نخود سیاه فرستاده شدن (رفتن)
(با تداعی منفی) تردید کردن، تعلل کردن، مسامحه کردن، (عمداً) کار را به تأخیر انداختن
(جلوی کسی به نشان تضرع یا احترام) به خاک افتادن
(به شرایط جدیدی) عادت کردن، خوگرفتن، جا افتادن
اقدام قاطع کردن، مؤکد اصرار کردن، سخت مقاومت کردن، دو پای خود را در یک کفش کردن
اشتباه لپی کردن، خیطی بالا آوردن، گاف کردن، حرف عوضی زدن
استراحت کردن، (پاهای خود را روی میز گذاشتن و) غنودن
(عامیانه) حداکثر کوشش خود را کردن، برای جلوهگری کوشیدن
نسنجیده حرف زدن، حرف بیجا زدن، دهان خود را بیموقع گشودن، گاف دادن
روی پای خود ایستادن، به خود متکی بودن
مزاحم کسی بودن، توی دست و پا بودن، راه کسی را سد کردن
به کسی تاسی کردن، اقتدا کردن، پیروی کردن، دنبالهروی کردن
فال کسی را گرفتن، طالع کسی را دیدن
(امریکا) لیوان مشروب کسی را دوباره پرکردن (یا سرخالی آن را پر کردن)
از ترس قالب تهی کردن، زهره ترک شدن
تاآنجاییکه (کسی) بخواهد، به میزان دلخواه، کامدل (کسی)
بدبخت شدن، روزگار کسی سیاه شدن
بد بازی کردن، بازی بدی ارائه دادن
مردن، به اجداد پیوستن
در اوج شوکت و شهرت بودن، در اوج شادی بودن
(عامیانه) عصبانی کردن، غیظ کسی را درآوردن
(عامیانه) شانس کسی را از بین بردن، کاسه کوزهی کسی را به هم ریختن
برخلاف میل یا طینت کسی، ناخوشایند، رنجهآور
to let the grass grow under one's feet
وقت را به بطالت گذراندن، فرصت را از دست دادن
to have one's foot in the grave
سالخورده و نزدیک به مرگ بودن، بهشدت بیمار بودن، در شرف موت بودن
to make one turn (over) in one's grave
انجام دادن کاری که مردهای را در قبر عذاب بدهد، برخلاف میل یا عقیدهی مردهای رفتار کردن
keep one's nose to the grindstone
سخت و مداوم کار کردن، بیامان کوشیدن، بکوب کار کردن، با تمام وجود تلاش کردن
چیز بهدردخور، هرچیزی که کاربردش سودمند باشد
cut the ground from under one (or one's feet)
استدلال کسی را خنثی کردن، عقیم گذاشتن
استقامت کردن، پابرجا ماندن، پایداری کردن
در محیط آشنا، موضوع آشنا، در رشتهی تخصصی خود
موضوع را عوض کردن، استدلال تازهای را پیش کشیدن
(بهویژه در مباحثه و مناظره) موضع خود را عوض کردن، از این شاخه به آن شاخه پریدن
مواظب بودن، پاییدن، آماده و هوشیار بودن
غافل شدن، مهیا نبودن
(عمل کسی را) خنثی کردن، به مخمصه انداختن، بیاثر و مغلوب کردن
حرف خود را دو تا نکردن، سر حرف خود ماندن، موضع خود را حفظ کردن، اعتقادات خود را سفت چسبیدن، ساز خود را زدن
(عامیانه) از کسی بیزار بودن
to have someone's guts for garter
سخت تنبیه کردن، دمار درآوردن
to work (or scream) one's guts out
با تمام وجود کار کردن (یا فریاد کشیدن)
خشمگین و آمادهی نزاع شدن، باد به غبغب انداختن
(عامیانه) اذیت کردن، آزار دادن، مزاحم شدن
(عامیانه) خودمانی رفتار کردن، آزادانه حرف زدن یا لباس پوشیدن (و غیره)
وحشتزده یا مشمئز کردن
1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن
(پیش از آمادگی) وادار به عمل کردن، (قبل از موعد) به کار واداشتن
بسیار گرفتار (یا پرمشغله) بودن، تا خرخره گرفتار بودن
(به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن، ممارست کردن
خارج از اختیار کسی، خارج از حوزهی قدرت کسی
زیر نظر یا مواظبت کسی، جزو مسئولیتهای کسی، در ید کسی
1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن
دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن
به عهده گرفتن، تقبل کردن، به کاری پرداختن
wash one's hands of (something)
(نسبت به چیزی) از خود سلب مسئولیت کردن، از ادامهی کاری خودداری کردن، دست از کاری شستن
دارای عنوان (اشرافی یا علمی) بودن
(عامیانه) چیرهشدن (بر کسی)، لهولورده کردن، سرکوب کردن
دست از کار کشیدن، (از شغل) کناره گرفتن
keep (something) under one's hat
سری نگهداشتن، بروز ندادن، مستور داشتن
تبریک گفتن، درود فرستادن، شادباش گفتن
(عامیانه) حرفهای احمقانه زدن، نسنجیده سخن گفتن، یاوهگویی کردن
وارد مبارزه شدن، خود را نامزد انتخاباتی کردن
سری، محرمانه، خودمانی، مگو
فهمیدن، درک کردن، فهماندن
1- مغرور کردن یا شدن، غره کردن
2- مست کردن، تحتتأثیر قرار دادن، گیج کردن
(از شرم) سربهزیر شدن، چهرهی خود را پنهان کردن
خونسردی خود را حفظ کردن، دستپاچه نشدن
خونسردی خود را حفظ کردن، خود را نباختن
(با وجود خطر، گرفتاری مالی و...) خود را سر پا نگه داشتن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن
خونسردی خود را از دست دادن، دستپاچه شدن
خود را باختن، خونسردی خود را از دست دادن، غیرعاقلانه رفتار کردن، گیج شدن
به مسئولیت کسی، جزو وظایف یا گرفتاریهای کسی
(بعد از فعل میآید) سرکسی را خوردن (یا بردن)
(عامیانه) دیوانه، خل، یاوهسرا
1- مشکل، خارج از فهم کسی 2- بدون رعایت سلسله مراتب (به مقامات بالاتر مراجعه کردن)
در سر پروراندن (طرح یا اندیشه و غیره)
1- گیج کردن، تحتتأثیر (الکل و غیره) قرار دادن 2- مغرور کردن، غره کردن
آنجور که دل (کسی) میخواهد، مطابق میل و سلیقهی شخص
خوشحال کردن (خود را)، خرسند کردن
سخت غصه خوردن یا دادن، جوش به دل (کسی) دادن
from (the bottom of) one's heart
از ته دل، با کمال خلوص و صمیمیت
have one's heart at one's mouth (or boots)
دلهره داشتن، دلواپس بودن، نگرانی داشتن
have one's heart in the right place
خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن
از ته دل، اساسی، قلباً، در اعماق ضمیر کسی
عاشق (کسی) شدن، دلباختن، دلباخته شدن
عزیز کسی بودن، جگرگوشهی کسی بودن، (برای کسی) بسیار مهم بودن
خیال خود را راحت کردن، غصه نخوردن، از دلواپسی درآمدن
(دائماً) طلب کردن، از ته دل خواستن، واسرنگیدن
عشق کسی را جلب کردن، (کسی را) عاشق خود کردن، دلباخته کردن
wear one's heart on one's sleeve
احساسات خود را زود بروز دادن، صاف و ساده بودن، دلنازک بودن، دلسوز بودن
1- از ته دل، قلباً
2- با کمال میل
موطن، زادگاه
دو دوزه زدن، زینهارگری کردن، دادوستد تأمینی کردن
1- دارای کفشی که پاشنهاش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه، زهوار دررفته، قراضه، مندرس، فقیرانه
شادی و پایکوبی کردن
شادی و پایکوبی کردن، از خوشی شلنگ انداختن
1- دارای کفش یا جوراب سوراخدار (در پاشنه) 2- قراضه، کهنه، مندرس، بهدردنخور
show one's (or clean pair of) heels
پا به فرار گذاشتن، فلنگ را بستن
فرار کردن، پا به فرار گذاشتن
ناگهان چرخ زدن یا بازگشتن، روی پاشنه چرخیدن
(عامیانه) ایستاده، برپا
(علیرغم مشکلات) وضع خود را حفظ کردن
burn a hole in someone's pockets
(در مورد پول) مشتاق به خرج کردن بودن، در جیب آدم زیادی کردن
به شرافت (کسی) قسم، سوگند میخورم که
(عامیانه) خودستایی کردن
pull (or draw or haul) in one's horns
1- خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن 2- (روش خود را) ملایمتر کردن
cast (or read) one's horoscope
بختبینی، بخت کسی را دیدن، طالع کسی را دیدن
زمان مرگ
set (or put) one's house in order
سامان بخشیدن، سر و سامان دادن
(عامیانه) علت آن چیست، چرا؟
نوبت عیش و عشرت شخص
(عامیانه) فکر خوبی است!، خیلی خوب!
(عامیانه) آره - داری درک میکنی!، منظور این است، حالا داری درست کار میکنی!
موضوع چیه؟ چهخبره؟، چیشده؟، چیه؟، منظور چیه؟، ایده چیه؟
idle hands are the devil's tools
دستهای آدم بیکار آلت شیطان هستند، شیطان برای آدم بیکار کار پیدا میکند.
تقریباً تا سرحد مرگ
به خاطر
(عامیانه) خشمگین کردن
همین! دیگر حرفی ندارم! درست است!
(عامیانه) آدم دچار تعجب میشود، انسان بهتزده میشود.
(عامیانه) ظاهر شخص، طرز لباس پوشیدن
against one's better judgement
خلاف عقل سلیم (شخص)
(عامیانه) با خشم و سرزنش با کسی حرف زدن، به کسی پریدن
(عامیانه - بهشدت و بهطور ناگهانی) سرزنش کردن، به کسی توپیدن
آرام ماندن، خشمگین نشدن
(امریکا - عامیانه) خونسردی خود را حفظ کردن، آرام ماندن
وقتگذرانی کردن، وقت را به بطالت گذراندن
به زانو درآوردن، وادار به تسلیم کردن
get one's knife into somebody (or have one's knife in somebody)
به کسی آسیب یا ضرر رساندن، کارد را به استخوان کسی رساندن
speak the same (or someone's) language
عقاید و سنتها (و غیرهی) مشترک داشتن، همزبان و همدل بودن
drop (or dump) into someone's lap
(مسئولیت و غیره را) به کسی تحمیل کردن، به گردن کسی انداختن
1- به کار خود پرداختن یا ادامه دادن 2- در کار دیگران مداخله نکردن
مخفیانه خندیدن، در دل خود خندیدن، خندهی درونی کردن
گستاخانه به کسی خندیدن، به ریش کسی خندیدن
laugh on the other side of one's face
(عامیانه) پس از انتظار شادی یا موفقیت و غیره با شکست و نومیدی مواجه شدن
برای حفظ افتخارات و رکوردهای خود جهد کردن، از پیروزیها و دستاوردهای خود حراست کردن
به دستاوردها و پیروزیهای قبلی خود قناعت کردن، غره شدن، به افتخارات گذشته تکیهی بیجا کردن
(عامیانه) با بیاحتیاطی و بهطور خطرناک عمل کردن، خود را به خطر انداختن
take a leaf from someone's book
از کسی سرمشق گرفتن، پیروی کردن (از کسی)
درس عبرت گرفتن
راهی شدن، عزیمت کردن، رفتن
(عامیانه) پرخاشگری کردن، براق شدن
در روزها یا مراحل آخر
قدم زدن (بهویژه پس از مدتها بیتحرکی)، راه رفتن
(عامیانه) فرار کردن، به چاک زدن، فلنگ را بستن
از کسی دوری کردن، (به کسی) نزدیک نشدن
اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده میگویم.
به درجه یا رتبه یا مقام سزاوار خود رسیدن، به قدر استحقاق خود ترقی کردن
(عامیانه) بیشترین سعی (کسی)، حداکثر کوشش
با اشتیاق چشم به راه یا گوش به زنگ بودن
زخمها یا آلام خود را التیام دادن، درد یا مسئلهی خود را چاره کردن
تنبیه خود را تحمل کردن، سردوگرم روزگار را تحمل کردن
نیازمند رحم و مروت کسی بودن
lie in one's throat (or teeth)
دروغ شاخدار گفتن، دروغ بزرگ گفتن
lie one's way into (or out of) something
با دروغگویی به جایی رسیدن (یا از مخمصهای خلاص شدن)
طبق فهم و شعور شخص
(با اعمال نابخردانه) به خود و شهرت خود صدمه زدن
بخش عمدهی چیزی
لب خود را گزیدن، جلو خشم یا اعتراض خود را گرفتن
با اشتیاق انتظار کشیدن یا بهخاطر آوردن
افشا نکردن، لب (خود را) مهر و موم کردن
به تنبلی کاری را انجام دادن، ولگردی کردن
(برای انجام کار دشوار یا پرتقلا) آماده شدن
عاشق شدن
جرئت نکردن، ترسیدن، دل و جرئت خود را از دست دادن
fall to somebody's lot (to do something)
مسئول انجام (کاری) شدن، وظیفهی کسی شدن
throw in one's lot with somebody
سرنوشت خود را با کسی در آمیختن، شریک شدن (با کسی)
(عامیانه) بیش از حد به بخت اتکا کردن، مخاطره کردن
دچار بدبیاری، بداقبال
بخت خود را آزمودن، با اتکا به بخت دست به کاری زدن
دستخوش احساسات شدید، در شرف گریه کردن (یا ترکیدن بغض)، بغض کردن
(فریاد) از ته دل، با صدای بسیار بلند
مردن
1- آزاد و مستقل بودن 2- هشیار و آگاه بودن، مشاعر خود را در اختیار داشتن
ارباب خود بودن، زیر نفوذ کسی نبودن، خود استوار بودن
(عامیانه) دیوانه شدن، به کلهی (کسی) زدن
کامیاب شدن، اسم درکردن، موفق و مشهور شدن
take matters into one's own hands
در رأس اقدام کردن، زمام امور را در دست خود گرفتن
(عامیانه) مایهی دلخوشی
(خوراک) خوشمزه بودن، نرم و لذیذ بودن
خلق و رفتار خود را عوض کردن، خود را اصلاح کردن
(دیوانه نبودن) عاقل بودن، دارای عقل سلیم بودن، درست فکرکردن
نظر یا خواسته یا اندیشه یا عقیدهی خود را عوض کردن، تصمیم خود را عوض کردن
give someone a piece of one's mind
کسی را بهشدت انتقاد یا سرزنش کردن
(افکار و امیال) خود را شناختن، آگاهانه انجام دادن
تصمیم گرفتن، به نظر قطعی رسیدن
در اندیشه، نگران
1- دیوانه، روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بیحواس
به صرافت کاری افتادن، تصمیم (به کاری) گرفتن
take one's mind off (of something)
دربارهی (چیزی) زیاده فکر نکردن، فکر خود را به چیز دیگری معطوف کردن
به عقیدهی کسی، به نظر کسی
امکان ندارد بشود او را عوضی گرفت، نمیشود او را با دیگری اشتباه کرد.
لحظهی شکوفایی یا جلوه داشتن، برای مدت کمی درخشیدن
(عامیانه) به سلیقهی/ یا از نظر کسی
به اندازهی میزان پول صرفشده، به قدر ارزش پولی که داده شده
(عامیانه) 1- اعتیاد 2- هر مسئله یا وسواس ناراحتکننده
دهان کسی را آب انداختن، سخت مشتاق کردن
on the wrong side of one's mouth
با ندامت، با پشیمانی
دم فرو خواهم بست (یا ببند)، سکوت کامل
هرچیزی که عمر را کوتاه میکند
آشکارا و محکم خطمشی خود را اعلان کردن
تعلق به
شهرت (یا شغل یا جان و غیره) خود را به خطر انداختن
گردن فرازی کردن، خود را در معرض تمسخر (یا ناکامی و غیره) احتمالی قراردادن
(عامیانه) اعصاب کسی را خراب کردن
cut off one's nose to spite one's face
به منافع خود ضرر زدن (مثل الاغی که از لج ارباب خود را غرق کند)
سرراست رفتن، مستقیم جلو رفتن
(انگلیس - عامیانه) موی دماغ کسی شدن، مزاحم شدن
برزخ شدن، آزرده شدن، کلافه شدن
(عامیانه) کار بد یا غیرقانونینکردن
(عامیانه) با نخوت نظر افکندن بر، ابرو بالا انداختن
poke one's nose into someone's affairs
در کار دیگران فضولی کردن، دخالت بیجا کردن
اشتباهات و غیرهی کسی را یادآوری کردن، سرکوفت زدن
اه و پیف کردن، دماغ خود را سربالا گرفتن، تکبر داشتن
آشکارا، در ملاء عام
(عامیانه) به ماهیت کسی پیبردن، خوب شناختن
(عامیانه - بهویژه در مورد فشنگ) قسمت کسی بودن، سرنوشت کسی را در دست داشتن
(عامیانه) هنگام مرگ یا تنبیه (و غیرهی) کسی فرا رسیده است
فضولی کردن، در کار دیگران دخالت کردن
برای استراحت توقف کردن
(عامیانه) 1- سرحال بودن، سرکیف بودن 2- احساس اهمیت کردن
(انگلیس - عامیانه) چه اهمیتی دارد، مگه چی شده، خب حالا چی
پیشنهاد ازدواج دادن، خواستگاری کردن
بهخاطر ایام گذشته، به یاد خاطرات قدیم، به واسطهی روابط دیرین
عاقلتر از همسالان خود، از سن خود خردمندتر
دور انگشت خود چرخاندن، کاملاً تحت تسلط خود درآوردن، ملعبه کردن
عقیدهی قدیمی و مردود، حرفها و باورهای خالهزنکی
1- راز دل خود را گفتن، درد دل کردن 2- سخاوت به خرج دادن
keep (or leave) one's options open
از گزینش خودداری کردن، امکان گزینههای متعدد را برای خود حفظ کردن
(عامیانه) در همسایگی، در محلهی خود
1- (مثلاً مشتزن) گیج ولی هنوز برپا 2- کاملاً خسته، بیرمق
outlast one's (or its etc.) usefulness
بیهوده بودن، دیگر بهدردنخوردن، قابلیت استفاده نداشتن،
(بهویژه قدردانی یا شهرت یا پاداش) به حق خود نرسیدن، مقام سزاواری را به دست آوردن
(انگلیس- عامیانه) انتقام گرفتن، به حساب کسی رسیدن
(عامیانه) 1- با کوشش یا ابتکار خود شخص 2- شخصاً، بدون کمک دیگری
مهارت (یا استعداد و...) خود را نشان دادن، عرض اندام کردن
مهارت (یا استعداد و ...) کسی را آزمودن
آمادهی رفتن شدن، رخت سفر بر بستن
بهخود متکیبودن
not worth the paper it's written on
(قرارداد یا دستنوشته) بیاعتبار، بیارزش
تا آنجایی که مربوط به کسی میشود
on the part of one (or on one's part)
1- تا آنجایی که به کسی مربوط میشود 2- از سوی، از طرف (کسی)
جانب (یا طرف) کسی را گرفتن، (از کسی) طرفداری کردن
دوران عیش و نوش تمام شده و حالا موقع کار است
1- گفتن، بر لب آوردن 2- خوردن، آشامیدن
صبر و شکیبایی کسی را تمام کردن، بیتاب کردن
(در مورد هزینه) سهم خود را دادن، نسیه یا قسطی نخریدن، نقدا خریدن
سکوت کردن، دم برنیاوردن
توطئهی کسی را بر ضد خودش به کار بردن، با طناب خودش به ته چاه رفتن
give somebody a piece of one's mind
(عامیانه) رک و خودمانی صحبت کردن، نظر خود را صریحا گفتن
عقاید و نظریات خود را بیان کردن، حرف خود را زدن
(عامیانه) به شدت کتک زدن یا شکست دادن یا نکوهش کردن
تو را به خدا!، بس کن!، ای بابا!
(عامیانه) از این بدتر، بدتر اینکه...، از همه بدتر
پا را از گلیم خود بیرون نگذاشتن، حد خود را شناختن
there's a time and place for everything
هر چیزی جای خود دارد
(as) plain as the nose on one's face
آشکار، هویدا
(عامیانه) کار (در دست انجام)
به دلخواه دیگری رفتار کردن، به دام شخص دیگر افتادن
be (or live) in each other's pockets
همیشه با هم بودن، همدم یکدیگر بودن
کسی را کاملاً تحت نفوذ خود داشتن
have something in one's pocket
به موفقیت خود اطمینان داشتن، صددرصد شانس کامیابی داشتن
put one's hand in one's pocket
1- دست خود را در جیب کردن 2- پول خرج کردن، پول دادن
poke one's nose into (something)
(دربارهی چیز) کنجکاوی بیجا به خرج دادن، فضولی کردن
(امریکا - عامیانه) خوابیدن
(عامیانه) مهیای عمل بودن، آمادهی پیکار بودن
(انگلیس - عامیانه) خدا کند موفق شود، دست علی به همراهش
کسی را بسیار ستودن
(بهخاطر کیاست یا کفایت و غیره) همه را متوجه حضور خود کردن
گوشها را تیز کردن، خوب گوش کردن، شست (کسی) خبردار شدن
بهسلامتی کسی نوشیدن
1- (مشتبازی) بهعمد مشت یواش زدن 2- حملهی دروغی کردن، انتقاد ساختگی کردن
(عامیانه) نقشهی کسی را بههمزدن، کار کسی را خراب کردن
فکر خود را سخت به کار انداختن
raise one's eyebrows (at something)
(نسبت به چیزی) اظهار شک یا شگفتی یا ناخشنودی کردن
raise one's hand to (or against) someone
(به منظور کتک زدن) دست خود را به سوی کسی بلند کردن
(آمریکا- عامیانه) مقام خود را به رخ کشیدن، (ارتش) از درجه یا ارشدیت خود سوء استفاده کردن
خلوچل، دیوانه، ابله، احمق
برای خود دردسر درست کردن، خود را در مخمصه قرار دادن
(انگلیس - عامیانه) سیگار خود را پیچیدن، سیگار پیچیدنی کشیدن
بیخانمان بودن، جای زندگی نداشتن
پایان صبر و حوصله یا استقامت یا چارهجویی، رسیدن کارد به استخوان
1- (دکتر) به عیادت بیماران در بیمارستان رفتن 2- گشت زدن
روی زخم کسی نمک پاشیدن، دردکسی را بیشتر کردن
rub someone's nose in it (or in the dirt)
با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن
let one's heart rule one's head
احساسات را بر عقل خود چیره کردن
رقابت شدید
بهره وری (از سرمایهگذاری یا صرف وقت و غیره)
سخت گرفتار مشغله بودن، فرصت سر خاراندن نداشتن
for god's (or heaven's or pete's) sake!
تو را به خدا!
دارای ارزش کافی (در مقابل مزدی که میگیرد یا در برابر هزینهی آن)
مستحق حقوق و مزایایی که میگیرد، زبده، کارآمد
(عامیانه) جان یا منافع خود را حفظ کردن
حرف خود را زدن
سبیل کسی را دود دادن، سخت تنبیه کردن
از شدت تعجب یا گیجی یا ندانمکاری سر خود را خاراندن
به خود دل و جرئت دادن، قوتقلب دادن
by the seat of one's (or the) pants
(عامیانه) با ابتکار شخصی (نه طبق برنامه یا به کمک دستگاههای خودکار)
خل، بیشعور
in a couple of shakes (or in two shakes of a lamb's tail)
(انگلیس - عامیانه) زود، در یک آن، الان
(عامیانه) زهره ترک شدن، خیلی ترسیدن، به خود لرزیدن
راه رفتن، گام زدن
make (or cast) sheep's eyes at
(با کمرویی و عشق) نگاه کردن به، نگاه عاشقانه و محجوبانه کردن
درصورت ثروتمند شدن، موقع پولدار شدن، هنگام به نانونوا رسیدن
فقط با پیراهن، بیکت، پیراهن پوشیده (ولی بدون کت)
(عامیانه) هستی خود را از دست دادن، مفلس شدن
(عامیانه) امور خود را سامان دادن، کارها را مرتب کردن
جای کس دیگر را گرفتن، جانشین دیگری شدن
در مقام یا موقعیت شخصی دیگر، به جای کسی دیگر
the shoemaker's kids always go barefoot
کوزهگر از کوزهشکسته آب میخورد
(امریکا - عامیانه) 1- با بیفکری حرف زدن، نسنجیده سخن گفتن، حرف پراندن 2- پز دادن، رجز خواندن
(با کسی) درد دل کردن، مشکلات خود را در میان گذاشتن
put one's shoulder to the wheel
با جدیت کار کردن، جد و جهد کردن
1- دچار تهوع 2- (امریکا - عامیانه) بیزار، ملول، منزجر
از کسی جانبداری کردن، طرف کسی را گرفتن
set one's sights for something
برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن
مورد ستایش فراوان قرار دادن، ستودن، تمجید کردن
اختلافات خود را کنار گذاشتن
1- کف نزدن، تحسین نکردن 2- از اقدامات لازم فروگذار کردن، قصور کردن
be no skin off one's back (or nose)
(عامیانه) عین خیال کسی نبودن، اصلاً به کسی آسیب نرساندن
با چنگ و دندان، با هزار ضرب و زور، با هزار بدبختی، با دشواری بسیار، بهسختی، (برنده یا کامیاب) با برتری ناچیز، با امتیاز کم
(عامیانه) کسی را آزردن یا خشمگین کردن، کلافه کردن
(عامیانه) جان از مهلکه به در بردن، از خطر جستن، خود را نجات دادن
(عامیانه) احمق، بیشعور، بیمغز، بیکله
پنهان ولی آماده برای استفاده
درحال پیشرفت منظم، در وضع ثابت و اطمینانبخش
smooth somebody's ruffled feathers
استمالت کردن (از کسی)، (شخص آزرده را) نوازش کردن
ملاحظهی کسی را نکردن، بیاعتنایی کردن، مراعات نکردن
به کسی تندی و تحکم کردن، تشر زدن
(انگلیس - عامیانه) رجوع شود به: Murphy's Law
برای احتراز از شرمنده کردن کسی از او تعریف نکردن
عقیدهی خود را بیان کردن، منویات خود را گفتن
(بهویژه از ورزش حرفهای) بازنشسته شدن، کناره گرفتن
از خنده روده بر شدن
born with a silver spoon in one's mouth
زاده شده در خانواده پولدار
به مقام و شهرت رسیدن، مقام خود را تحکیم کردن
به شهرت یا کامیابی رسیدن، موفق شدن، به مقام بلند رسیدن
خدا را شکر کردن، از بخت خوب خود شاکر بودن
(در دادگاه جنایی) علیه متهم شهادت دادن
ربودن منافع دیگران، بخشی از اثر یا شهرت کار دیگران را نصیب خود کردن، استفاده از منفعت دیگران برای خود
1- در راه رفتن مواظب بودن، بادقت گام نهادن 2- (عامیانه) احتیاط کردن، مواظب بودن
عاقبت اعمال خود را چشیدن، از کردهی خود رنج بردن
(خوراک) به دل چسبیدن، مزه کردن
فاصلهی کم، در نزدیکی
با خشم و سرعت حرکت کردن، شتابان و خروشان حرکت کردن، با خشم راه خود را باز کردن (از/ در میان)
the last straw (that breaks the camel's back)
آخرین کاه (که کمر شتر را میشکند)، رسیدن کارد به استخوان، تجاوز از حد
بهسرعت یا فعالیت یا کارایی معمولی خود رسیدن
take something in one's stride
بدون کوشش زیاد کاری را انجام دادن یا قبول کردن
شیرینکاری کردن، مهارت خود را نشان دادن
(عامیانه) درست خودش است!، درست همین!
get something out of one's system
از شر وسواس یا وابستگی به چیزی رهاشدن، قید چیزی را زدن
(از نزدیک و محرمانه) در تعقیب کسی، دنبال کسی
with one's tail between one's legs
با خجالت، با سرافکندگی، با شرمساری، با شرمندگی
talk someone's ear(or arm or leg) off
(عامیانه) با پرحرفی گوش کسی را کر کردن
حسابی کتک زدن، پوست کسی را دباغی کردن (یا کندن)، دمار از روزگار کسی در آوردن، جیزال کسی را کشیدن، پدر کسی رادرآوردن
teach one's grandmother to suck eggs
کوشش به تعلیم دادن کسی که خودش استادکار است
get (or sink) one's teeth into
کاملاً سرگرم (چیزی) شدن
عزم خود را جزم کردن
دندان قروچه رفتن، تهدید کردن، نیش نشان دادن
through something in someone's teeth
1- کسی را برای چیزی سرزنش کردن 2- متلک گفتن، زخم زبان زدن
از کوره در رفتن، ناگهان خشمگین شدن، متانت خود را از دست دادن
کارد کسی که به استخوان رسیده، در سرحد بیتابی، جان به لب رسیده
that's a horse of a different color
آن موضوع اصلاً متفاوت است (اصلاً با این موضوع رابطه ندارد)
همین است و بس
غصهی کار شده را نباید خورد
دربارهی چیزی دقیقاً اندیشیدن، کلاه خود را قاضی کردن
thorn in one's side (or flesh)
دردسر، خاری که پهلوی کسی فرو میرود
(عامیانه) همدیگر را نابود کردن، (بهویژه در کاسبی) بههم ضرر زدن
(عامیانه) به خود ضرر زدن، خود را بدبخت کردن
ram something down one's throat
چیزی را به کسی تحمیل کردن، به کسی چپاندن
(حرف و غیره) در گلوی کسی گیر کردن
اعمال نفوذ کردن، از قدرت خود سوء استفاده کردن
از نفوذ و قدرت خود سوءاستفاده کردن
thumb one's nose (at someone or something)
تحقیر کردن، ناچیز شمردن، دستکم گرفتن، جدی نگرفتن، بیاهمیت جلوه دادن
بیکار نشستن، عاطل و باطل بودن
تحت نفوذ یا فرمان کسی
(عامیانه) درست است!، صحیح میفرمایید!، عیناً!
(امریکا - عامیانه) دوران خوش
وقت زیاد، وقت بیکاری
(عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را بهروز دادن (معمولاً ناخودآگاهانه)، دست خود را رو کردن
(عامیانه) هشیار، (فکراً یا جسماً) آماده، گوشبهزنگ
step (or tread) on someone's toes
پا روی پای کسی گذاشتن، به حقوق کسی تجاوز کردن، پاپی شدن
(بهویژه بعد از ترس یا ناراحتی یا کمرویی) قدرت تکلم را بازیافتن، دوباره به حرف آمدن
حرف نزدن، سکوت کردن، جلو دهان (یا زبان) خود را گرفتن
ورد زبان همگان، بلند آوازه
on the tip of one's (or the) tongue
در شرف گفتن یا گفته شدن، برسر زبان (گیر کرده)
کاملاً دروغ گفتن، بیشرمانه دروغ گفتن
(امریکا - عامیانه) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن
سرسری، نسنجیده، همین جوری
محل بودن شخص درحالحاضر، بودگاه، (در) حین عمل یا ارتکاب
عقاید خود را با زمانه وفق دادن، تغییر عقیده دادن، نان به نرخ روز خوردن، رفتار خود را تعدیل کردن
(عامیانه) احمق، دیوانه
(با سر و صدا) از خود تعریف کردن، به سود خود تبلیغ کردن
(برای نخستین بار) چیزی را آزمودن، کاری را کردن
تغییر روش (یا عقیده و غیره) دادن، رفتار خود را عوض کردن
1- با انگشتان خود بازی کردن 2- وقت خود را به بطالت گذراندن
(کسی را) وادار به انجام کاری کردن، تحت فشار قرار دادن، بهزور قبولاندن، مجبور کردن، متقاعد کردن
با دم شیر بازی کردن
it's all up with him (or her etc)
کارش ساخته است، وضعش خراب است
نظر کلی، دید اجمالی
(عامیانه) تلافی کردن، دخل کسی را آوردن
همت بلند داشتن، دنبال هدف های عالی رفتن
bang one's head against a wall
1- سرخود را به دیوار کوفتن، کار بیهوده کردن 2- بر آشفتن
راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن
آزمودن، اکتشاف کردن، مزهی دهن کسی را فهمیدن، (کاری را) بهطور آزمایشی انجام دادن
go one's way (or come one's way)
بر وفق مراد کسی بودن
بهعمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوقالعاده کردن
کاملاً به میل خود عمل کردن، صاحب اختیار بودن
1- پیشرفت کردن 2- ادامه دادن 3- کامیاب شدن
1- مایل یا آماده به انجام کاری بودن 2- انجامشدنی پنداشتن
(قدیمی - شاعرانه) به مسافرت رفتن
از ته دل گریه و زاری کردن
سهم خود را انجام دادن، به سهم خود کارکردن
(بهواسطهی زیاد ماندن یا سوءرفتار و غیره) مهمان ناخوانده شدن، مهمان ناخوشایند شدن
(عامیانه) واقعیت، وضع موجود
تیر رهاشده را نمیتوان برگرداند، آب ریخته را نمیتوان به جوی برگرداند
گذشته دیباچهی آینده است، این تازه اول کار است
1- بکسوات کردن 2- کار بیهوده کردن
when the cat's away, the mice will play
گربه که نیست موشها بازی میکنند، در غیاب رئیس زیردستانش جولان میدهند
where there's a will, there's a way
ارادهی قوی راهها را باز میکند، خواستن توانستن است
where there's life, there's hope
تا جان در بدن هست امید هم هست، تا زنده هستی امیدوار باش
where there's smoke, there's fire
هر جا آتش باشد دود هم هست، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها
مفید، بهدرد خور، چیزی که به وقتش میارزد
سودمند، قابل صرف وقت
(عامیانه) دم به خمره زدن
عصبی شدن یا بودن، دستپاچه شدن یا کردن، دلهره داشتن
in the teeth of the wind (or in the wind's eye)
درست در جهت مخالف باد
take the wind out of someone's sails
1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دلزده کردن، دلسرد کردن
دست و بال کسی را بستن، محدودیت (برای کسی) ایجاد کردن، (پای کسی را) توی پوست گردو گذاشتن
تحت سرپرستی یا حمایت کسی، در سایهی کسی
به عقل رسیدن، عاقل شدن
درمانده، سرگشته، اندروا، حیران، سردرگم، در مرز دیوانگی
keep (or have) one's wit about one
(در مواقع اضطرار) عقل و خونسردی خود را حفظ کردن، مشاعر خود را از دست ندادن
با کلک و بامبول امرار معاش کردن
witness christ in one's daily life
اعمال زندگی روزمرهی خود را نمایشگر (تعلیمات) عیسی کردن
مزاحم، سر خر
pull the wool over someone's eyes
گول زدن، سر کسی شیره مالیدن، سر کسی کلاه گذاشتن، فریب دادن
خوش قول بودن، به وعدهی خود وفا کردن
به وعدهی خود وفا نکردن، قولشکنی کردن، خلف وعده کردن
(بادقت یا اشتیاق) به حرف کسی گوش دادن
take the words (right) out of one's mouth
آنچه را که کس دیگری میخواهد بگوید گفتن، در گفتن پیشدستی کردن
(عامیانه) با تمام قوا، با همهی انرژی یا نیرو
به هرچه که بیرزد، به هر بهایی، به هر قیمتی
نظر خود را ابراز کردن، عقیدهی خود را گفتن
worth one's (or its) weight in gold
بسیار پرارزش
(عامیانه) کشتن، خفه کردن
بر غرور خود چیره شدن
make a pig's ear (our) of something...
خراب کردن، ضایع کردن، افتضاح کردن در...
پشت کسی، مخفیانه، پشت سر کسی (کاری کردن یا چیزی گفتن)
مثل کف دست شناختن، کسی را خوب شناختن، دل و رودهی کسی را وجب کردن، از نیت کسی باخبر بودن
به صلاحدید (کسی)
در خدمت کسی بودن، در اختیار کسی بودن، در بالوپر کسی بودن
to hear something straight from the horse's mouth
از منبع موثق شنیدن، مستقیم از دهان خود شخص شنیدن
منطق پشت کارها و رفتارها، دلیل رفتارها، هدف پشت رفتارهای عموماً عجیب
مایهی رضایت و مباهات، مایهی فخر و دلخوشی، مایهی رضایت و افتخار
این چه وضعشه؟، زده به سرت؟، معلوم هست داری چهکار میکنی؟
بیایید بعداً در مورد آن موضوع صحبت کنیم (زمانی که بحث خارج از موضوع است بیان میشود.)
از زمین و زمان طلبکار بودن، عصبانی و شاکی بودن، کینهی دیگران را به دل گرفتن
رکوراست صحبت کردن، با صداقت تمام حرف زدن، احساسات و افکار خود را صادقانه بیان کردن، رو بازی کردن، موضع صادقانهی خود را گفتن
سال نوی خوبی را برایتان آرزومندم، سال نوی شما مبارک، فرارسیدن سال نو را به شما تبریک میگویم (نوشتهای پرکاربرد برای تبریک جشن کریسمس)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «S» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/s