فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

S

ˈes es

شکل جمع:

ss

توضیحات:

همچنین در حالت جمع می‌توان از S's یا s's به‌جای Ss استفاده کرد.

S در معنای دوم مخفف لغت South است.

در انگلیسی آمریکایی معنای دوم به‌جای S معمولاً از .S استفاده می‌شود.

در انگلیسی بریتانیایی معنای دوم می‌توان به‌جای S از Sth استفاده کرد.

در انگلیسی آمریکایی معنای دوم می‌توان به‌جای S از So یا .So استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable

S (نوزدهمین حرف الفبای انگلیسی)

She drew a big S on the whiteboard.

او یک S بزرگ روی تخته‌ی سفید کشید.

The letter S is often used to indicate a plural form.

حرف S اغلب برای نشان دادن شکل جمع استفاده می‌شود.

abbreviation noun uncountable

جنوب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

We traveled down to the S for our summer vacation.

ما برای تعطیلات تابستانی خود به جنوب سفر کردیم.

The S is known for its warm climate and beautiful beaches.

جنوب به‌خاطر آب‌وهوای گرم و سواحل زیبایش شناخته شده است.

abbreviation noun singular uncountable

پوشاک سایز اسمال (سایز ۳۶)

She always prefers an S when shopping for dresses.

او همیشه هنگام خرید لباس، سایز اسمال را ترجیح می‌دهد.

The S was too tight, so I exchanged it for a medium.

سایز اسمال خیلی تنگ بود؛ بنابراین آن را با سایز مدیوم عوض کردم.

symbol uncountable

شیمی عنصر شیمیایی (S) گوگرد، عنصر گوگرد (نماد شیمیایی عنصر Sulfur)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی شیمی

مشاهده

S is essential for the production of many fertilizers.

گوگرد برای تولید بسیاری از کودها ضروری است.

Many proteins contain S as a vital component.

بسیاری از پروتئین‌ها حاوی گوگرد به‌عنوان جزئی حیاتی هستند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد S

  1. symbol (thermodynamics) a thermodynamic quantity representing the amount of energy in a system that is no longer available for doing mechanical work
    Synonyms:
    randomness entropy sulphur sulfur atomic number 16
  1. noun a unit of conductance equal to the reciprocal of an ohm
    Synonyms:
    siemens mho reciprocal ohm
  1. noun the cardinal compass point that is at 180 degrees
    Synonyms:
    south due south southward
  1. noun 1/60 of a minute; the basic unit of time adopted under the Systeme International d'Unites
    Synonyms:
    second sec
  1. noun The 19th letter of the Roman alphabet

Phrasal verbs

burn one's bridges

پل‌های پشت سر خود را خراب کردن، نداشتن امکان بازگشت به شرایط پیشین

button one's lip

زیپ دهان خود را کشیدن، ساکت شدن، خودداری از صحبت کردن

to beat one's gums

(عامیانه) حرف بی‌ربط زدن، وراجی کردن

Collocations

the driver's seat

صندلی راننده

set one's teeth on edge

1- دندان‌های کسی را کند کردن

god's acre

محوطه کلیسا

break one's fast

افطار کردن، روزه‌ی خود را شکستن، روزه‌ی خود را خوردن، ناشتایی خوردن، صبحانه خوردن

in arrear(s)

انجام‌نشده، نکول‌شده، نکولی، معوق، عقب، پس‌افتاده / (انگلیس) پرداخت (حقوق و غیره) در آخر مدت نه پیشاپیش

Collocations بیشتر

abraham's balm

پنج‌انگشت (Vitexagnus castus)

of one's own accord

به میل خود، داوطلبانه، بنا به خواسته خود

on someone's account

به خاطر کسی، از سوی کسی، به حساب کسی دیگر

make someone's acquaintance

با کسی آشنا شدن

that's all

همین، همین و بس

to make allowance(s)

به حساب آوردن، منظور کردن

to make allowance(s) for

1- بخشودن، معاف کردن 2- به حساب آوردن، در نظر گرفتن، پیش‌بینی کردن

backward(s) and forward(s)

پس و پیش، عقب و جلو، در دو جهت مخالف

to cast one's ballot

رأی (خود را) دادن

a bane of one's life

مایه‌ی رنج و گرفتاری

to bar someone's way (or path)

جلو راه کسی را گرفتن، راه کسی را سد کردن

beginner's luck

شانس شخص تازه‌کار، خوشبختی اتفاقی

to bide one's time

منتظر فرصت بودن، پی فرصت گشتن

move (or empty or relieve) one's bowels

قضای حاجت کردن، مدفوع دفع کردن، ادرار پر کردن

catch one's breath

برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن، (از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن، نفس تازه کردن

get one's breath back

نفس خود را بازیافتن (پس از تقلا و غیره)

bull one's way

(علیرغم دشواری) پیش رفتن

go about one's business

به کار و بار خود پرداختن (و کاری به کار دیگران نداشتن)

within one's capacity

در حد صلاحیت یا اختیار کسی

confirm one's position

موقعیت خود را استوارتر (یا تحکیم) کردن

on one's conscience

عذاب وجدان، احساس گناه

be conspicuous by one's absence

به وضوح غایب بودن، کاملاً چشم‌گیر بودن عدم حضور کسی

to one's cost

درس عبرت، به هزینه‌ی کسی

in one's court

1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمه‌ی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی

crab one's act (or the deal, etc.)

کار (یا معامله و غیره) را خراب کردن

to one's credit

مزید حسن شهرت

the crook of one's arm (or leg)

بخش نرم و خمش‌پذیر بازو (یا ران)

cross one's eyes

چشمان خود را چپ کردن

cross one's fingers

انگشتان خود را به صورت صلیب در آوردن (به عنوان دعا یا هنگام خطر و غیره)

cross one's heart

(به منظور نشان دادن صداقت و سوگند خوردن) با انگشت روی قلب خود نشان صلیب کشیدن

cross one's legs

(هنگام نشستن) یک پا را روی پای دیگر (ضربدر وار) قرار دادن، پا رو پا انداختن

cross one's mind

به خاطر کسی خطور کردن، به فکر کسی رسیدن

cross one's palm

1- (در اصل - هنگام پرداخت مزد فالگیر) با سکه کف دست خود نشان صلیب کشیدن 2- رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن

cross one's path

ملاقات کردن، تلاقی کردن با، با هم سروکار داشتن

follow somebody's cue

از کسی سرمشق گرفتن، به کسی اقتدا کردن

take one's cue from somebody

از دیگری سرمشق گرفتن، به اشاره‌ی دیگری کاری را آغاز کردن

signing one's own death warrant

فرمان قتل خود را امضا کردن

be in someone's debt

مدیون کسی بودن

reach (or arrive at) one's destination

به سرمنزل (مقصد یا پایانگاه) رسیدن

at one's disposal

در اختیار، در دست، به فرمان، تحت فرمان

make one's excuses

(به خاطر عدم شرکت در چیزی یا قصور و غیره) پوزش خواستن

live up to other people's expectations

توقعات و انتظارات دیگران را برآورده کردن

no expense(s) spared

بدون صرفه‌جویی در هزینه

that's a fact

آن یک واقعیت است، راست است

fasten one's seat belt

کمربند ایمنی خود را بستن

in one's favor

به سود کسی، به نفع کسی

in fear of one's life

از ترس جان خود، از ترس مرگ

one's folks

(عامیانه) قوم و خویش، خویشاوندان

force one's way into something

به زور وارد محلی (یا چیزی) شدن

gentleman's gentleman

نوکر ویژه، خدمتکار خصوصی

for god's sake

ترا به خدا، به‌خاطر خدا

out of harm's way

1- در امان، دور از خطر، مصون 2- بی‌زیان

break one's heart

قلب کسی را شکستن، متأثر کردن

one's idea of something

برداشت یا فهم (شخص) از چیزی

incline one's ear

گوش فرا دادن، (با دقت یا توافق) گوش دادن

get one's jollies

(عامیانه) خوش بودن، لذت بردن

one's junior

1- کسی که از آدم کم‌سن‌تر است، کوچک‌تر از شخص

2- (از نظر مقام یا درجه) مادون، پایین‌تر

come within (or fall outside) somebody's jurisdiction

داخل (یا خارج از) حوزه‌ی اختیارات کسی بودن

after one's (or its) kind

(قدیمی) طبق طینت یا سرشت خود، برحسب ذات یا طبیعت خود

at one's leisure

هنگامی که شخص فرصت کافی دارد

take one's own life

خودکشی کردن، انتحار کردن

lift (up) one's eyes (to something)

به بالا نگاه کردن

lift up one's voice

بلند‌بلند حرف زدن، داد زدن، صدای خود را بلند کردن

loved one(s)

موردعلاقه، عزیز(ان)

measure one's length

(لباس) خیاط‌دوخته (در برابر: آماده یا پیش‌دوخته شده)، دوخته شده به اندازه‌ی شخص

take someone's measure

(لیاقت یا کارایی یا تخصص) کسی را سنجیدن

refresh one's memory

تجدید حافظه کردن، از نو به خاطر سپردن

on one's mettle

آماده‌ی کوشش، سرغیرت

blow one's nose

دماغ خود را گرفتن (با دستمال و غیره)، بینی خود را پاک کردن

speak through one's nose

تو دماغی حرف زدن

bring something to someone's notice

چیزی را به توجه کسی رساندن، کسی را از چیزی آگاه کردن

come to one's notice

موردملاحظه یا توجه کسی قرار گرفتن، متوجه شدن، دریافتن

of one's own

(فقط) مال خود شخص، شخصی

pawnbroker's shop

مغازه‌ی کارگشایی و گروبرداری

make one's peace with

آشتی کردن با، از در صلح درآمدن

pin one's hopes on someone

همه‌ی امید خود را به کسی بستن

the pleasure of (somebody's) company

افتخار شرف‌یابی به حضور کسی، مسرت مصاحبت با کسی، افتخار میزبانی کسی

plight one's troth

1- (در اصل) عهد کردن، قول دادن 2- نامزدکردن (برای زناشویی)، قول ازدواج دادن

ply one's trade

پیشه‌ی خود را دنبال کردن، کسب و کار کردن

take up one's position

مستقر شدن، استقرار یافتن، جایگزین شدن

in one's power

در قدرت کسی، تحت نفوذ کسی

present one's compliments

سلام رساندن، ادای احترام کردن

get one's priorities right (or wrong)

در تعیین اولویت‌های خود خطا نکردن (یا کردن)

push one's way (through something)

(با هل دادن از میان چیزی) رد شدن

raise one's hopes (or fears or doubts etc.)

امید (یا ترس یا شک و ...) کسی را زیاد کردن

lose one's reason

دیوانه شدن، عقل خود را از دست دادن

relieve one's feelings

دق دل خود را خالی کردن، (با گریه کردن) احساسات خود را نشان دادن

go (or come) to somebody's (or something's) rescue

به نجات کسی (یا چیزی) شتافتن، به کمک کسی (یا چیزی) رفتن (یا آمدن)

do something on one's own responsibility

به مسئولیت خود کاری را انجام دادن

in one's own right

رأساً، به مسئولیت خود، از سوی خود، بدون اتکا به دیگران

at one's own risk

به مسئولیت یا مخاطره‌ی خود، با احتمال خطر برای خود شخص

beyond (or over) the sea(s)

در آن سوی دریا(ها)، در ماورای بحار

set one's seal (to something)

1- مهر کردن 2- تأیید کردن، تصدیق کردن

under (one's) seal

(در) سند مهر و امضا شده

seek one's fortune

دنبال پولدار شدن بودن

one's senior

مسن‌تر (از شخص)، بزرگ‌تر

serve one's needs

نیازهای کسی را برآورده کردن، به درد کار کسی خوردن

at one's service

در خدمت کسی

shake one's fist (at somebody)

(به نشان تهدید) مشت خود را (به سوی کسی) تکان دادن

shake one's head

(معمولاً به نشان مخالفت یا منفی) سر تکان دادن، امتناع کردن

shake somebody's hands (shake hands with somebody)

با کسی دست دادن، دست کسی را فشردن

shrug one's shoulder

شانه بالا انداختن، بی‌اعتنایی از خود نشان دادن، اهمیت ندادن

at someone's side (or by someone's side)

در کنار کسی، پهلوی کسی، در مجاورت کسی

on someone's side

پشتیبان کسی، هوادار کسی

smooth somebody's path

پیشرفت یا موفقیت کسی را تسهیل کردن

snake one's way through (or past or across)

مسیر مارپیچ داشتن، مارپیچ رفتن، پر پیچ و خم بودن

steal someone's heart

قلب کسی را ربودن

in one's stocking feet

جوراب پوشیده؛ ولی بی‌کفش

strain to one's bosom (or heart)

تنگ در آغوش گرفتن، به سینه فشردن

someone's strong (or strongest) suit

صفت بارز، ویژگی برجسته، نقطه‌ی قدرت

to one's taste

بنابر سلیقه‌ی شخصی

tax somebody's brain(s)

به مغز کسی فشار آوردن، کار فکری دشواری را به عهده گرفتن

tear one's hair

(از شدت غم و غیره) موی خود را کندن

control one's temper

جلوی غیظ یا خشم خود را گرفتن، بدخلقی نکردن

keep one's temper

جلوی غیظ خود را گرفتن، بدخلقی نکردن

that's that

همین که گفتم، همین که هست، دیگر حرفی ندارم

thrust one's way

(با فشار و تلاش) رد شدن، عبور کردن

on one's own time

در ساعات غیر اداری، در اوقات متعلق به خود شخص

fall to one's knees

به زانو درآمدن، زانو زدن

the least of one's troubles

یکی از مشکلات (یا دردسرهای) فرعی شخص

play one's trump card

ورق برنده‌ی خود را بازی کردن

twist around one's finger

دور انگشت خود چرخاندن، کاملاً تحت تسلط خود درآوردن، ملعبه کردن

it's no use!

بی‌فایده است!، بیهوده است!، فایده ندارد!

force one's way (through something)

به زور راه خود را (از میان چیزی) باز کردن

in the (or one's) way

سد راه، در جلو راه (کسی)

overstay one's welcome

(مهمان و غیره) بیش از حد نزد میزبان ماندن، زیاد ماندن

to wend one's way

راه خود را در پیش گرفتن، به راه خود ادامه دادن

against one's will

برخلاف میل کسی، (به) ناچار، (به‌طور) ناخواسته

of one's own (free) will

بنابه درخواست (آزادانه‌ی) خود، بنابه دلخواه خود

give wing(s) to

بال و پر دادن به، به پرواز در آوردن

offer one's best wishes

(نسبت به کسی) بهترین آرزوها را داشتن، خیرخواهی یا دعای خیر کردن، تبریک گفتن

it's a wonder that

معجزه است که/ بسیار شگفت‌آور است که

wring one's hands

(به نشان نگرانی یا نومیدی و یا غم و غیره) دست‌های خود را به‌هم مالیدن، به هم فشردن

nurse one's pride

عزت‌نفس جریحه‌دار (خود را) درمان کردن

at one's (own) peril

با به خطر انداختن خود

(one's) regrets

پوزش، مراتب تأسف، اظهار پشیمانی

Idioms

who's who

فهرست رجال

writer's cramp

ناتوانی موقتی نویسنده (که جلو خلاقیت او را می‌گیرد)

apple of one's eye

نور چشم، بسیار عزیز، (چیزی یا شخصی) عزیز و گران‌بها

devil's advocate

شریک شیطان، وکیل مدافع شیطان (کسی که برای داغ کردن مباحثه یا از روی بدعنقی از استدلال غیرقابل‌ دفاعی سرسختانه دفاع می‌کند)

pull someone's leg

کسی را دست انداختن، سربه‌سر کسی گذاشتن، شوخی کردن، ایستگاه کسی را گرفتن

Idioms بیشتر

hold one's horses

(محاوره) تأمل کردن، درنگ کردن، زود تصمیم نگرفتن

from the horse's mouth

(عامیانه) از منابع قابل اعتماد، از مراجع اصلی، از منبع موثق

count one's blessings

شکر خدا را به جای آوردن، موهبت‌های خدا را برشمردن

شکر نعمت کردن، موهبت‌های خدا را برشمردن

be tied to one's mother's apron strings

بچه‌ننه بودن، مطیع مادر بودن

be tied to one's wife's apron strings

سخت تحت فرمان زن خود بودن

to reach one's breaking point

کارد به استخوان (کسی) رسیدن، بی‌تاب شدن

ride (or hang) on someone's coattails

موفقیت خود را منوط به موفقیت دیگری کردن، به دم دیگری چسبیدن

to stick in one's craw (or to stick in the craw)

اکراه داشتن، پذیرا نبودن، مشمئزکننده بودن

twist (or wrap) around one's little finger

به آسانی (شخص دیگری را) مهار کردن، به آسانی تحت نفوذ خود در آوردن

to live beyond one's means

بیش از درآمد خود خرج کردن

nickle and dime it (or nickle and dime one's way)

با صرف هزینه یا انرژی کم به دست آوردن، کم‌کم موفق شدن

to overplay one's hand

گشاد بازی کردن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره پذیرفتن

pissed as a newt (or pissed out of one's head)

(انگلیس، زننده) مست لایعقل، سیاه مست

sow one's wild oats

در ایام جوانی عیاشی و هرزگی کردن (و سپس عیال‌وار شدن)

(در جوانی) عیش و عشرت کردن، ادل‌و‌بدل‌کاری کردن

mind (or watch) one's p's and g's

مواظب حرفها و اعمال خود بودن

pick one's way

بهترین مسیر را انتخاب کردن، با احتیاط رفتن

take one's medicine

تن به مکافات دادن، نتیجه‌ی عمل خود را پذیرفتن

in abraham's bosom

1- مدفون در جوار اجداد، متوفی 2- در صلح و صفا آرمیده 3- در بهشت

to have an ace up one's sleeve

برگ برنده داشتن، حیله در آستین داشتن

clean up one's act

(عامیانه) رفتار خود را اصلاح کردن، بهتر کار کردن

get one's act together

خود را جمع‌وجور کردن، اوضاع خود را سروسامان دادن، به زندگی خود نظم دادن، وضعیت خود را بهبود بخشیدن

agony column(s)

(در روزنامه و مجله) بخشی که در آن نامه‌های خوانندگان چاپ و مسائل شخصی آنها رایزنی می‌شود.

albatross around one's neck

بار گناهان گذشته (که گریبان‌گیر انسان می‌شود)، عذاب‌وجدان، دردسر بزرگ

all's fair in love and war

درباره‌ی عشق و جنگ می‌توان از هر ترفندی استفاده کرد.

all's well that ends well

کاری که عاقبت آن خوب است، خوب محسوب می‌شود.

up (or down) one's alley

(عامیانه) مطابق سلیقه یا استعداد شخص

whet one's appetite

اشتهای خود (یا کسی را) تحریک کردن

at arm's length

دور از

be pushed into someone's arms

تحت نفوذ یا اختیار کسی درآمدن

lay down one's arms

تسلیم شدن، سلاح بر زمین انداختن

be (flat) on one's back

بیمار بودن، بستری بودن، بیچاره بودن، به زانو درآمدن

behind someone's back

یواشکی، بدون اطلاع شخص ذینفع، نامردانه

get off someone's back

دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن، کوتاه آمدن، بیخیال شدن، دست برداشتن، تنها گذاشتن

get (or put) one's back up

(عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن

turn one's back on

1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن، بی‌اعتنایی کردن، مأیوس کردن

with one's back to the wall

در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر

know something backward(s)

خوب بلد بودن، از بر بودن

pack one's bag

چمدان‌ها را بستن، رخت بربستن، آماده‌ی عزیمت شدن

bang one's head against a brick wall

نیروی خود را به هدر دادن و به جایی نرسیدن

bare one's soul

راز دل خود را گفتن، صمیمانه درد دل کردن

do something off one's own bat

(انگلیس - عامیانه) سرخود عمل کردن، خودسری کردن

have bats in one's (or the) belfry

(امریکا - عامیانه) خل بودن، عقاید احمقانه داشتن

say (or tell or count) one's beads

با تسبیح دعا کردن

beam in one's own eye

خاشاک در چشم، ندیدن عیوب خود و ذکر عیوب کوچک‌تر دیگران

take to one's bed

(به خاطر بیماری یا خستگی و غیره) به بستر رفتن، در بستر ماندن، ناخوش شدن

to die in one's bed

به مرگ طبیعی مردن

bee's knees

(عامیانه) آدم مهم، کله گنده

have a bee in one's bonnet

1- مرتب درباره‌ی یک چیز حرف زدن و اندیشیدن، وسواس داشتن 2- خل بودن

tighten one's belt

با صرفه‌جویی (یا مشقت) عمل کردن، سختی کشیدن، امساک کردن

under one's belt

تجربه

to (or at) the top of one's bent

با حداکثر کوشش و تقلا، با تمام نیرو

at one's best

در بهترین حالت

in one's birthday suit

(عامیانه) لخت، عریان

take (or get) the bit in one's teeth

مهارپذیر نبودن، سرپیچی کردن

be in someone's black book

در کتاب (یا لیست) سیاه کسی بودن، مورد طرد یا دشمنی قرار گرفتن

knock someone's block off

(عامیانه) کتک مفصل زدن، تو سری حسابی زدن

be in one's blood

در خون کسی بودن، استعداد چیزی را داشتن

have someone's blood on one's head (or hand)

مسئول مرگ یا بدبختی کسی بودن

make one's blood boil

خشمگین کردن، به خشم آوردن، خون کسی را به جوش آوردن

سخت به خشم آوردن

make one's blood run cold

سخت ترساندن

a blot on one's escutcheon

لکه‌ی بدنامی، آبروریزی، افتضاح

ننگ، آبروریزی، لکه به نام نیک

blow someone's mind

(امریکا ـ عامیانه) غرق در شگفتی کردن، مات و مبهوت کردن

call someone's bluff

تو خالی بودن تهدید کسی را با دعوت به مبارزه اثبات کردن، (پوکر) دست کسی را خواندن

burn one's boats

تصمیم قطعی گرفتن، راه بازگشت باقی نگذاشتن

bob's your uncle

(انگلیس - عامیانه) به همین سادگی، همین و بس، والسلام

shoot one's bolt

آخرین تیر خود را رها کردن، آخرین کوشش خود را کردن

die with one's boots on

بدون بیماری و بستری شدن مردن، حین کار یا نبرد مردن

get too big for one's boots

(عامیانه) پر افاده شدن، از خود راضی شدن

lift (or raise) oneself by the (or one's own) bootstraps

با کوشش خود (و بدون کمک دیگران) موفق شدن

take someone to one's bosom

محبت کردن به، انس گرفتن به

(one's) bottle

(انگلیس - عامیانه) شجاعت

bet one's bottom dollar

(امریکا - عامیانه) هست و نیست خود را شرط‌بندی کردن

for the bottom drawer(s)

(انگلیس - قدیم) برای جهیزیه، برای شب عروسی

beat (or rack or cudgel) one's brains

برای به یاد آوردن یا اندیشیدن درباره‌ی چیزی سخت کوشیدن

beat someone's brains out

(با زدن ضربه به سر) کشتن

blow someone's brains out

گلوله به مغز کسی زدن، مغز کسی را متلاشی کردن

pick someone's brains

(عامیانه) کمک فکری از کسی گرفتن، صلاح‌دید کردن

break one's neck

نهایت سعی خود را کردن

(عامیانه) سخت کوشیدن، جان کندن

break one's pace (or step)

(در راه رفتن) گام خود را عوض کردن، جور دیگری راه رفتن یا گام برداشتن

beat one's breast

تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن، سنگ چیزی را بر سینه زدن

hold one's breath

نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن

save one's breath

وقت خود را حرام نکردن (با حرف زدن)، نصیحت بیهوده نکردن

از حرف زدن بی‌نتیجه خودداری کردن

take one's breath away

(از شدت زیبایی یا ابهت و غیره) نفس کسی را بند آوردن، هوش از سر پراندن

under one's breath

زیر لبی، آهسته، پچ‌پچ‌کنان

breathe down one's neck

پاپی و مواظب کسی شدن، مرتب مزاحم و مراقب بودن

breathe one's last

مردن، نفس آخر را کشیدن

too big for one's breeches

(عامیانه) پر رو، پر تمنا، پر توقع، کسی که پا را از گلیم خود درازتر کند، پر مدعا

give (or get) the bum's rush

(امریکا - عامیانه) به زور اخراج کردن (یا شدن)

to wear one's hair in bunches

گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن

hide one's light (or talent) under a bushel

(انگلیس - عامیانه) استعداد و لیاقت خود را پنهان کردن (بروز ندادن)

mind one's own business

مشغول کار خود بودن (و کاری به کار دیگران نداشتن)، فضولی نکردن

look as if butter would not melt in one's mouth

تظاهر به کمرویی کردن، کمرو و معصوم به نظر آمدن

have (or get) butterflies (in one's stomach)

(عامیانه) بسیار دلواپس و عصبی بودن (مثلاً قبل از امتحان یا نطق)، دلهره داشتن، شور زدن دل

set one's cap for

(برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

card up one's sleeve

نقشه‌ی عمل یا منبع نیرویی که سری نگاه‌داشته شود (مثل کارتی که از آستین درآورند)

get on (or off) someone's case

(عامیانه) در کار دیگری دخالت کردن (یا نکردن)

make one's case

با دلیل و برهان ثابت کردن، به سود خود استدلال کردن

cast one's mind back to a time in the past

به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن

while the cat's away, the mice will play

موش که چشم گربه را دور ببیند دم در میآورد

get something off one's chest

(عامیانه) دق دل را درآوردن، گلایه کردن، عقده‌ی خود را گشودن

pull someone's chestnuts out of the fire

(با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)

count one's chickens before they are hatched

جوجه‌ها را قبل از پاییز شمردن

جوجه را قبل از پاییز شمردن

keep one's chin up

(علی‌رغم دشواری‌ها و مشکلات) خم به ابرو نیاوردن، امید خود را از دست ندادن، دید مثبت خود را حفظ کردن

off one's chump

(انگلیس - عامیانه) خل، عوضی

a wolf in sheep's clothing

گرگی در لباس گوسفند، گرگی در لباس میش

have one's head in the clouds

(عامیانه - تداعی منفی) الکی‌خوش، (به‌طور غیرواقع‌بینانه) سرگرم اندیشه‌ها یا امیال خود

heap coals of fire on someone's head

(از طریق پاسخ دادن بدی با نیکی) خجل و پشیمان کردن

cockles of one's heart

اعماق قلب، (از) ته دل

show one's (true) colors

ماهیت (یا طینت یا نهاد) خود را آشکار کردن

come one's way

اتفاق افتادن، تجربه کردن، فرا رسیدن، رخ دادن، پیش آمدن

to one's heart's content

به حد وفور، تا دل شخص بخواهد

تا دل (کسی) بخواهد، تا سرحد سیری

at one's convenience

بنا به دلخواه، (در زمان یا جا یا روش) دلخواه

at one's earliest convenience

در اولین فرصت، هرچه زودتر

that's the way the cookie crumbles

(انگلیس - عامیانه) زندگی همین است، جز این نمی‌شود، چاره‌ای نیست

toss one's cookies

(امریکا - عامیانه) قی کردن، بالا آوردن

lose one's cool

خونسردی خود را از دست دادن، از جا در رفتن، برآشفتن

keep one's cool

خونسردی خود را حفظ کردن، آرامش خود را از دست ندادن، آرامش خود را حفظ کردن

blow one's cork

(امریکا - عامیانه) از جا دررفتن، خشمگین شدن

keep one's own counsel

دست خود را رو نکردن، (اندیشه یا نقشه و غیره‌ی خود را) پنهان نگهداشتن

keep one's countenance

خودداری کردن (به ویژه از خنده)، بروز ندادن

have (or lack) the courage of one's convictions

دل و جرئت پیروی از آرمان‌های خود را داشتن (یا نداشتن)

take one's courage in both hands

شهامت انجام کاری را یافتن، دل را قرص کردن

run one's course

دوره‌ی معمولی خود را طی کردن (سپری کردن)

cramp one's style

(عامیانه) مخل کار کسی شدن

makes one's skin (or flesh) crawl

آدم را مشمئز می‌کند، چندش‌آور است

make one's flesh (or skin) creep

مشمئز کردن، به چندش آوردن

bear one's cross

سختی کشیدن، ناملایمات را به جان خریدن

cry in one's beer

(عامیانه) آه و ناله کردن، سوخته کنی کردن

cry one's eyes out

از ته دل گریستن، از دیده خون باریدن

cudgel one's brains

سخت اندیشیدن، چارهجویی کردن

in one's cups

(قدیمی - عامیانه) مست، ساغر زده

not be someone's cup of tea

(برای فردی) محبوب نبودن، راستِ‌کار نبودن، به طبع نخوردن، موردعلاقه‌ نبودن، دلخواه و موردپسند نبودن، باب میل نبودن

curdle someone's blood

(از ترس) خون کسی را منجمد کردن، وحشت‌زده کردن

cut one's teeth on

از کودکی عادت کردن به

what's the damage?

(عامیانه) چقدر باید (خسارت) بپردازم؟

do (or try) one's damnedest (or damndest)

(عامیانه - ناپسند) بیشترین کوشش خود را کردن

get one's dander up

(عامیانه) خشمگین شدن، از جا در رفتن

there's no danger of that

احتمال وقوع آن (امر) نمی‌رود، آن خطر وجود ندارد

not darken one's door (or doorway)

به خانه‌ی کسی نرفتن، (به جایی) نرفتن

make one's day

(عامیانه) دلشاد کردن

(امریکا - عامیانه)روز کسی را موفقیت‌آمیز کردن

dear to one's heart

باارزش، ارزشمند، گرانقدر، گرامی، عزیز

at death's door

در آستانه‌ی مرگ، در شرف موت، جان به لب، در حال نزع

catch one's death (or catch one's death of cold)

از سرما سده کردن، سرمای شدید خوردن

out of (or beyond) one's depth

1- در آبی که از قد آدم بیشتر است 2- بیرون از حد فهم یا دانش شخص

get one's just deserts

به سزای خود رسیدن، تقاص پس دادن

leave to one's own devices

به حال خود گذاشتن، پاپی نشدن

die in bed (or die in one's bed)

در اثر پیری یا بیماری مردن

die in one's boots (or die with one's boots on)

در عین فعالیت و سلامتی مردن (مثلاً در حادثه یا جنگ)

(it's the) same difference

(امریکا - عامیانه) فرقی ندارد، توفیر نمی‌کند.

what's the difference? (what difference does it make?)

چه فرق می‌کند؟/ چه تفاوتی دارد؟/ اهمیت ندارد، علی‌السویه است.

dig one's heels (or toes) in

سرسختی کردن، سرفرود نیاوردن، پافشاری کردن

do somebody's dirty work

کارهای ناخوشایند (و گاهی ناشایسته‌ی) دیگران را برایشان انجام دادن

keep one's distance

فاصله گرفتن از، احتراز کردن، دوری کردن از

do's and don'ts

بایدها و نبایدها، مقررات، چیزهای موجه و غیرموجه، موارد قانونی و غیرقانونی

a dog's age

(عامیانه) مدت مدید

a dog's life

زندگی ناخوشایند، زندگی سگی، زندگی فلاکت‌بار، زندگی رقت‌آور، زندگی توأم با رنج

lie at one's door

(تقصیر یا گناه و غیره) به گردن کسی بودن

shut (or slam) the door on someone's face

با کسی ترک صحبت یا مراوده کردن، در را توی روی کسی بستن

dot one's i's and cross one's t's

بسیار دقت کردن

down on one's knees

زانوزده

drag one's heels (or feet)

(عامیانه) عمداً آهسته‌کاری کردن، طفره رفتن، کندکار کردن، لفت دادن

drag somebody's name through the mire (or mud)

شهرت کسی را به لجن کشیدن

draw in one's horns

(نسبت به قبل) محتاطانه‌تر عمل کردن، محافظه‌کاری کردن

draw one's time

شغل خود را ول کردن

beyond one's wildest dreams

خیلی بهتر از انتظار، (به طور غیرمترقبه) عالی

بالاتر از حد انتظار، آنچه که شخص خوابش را هم نمی‌دیده

dress one's droddums

(اسکاتلند) کتک زدن

drink somebody's health (or drink a health to somebody)

گساریدن، به سلامتی کسی نوشیدن

the driver's seat

صندلی راننده، (مجازی) موقعیت ممتاز، مقام پرقدرت

like water off a duck's back

بی‌تأثیر، بی‌واکنش

pay one's dues

(عامیانه) در اثر کوشش و رنجبری مقام یا امتیاز به دست آوردن، وظیفه‌ی خود را ادا کردن

shake the dust off one's feet

(با تحقیر و خصومت) ترک کردن

throw dust in someone's eyes

گمراه کردن، گول زدن

bend someone's ear

با توجه یا اشتیاق گوش کردن

(be) out on one's ear

ناگهان اخراج شدن، بی‌مقدمه مرخص شدن

(be) up to one's ears in something

کاملاً درگیر چیزی بودن

somebody's ears are burning

(عامیانه - انگلیس) به اینکه پشت سر کسی حرف می‌زنند مشکوک شدن، گوش تیز کردن

something comes to (or reaches) somebody's ears

(خبر و شایعه و غیره) به گوش کسی رسیدن

take one's ease

آسوده‌خاطر و راحت شدن یا بودن

eat one's words

حرف خود را پس گرفتن، گفته‌ی خود را انکار کردن

set one's teeth on edge

1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته‌سیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن

2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن

put (or have) all one's eggs in one basket

تنها روی یک چیز متمرکز شدن، تمام انرژی و وقت خود را صرف چیزی کردن، همه‌ی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار گرفتن (و به مخاطره انداختن)

at one's elbow

در دسترس، نزدیک، مجاور

keep one's end up

(عامیانه) سهم خود را انجام دادن، وظیفه‌ی خود را انجام دادن

turn king's (or queen's) evidence

به منظور تخفیف دادن جرم خود بر علیه هم‌دست خود شهادت دادن (در امریکا می‌گویند: turn State's evidence)

catch one's eye

توجه کسی را جلب کردن

feast one's eyes on

چشم چرانی کردن، با تحسین نگاه کردن

in a pig's eye

(عامیانه) هرگز، ابداً، تو بمیری

keep one's eye open (or peeled)

هشیار بودن، مواظب بودن

open one's eyes

حواس خود را جمع کردن، ارشاد کردن یا شدن، چشم و گوش کسی را باز کردن

1- موجب شگفتی کسی شدن 2- از خواب غفلت بیدار کردن، چشم و گوش کسی را باز کردن

run one's eyes over

اجمالاً نظر کردن، مرور تند کردن، تند خواندن

shut one's eyes to

از نگاه کردن به چیزی یا فکر کردن درباره‌ی آن خودداری کردن، چشم بر بستن

cut one's eyeteeth

تجربه کسب کردن، وارد به کاری شدن

set one's face against

در مخالفت اصرار کردن، پافشاری کردن در برابر، لجاجت کردن

show one's face

ظاهر شدن (در میان جمع)، رخ نمایی کردن

درملا عام ظاهر شدن، در میان جمع آمدن

to one's face

تو روی کسی (ایستادن یا گفتن)، رک

feel one's way

1- کورمال کورمال رفتن، دست مالیدن و جلو رفتن 2- با احتیاط رفتن، سنجیده گام برداشتن، احتیاط کردن

hurt someone's feelings

احساسات کسی را جریحه‌دار کردن

get one's feet wet

(به‌منظور تجربه‌اندوزی و وفق دادن خود با شرایط جدید) قدم‌های اول خود را برداشتن، با گام‌های کوچک شروع کردن

have one's feet on the ground

واقع‌بین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن

واقع‌بین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن

on one's feet

1- سالم، تندرست 2- آگاه، به‌هوش 3- ایستاده 4- مستقر، پابرجا 5- بی‌مقدمه، فی‌البداهه

stand on one's own (two) feet

روی پای خود ایستادن، مستقل بودن

sweep (or carry) off one's feet

(از شدت عشق یا محبت یا احساسات) از خود بیخود کردن

mend one's fences

سیاست‌بازی و دوست‌یابی کردن، روابط خود را اصلاح کردن، تحبیب کردن

burn one's fingers

(به‌خاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن

have one's fingers crossed

(به کسب موفقیت و وقوع اتفاقات مثبت) امیدوار بودن، خوش‌بین بودن، دل روشنی داشتن

put one's finger on

با دقت نشان دادن یا مشخص کردن، روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن

have at one's fingertips

1- در دسترس داشتن، حاضر و آماده داشتن، کاملاً در اختیار داشتن 2- کاملاً آشنا بودن به، کاملاً وارد بودن، مثل آب خوردن بلدبودن

to one's (or the) fingertips

کاملاً، ازسرتاپا

hold one's fire

1- دست از تیراندازی برداشتن، تیراندازی نکردن 2- (مجازی) جلو حرارت خود را گرفتن

flea in one's ear

خرده‌گیری دردآور، انتقاد شدید، کنایه‌ی زننده

one's (own) flesh and blood

فرزندان، خویشاوندان

flip one's lid (or wig)

(عامیانه) دیوانه شدن، اختیار از کف دادن، از خود بیخود شدن

be a fool for one's pains

کار بی‌اجر و پاداش کردن، مفتی جان کندن، خرحمالی مفتی کردن

be (or live) in a fool's paradise

الکی خوش بودن

be no (or nobody's) fool

زرنگ و کارآمد بودن

be sent on a fool's errand

دنبال نخود سیاه فرستاده شدن (رفتن)

to drag one's feet

(با تداعی منفی) تردید کردن، تعلل کردن، مسامحه کردن، (عمداً) کار را به تأخیر انداختن

fall on one's feet

از موقعیت دشوار جان سالم به در بردن، به‌خوبی از پس مشکلات برآمدن، در شرایط سخت موفق شدن

find one's feet

(به شرایط جدیدی) عادت کردن، خوگرفتن، جا افتادن

put one's foot down

اقدام قاطع کردن، مؤکد اصرار کردن، سخت مقاومت کردن، دو پای خود را در یک کفش کردن

put one's foot in it

اشتباه لپی کردن، خیطی بالا آوردن، گاف کردن، حرف عوضی زدن

put one's foot up

استراحت کردن، (پاهای خود را روی میز گذاشتن و) غنودن

put one's best foot forward

(عامیانه) حداکثر کوشش خود را کردن، برای جلوه‌گری کوشیدن

put one's foot in one's mouth

نسنجیده حرف زدن، حرف بی‌جا زدن، دهان خود را بی‌موقع گشودن، گاف دادن

stand on one's own two feet

روی پای خود ایستادن، به خود متکی بودن

(be) under one's feet

مزاحم کسی بودن، توی دست و پا بودن، راه کسی را سد کردن

follow in someone's footsteps

به کسی تاسی کردن، اقتدا کردن، پیروی کردن، دنباله‌روی کردن

tell someone's fortune

فال کسی را گرفتن، طالع کسی را دیدن

freshen somebody's drink

(امریکا) لیوان مشروب کسی را دوباره پرکردن (یا سر‌خالی آن را پر کردن)

get the fright of one's life

از ترس قالب تهی کردن، زهره ترک شدن

one's full

تاآنجایی‌که (کسی) بخواهد، به میزان دل‌خواه، کام‌دل (کسی)

be one's funeral

بدبخت شدن، روزگار کسی سیاه شدن

off one's game

بد بازی کردن، بازی بدی ارائه دادن

be gathered to one's fathers

مردن، به اجداد پیوستن

to be in one's glory

در اوج شوکت و شهرت بودن، در اوج شادی بودن

get someone's goat

(عامیانه) عصبانی کردن، غیظ کسی را درآوردن

to cook one's goose

(عامیانه) شانس کسی را از بین بردن، کاسه کوزه‌ی کسی را به هم ریختن

against the (or one's) grain

برخلاف میل یا طینت کسی، ناخوشایند، رنجه‌آور

to let the grass grow under one's feet

وقت را به بطالت گذراندن، فرصت را از دست دادن

to have one's foot in the grave

سالخورده و نزدیک به مرگ بودن، به‌شدت بیمار بودن، در شرف موت بودن

to make one turn (over) in one's grave

انجام دادن کاری که مرده‌ای را در قبر عذاب بدهد، برخلاف میل یا عقیده‌ی مرده‌ای رفتار کردن

keep one's nose to the grindstone

سخت و مداوم کار کردن، بی‌امان کوشیدن، بکوب کار کردن، با تمام وجود تلاش کردن

grist to (or for) one's mill

چیز به‌دردخور، هرچیزی که کاربردش سودمند باشد

cut the ground from under one (or one's feet)

استدلال کسی را خنثی کردن، عقیم گذاشتن

hold (or stand) one's ground

استقامت کردن، پابرجا ماندن، پایداری کردن

on one's own ground

در محیط آشنا، موضوع آشنا، در رشته‌ی تخصصی خود

shift one's ground

موضوع را عوض کردن، استدلال تازه‌ای را پیش کشیدن

(به‌ویژه در مباحثه و مناظره) موضع خود را عوض کردن، از این شاخه به آن شاخه پریدن

be on one's guard

مواظب بودن، پاییدن، آماده و هوشیار بودن

be off (one's) guard

غافل شدن، مهیا نبودن

to spike someone's guns

(عمل کسی را) خنثی کردن، به مخمصه انداختن، بی‌اثر و مغلوب کردن

to stick to one's guns

حرف خود را دو تا نکردن، سر حرف خود ماندن، موضع خود را حفظ کردن، اعتقادات خود را سفت چسبیدن، ساز خود را زدن

to hate someone's guts

(عامیانه) از کسی بیزار بودن

to have someone's guts for garter

سخت تنبیه کردن، دمار درآوردن

to work (or scream) one's guts out

با تمام وجود کار کردن (یا فریاد کشیدن)

get one's hackles

خشمگین و آماده‌ی نزاع شدن، باد به غبغب انداختن

get in one's hair

(عامیانه) اذیت کردن، آزار دادن، مزاحم شدن

let one's hair down

(عامیانه) خودمانی رفتار کردن، آزادانه حرف زدن یا لباس پوشیدن (و غیره)

make one's hair stand on end

وحشت‌زده یا مشمئز کردن

eat out of one's hands

1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن

force one's hand

(پیش از آمادگی) وادار به عمل کردن، (قبل از موعد) به کار واداشتن

have one's hands full

بسیار گرفتار (یا پرمشغله) بودن، تا خرخره گرفتار بودن

keep one's hand

(به منظور حفظ مهارت یا آمادگی) تمرین کردن، ممارست کردن

off one's hands

خارج از اختیار کسی، خارج از حوزه‌ی قدرت کسی

on one's hands

زیر نظر یا مواظبت کسی، جزو مسئولیت‌های کسی، در ید کسی

show one's hand

1- (بازی ورق) دست خود را رو کردن 2- منظور خود را آشکار کردن

throw up one's hands

دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن

turn (or put) one's hand to

به عهده گرفتن، تقبل کردن، به کاری پرداختن

wash one's hands of (something)

(نسبت به چیزی) از خود سلب مسئولیت کردن، از ادامه‌ی کاری خودداری کردن، دست از کاری شستن

have a handle to one's name

دارای عنوان (اشرافی یا علمی) بودن

settle someone's hash

(عامیانه) چیره‌شدن (بر کسی)، له‌و‌لورده کردن، سرکوب کردن

hang up one's hat

دست از کار کشیدن، (از شغل) کناره گرفتن

keep (something) under one's hat

سری نگه‌داشتن، بروز ندادن، مستور داشتن

take one's hat off to

تبریک گفتن، درود فرستادن، شادباش گفتن

talk through one's hat

(عامیانه) حرف‌های احمقانه زدن، نسنجیده سخن گفتن، یاوه‌گویی کردن

throw one's hat into the ring

وارد مبارزه شدن، خود را نامزد انتخاباتی کردن

under one's hat

سری، محرمانه، خودمانی، مگو

get it through one's head

فهمیدن، درک کردن، فهماندن

go to one's head

1- مغرور کردن یا شدن، غره کردن

2- مست کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن، گیج کردن

hang (or hide) one's head

(از شرم) سربه‌زیر شدن، چهره‌ی خود را پنهان کردن

keep one's head

خونسردی خود را حفظ کردن، دستپاچه نشدن

خونسردی خود را حفظ کردن، خود را نباختن

keep one's head above water

(با وجود خطر، گرفتاری مالی و...) خود را سر پا نگه داشتن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن

lose one's head

خونسردی خود را از دست دادن، دستپاچه شدن

خود را باختن، خونسردی خود را از دست دادن، غیرعاقلانه رفتار کردن، گیج شدن

on (or upon) one's head

به مسئولیت کسی، جزو وظایف یا گرفتاری‌های کسی

one's head off

(بعد از فعل می‌آید) سرکسی را خوردن (یا بردن)

out of (or off) one's head

(عامیانه) دیوانه، خل، یاوه‌سرا

over one's head

1- مشکل، خارج از فهم کسی 2- بدون رعایت سلسله مراتب (به مقامات بالاتر مراجعه کردن)

take into one's head

در سر پروراندن (طرح یا اندیشه و غیره)

turn one's head

1- گیج کردن، تحت‌تأثیر (الکل و غیره) قرار دادن 2- مغرور کردن، غره کردن

after one's own heart

آن‌جور که دل (کسی) می‌خواهد، مطابق میل و سلیقه‌ی شخص

do one's heart good

خوشحال کردن (خود را)، خرسند کردن

eat one's heart out

سخت غصه خوردن یا دادن، جوش به دل (کسی) دادن

from (the bottom of) one's heart

از ته دل، با کمال خلوص و صمیمیت

have one's heart at one's mouth (or boots)

دلهره داشتن، دلواپس بودن، نگرانی داشتن

have one's heart in the right place

خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن

in one's heart of hearts

از ته دل، اساسی، قلباً، در اعماق ضمیر کسی

lose one's heart (to)

عاشق (کسی) شدن، دلباختن، دلباخته شدن

near one's heart

عزیز کسی بودن، جگرگوشه‌ی کسی بودن، (برای کسی) بسیار مهم بودن

set one's heart at rest

خیال خود را راحت کردن، غصه نخوردن، از دلواپسی درآمدن

set one's heart on

(دائماً) طلب کردن، از ته دل خواستن، واسرنگیدن

steal one's heart

عشق کسی را جلب کردن، (کسی را) عاشق خود کردن، دلباخته کردن

wear one's heart on one's sleeve

احساسات خود را زود بروز دادن، صاف و ساده بودن، دل‌نازک بودن، دلسوز بودن

with all one's heart

1- از ته دل، قلباً

2- با کمال میل

one's native heath

موطن، زادگاه

hedge one's bets

دو دوزه زدن، زینهارگری کردن، دادوستد تأمینی کردن

down at (the) heel(s)

1- دارای کفشی که پاشنه‌اش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه، زهوار دررفته، قراضه، مندرس، فقیرانه

kick up one's heels

شادی و پایکوبی کردن

شادی و پایکوبی کردن، از خوشی شلنگ انداختن

out at the heel(s)

1- دارای کفش یا جوراب سوراخ‌دار (در پاشنه) 2- قراضه، کهنه، مندرس، به‌دردنخور

show one's (or clean pair of) heels

پا به فرار گذاشتن، فلنگ را بستن

take to one's heels

فرار کردن، پا به فرار گذاشتن

turn one's heel

ناگهان چرخ زدن یا بازگشتن، روی پاشنه چرخیدن

on one's hind legs

(عامیانه) ایستاده، برپا

hold one's own

(علیرغم مشکلات) وضع خود را حفظ کردن

burn a hole in someone's pockets

(در مورد پول) مشتاق به خرج کردن بودن، در جیب آدم زیادی کردن

on (or upon) one's honor

به شرافت (کسی) قسم، سوگند می‌خورم که

blow one's own horn

(عامیانه) خودستایی کردن

pull (or draw or haul) in one's horns

1- خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن 2- (روش خود را) ملایم‌تر کردن

cast (or read) one's horoscope

بخت‌بینی، بخت کسی را دیدن، طالع کسی را دیدن

one's hour

زمان مرگ

set (or put) one's house in order

سامان بخشیدن، سر و سامان دادن

how's that?

(عامیانه) علت آن چیست، چرا؟

one's night to howl

نوبت عیش و عشرت شخص

that's an idea!

(عامیانه) فکر خوبی است!، خیلی خوب!

that's the idea!

(عامیانه) آره - داری درک می‌کنی!، منظور این است، حالا داری درست کار می‌کنی!

what's the idea?

موضوع چیه؟ چه‌خبره؟، چی‌شده؟، چیه؟، منظور چیه؟، ایده چیه؟

idle hands are the devil's tools

دست‌های آدم بیکار آلت شیطان هستند، شیطان برای آدم بیکار کار پیدا می‌کند.

within an inch of one's life

تقریباً تا سرحد مرگ

in the interest(s) of

به خاطر

get one's irish up

(عامیانه) خشمگین کردن

that's it!

همین! دیگر حرفی ندارم! درست است!

one's jaw drops

(عامیانه) آدم دچار تعجب می‌شود، انسان بهت‌زده می‌شود.

cut of one's jib

(عامیانه) ظاهر شخص، طرز لباس پوشیدن

against one's better judgement

خلاف عقل سلیم (شخص)

jump down someone's throat

(عامیانه) با خشم و سرزنش با کسی حرف زدن، به کسی پریدن

(عامیانه - به‌شدت و به‌طور ناگهانی) سرزنش کردن، به کسی توپیدن

keep one's shirt on

آرام ماندن، خشمگین نشدن

(امریکا - عامیانه) خونسردی خود را حفظ کردن، آرام ماندن

kick one's heels

وقت‌گذرانی کردن، وقت را به بطالت گذراندن

bring to one's knees

به زانو درآوردن، وادار به تسلیم کردن

get one's knife into somebody (or have one's knife in somebody)

به کسی آسیب یا ضرر رساندن، کارد را به استخوان کسی رساندن

speak the same (or someone's) language

عقاید و سنت‌ها (و غیره‌ی) مشترک داشتن، هم‌زبان و هم‌دل بودن

drop (or dump) into someone's lap

(مسئولیت و غیره را) به کسی تحمیل کردن، به گردن کسی انداختن

sticking to one's last

1- به کار خود پرداختن یا ادامه دادن 2- در کار دیگران مداخله نکردن

laugh in (or up) one's sleeve

مخفیانه خندیدن، در دل خود خندیدن، خنده‌ی درونی کردن

laugh in someone's face

گستاخانه به کسی خندیدن، به ریش کسی خندیدن

laugh on the other side of one's face

(عامیانه) پس از انتظار شادی یا موفقیت و غیره با شکست و نومیدی مواجه شدن

look to one's laurels

برای حفظ افتخارات و رکوردهای خود جهد کردن، از پیروزیها و دستاوردهای خود حراست کردن

rest on one's laurels

به دستاوردها و پیروزی‌های قبلی خود قناعت کردن، غره شدن، به افتخارات گذشته تکیه‌ی بیجا کردن

lead with one's chin

(عامیانه) با بی‌احتیاطی و به‌طور خطرناک عمل کردن، خود را به خطر انداختن

take a leaf from someone's book

از کسی سرمشق گرفتن، پیروی کردن (از کسی)

learn one's lesson

درس عبرت گرفتن

take one's leave

راهی شدن، عزیمت کردن، رفتن

get up on one's hind legs

(عامیانه) پرخاشگری کردن، براق شدن

on one's (or its) last legs

در روزها یا مراحل آخر

stretch one's legs

قدم زدن (به‌ویژه پس از مدت‌ها بی‌تحرکی)، راه رفتن

take to one's legs

(عامیانه) فرار کردن، به چاک زدن، فلنگ را بستن

keep at arm's length

از کسی دوری کردن، (به کسی) نزدیک نشدن

let's face it

اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده می‌گویم.

find one's (or its) level

به درجه یا رتبه یا مقام سزاوار خود رسیدن، به قدر استحقاق خود ترقی کردن

one's level best

(عامیانه) بیشترین سعی (کسی)، حداکثر کوشش

lick one's chops

با اشتیاق چشم به‌ راه یا گوش به‌ زنگ بودن

lick one's wounds

زخم‌ها یا آلام خود را التیام دادن، درد یا مسئله‌ی خود را چاره کردن

take one's licks

تنبیه خود را تحمل کردن، سردوگرم روزگار را تحمل کردن

lie at someone's mercy

نیازمند رحم و مروت کسی بودن

lie in one's throat (or teeth)

دروغ شاخ‌دار گفتن، دروغ بزرگ گفتن

lie one's way into (or out of) something

با دروغ‌گویی به جایی رسیدن (یا از مخمصه‌ای خلاص شدن)

according to one's lights

طبق فهم و شعور شخص

stand in one's own light

(با اعمال نابخردانه) به خود و شهرت خود صدمه زدن

the lion's share of something

بخش عمده‌ی چیزی

bite one's lip

لب خود را گزیدن، جلو خشم یا اعتراض خود را گرفتن

smack one's lips

با اشتیاق انتظار کشیدن یا به‌خاطر آوردن

one's lips are sealed

افشا نکردن، لب (خود را) مهر و موم کردن

loaf one's way

به تنبلی کاری را انجام دادن، ولگردی کردن

gird (up) one's loins

(برای انجام کار دشوار یا پرتقلا) آماده شدن

lose one's heart

عاشق شدن

lose one's nerve

جرئت نکردن، ترسیدن، دل و جرئت خود را از دست دادن

fall to somebody's lot (to do something)

مسئول انجام (کاری) شدن، وظیفه‌ی کسی شدن

throw in one's lot with somebody

سرنوشت خود را با کسی در آمیختن، شریک شدن (با کسی)

crow (or push) one's luck

(عامیانه) بیش از حد به بخت اتکا کردن، مخاطره کردن

down on one's luck

دچار بدبیاری، بداقبال

try one's luck

بخت خود را آزمودن، با اتکا به بخت دست به کاری زدن

lump in one's throat

دستخوش احساسات شدید، در شرف گریه کردن (یا ترکیدن بغض)، بغض کردن

at the top of one's lungs

(فریاد) از ته دل، با صدای بسیار بلند

meet one's maker

مردن

be one's own man

1- آزاد و مستقل بودن 2- هشیار و آگاه بودن، مشاعر خود را در اختیار داشتن

ارباب خود بودن، زیر نفوذ کسی نبودن، خود استوار بودن

lose one's marbles

(عامیانه) دیوانه شدن، به کله‌ی (کسی) زدن

make one's mark

کامیاب شدن، اسم درکردن، موفق و مشهور شدن

take matters into one's own hands

در رأس اقدام کردن، زمام امور را در دست خود گرفتن

one's meat

(عامیانه) مایه‌ی دلخوشی

melt in one's mouth

(خوراک) خوشمزه بودن، نرم و لذیذ بودن

mend one's ways

خلق و رفتار خود را عوض کردن، خود را اصلاح کردن

be in one's right mind

(دیوانه نبودن) عاقل بودن، دارای عقل سلیم بودن، درست فکرکردن

change one's mind

نظر یا خواسته یا اندیشه یا عقیده‌ی خود را عوض کردن، تصمیم خود را عوض کردن

give someone a piece of one's mind

کسی را به‌شدت انتقاد یا سرزنش کردن

know one's own mind

(افکار و امیال) خود را شناختن، آگاهانه انجام دادن

make up one's mind

تصمیم گرفتن، به نظر قطعی رسیدن

on one's mind

در اندیشه، نگران

out of one's mind

1- دیوانه، روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بی‌حواس

set one's mind on

به صرافت کاری افتادن، تصمیم (به کاری) گرفتن

take one's mind off (of something)

درباره‌ی (چیزی) زیاده فکر نکردن، فکر خود را به چیز دیگری معطوف کردن

to one's mind

به عقیده‌ی کسی، به نظر کسی

there's no mistaking him

امکان ندارد بشود او را عوضی گرفت، نمی‌شود او را با دیگری اشتباه کرد.

have one's moment

لحظه‌ی شکوفایی یا جلوه داشتن، برای مدت کمی درخشیدن

for one's money

(عامیانه) به سلیقه‌ی/ یا از نظر کسی

one's money's worth

به اندازه‌ی میزان پول صرف‌شده، به قدر ارزش پولی که داده شده

a monkey on one's back

(عامیانه) 1- اعتیاد 2- هر مسئله یا وسواس ناراحت‌کننده

make one's mouth water

دهان کسی را آب انداختن، سخت مشتاق کردن

on the wrong side of one's mouth

با ندامت، با پشیمانی

mum's the word

دم فرو خواهم بست (یا ببند)، سکوت کامل

nail in one's coffin

هرچیزی که عمر را کوتاه می‌کند

nail one's colors to the mast

آشکارا و محکم خط‌مشی خود را اعلان کردن

to one's name

تعلق به

risk one's neck

شهرت (یا شغل یا جان و غیره) خود را به خطر انداختن

stick one's neck out

گردن فرازی کردن، خود را در معرض تمسخر (یا ناکامی و غیره) احتمالی قراردادن

get on someone's nerves

(عامیانه) اعصاب کسی را خراب کردن

cut off one's nose to spite one's face

به منافع خود ضرر زدن (مثل الاغی که از لج ارباب خود را غرق کند)

follow one's nose

سرراست رفتن، مستقیم جلو رفتن

get up someone's nose

(انگلیس - عامیانه) موی دماغ کسی شدن، مزاحم شدن

have one's nose out of joint

برزخ شدن، آزرده شدن، کلافه شدن

keep one's nose clean

(عامیانه) کار بد یا غیرقانونی‌نکردن

look down one's nose at

(عامیانه) با نخوت نظر افکندن بر، ابرو بالا انداختن

poke one's nose into someone's affairs

در کار دیگران فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

rub someone's nose in

اشتباهات و غیره‌ی کسی را یادآوری کردن، سرکوفت زدن

turn up one's nose at

اه و پیف کردن، دماغ خود را سربالا گرفتن، تکبر داشتن

under one's (very) nose

آشکارا، در ملاء عام

get (or have) one's number

(عامیانه) به ماهیت کسی پی‌بردن، خوب شناختن

have one's number on it

(عامیانه - به‌ویژه در مورد فشنگ) قسمت کسی بودن، سرنوشت کسی را در دست داشتن

one's number is up

(عامیانه) هنگام مرگ یا تنبیه (و غیره‌ی) کسی فرا رسیده است

put one's oar in

فضولی کردن، در کار دیگران دخالت کردن

rest on one's oars

برای استراحت توقف کردن

feel one's oats

(عامیانه) 1- سرحال بودن، سرکیف بودن 2- احساس اهمیت کردن

what's the odds?

(انگلیس - عامیانه) چه اهمیتی دارد، مگه چی شده، خب حالا چی

offer one's hand in marriage

پیشنهاد ازدواج دادن، خواستگاری کردن

for old time's sake

به‌خاطر ایام گذشته، به یاد خاطرات قدیم، به واسطه‌ی روابط دیرین

old beyond one's years

عاقل‌تر از هم‌سالان خود، از سن خود خردمندتر

twist around one's finger

دور انگشت خود چرخاندن، کاملاً تحت تسلط خود درآوردن، ملعبه کردن

(an) old wive's tale

عقیده‌ی قدیمی و مردود، حرف‌ها و باورهای خاله‌زنکی

open one's heart

1- راز دل خود را گفتن، درد دل کردن 2- سخاوت به خرج دادن

keep (or leave) one's options open

از گزینش خودداری کردن، امکان گزینه‌های متعدد را برای خود حفظ کردن

out one's way

(عامیانه) در همسایگی، در محله‌ی خود

out on one's feet

1- (مثلاً مشت‌زن) گیج ولی هنوز برپا 2- کاملاً خسته، بی‌رمق

outlast one's (or its etc.) usefulness

بیهوده بودن، دیگر به‌درد‌نخوردن، قابلیت استفاده نداشتن،

come into one's own

(به‌ویژه قدردانی یا شهرت یا پاداش) به حق خود نرسیدن، مقام سزاواری را به دست آوردن

get one's own back

(انگلیس- عامیانه) انتقام گرفتن، به حساب کسی رسیدن

on one's own

(عامیانه) 1- با کوشش یا ابتکار خود شخص 2- شخصاً، بدون کمک دیگری

go through one's paces

مهارت (یا استعداد و...) خود را نشان دادن، عرض اندام کردن

put through one's paces

مهارت (یا استعداد و ...) کسی را آزمودن

pack one's bags

آماده‌ی رفتن شدن، رخت سفر بر بستن

paddle one's own canoe

به‌خود متکی‌بودن

not worth the paper it's written on

(قرارداد یا دست‌نوشته) بی‌اعتبار، بی‌ارزش

for one's part

تا آنجایی که مربوط به کسی می‌شود

on the part of one (or on one's part)

1- تا آنجایی که به کسی مربوط می‌شود 2- از سوی، از طرف (کسی)

take someone's part

جانب (یا طرف) کسی را گرفتن، (از کسی) طرفداری کردن

the party's over

دوران عیش و نوش تمام شده و حالا موقع کار است

pass one's lips

1- گفتن، بر لب آوردن 2- خوردن، آشامیدن

try one's patience

صبر و شکیبایی کسی را تمام کردن، بی‌تاب کردن

pay one's way

(در مورد هزینه) سهم خود را دادن، نسیه یا قسطی نخریدن، نقدا خریدن

hold (or keep) one's peace

سکوت کردن، دم برنیاوردن

hoist with one's own petard

توطئه‌ی کسی را بر ضد خودش به کار بردن، با طناب خودش به ته چاه رفتن

give somebody a piece of one's mind

(عامیانه) رک و خودمانی صحبت کردن، نظر خود را صریحا گفتن

speak one's piece

عقاید و نظریات خود را بیان کردن، حرف خود را زدن

pin someone's ears back

(عامیانه) به شدت کتک زدن یا شکست دادن یا نکوهش کردن

for pity's sake!

تو را به خدا!، بس کن!، ای بابا!

more's the pity

(عامیانه) از این بدتر، بدتر اینکه...، از همه بدتر

know one's place

پا را از گلیم خود بیرون نگذاشتن، حد خود را شناختن

there's a time and place for everything

هر چیزی جای خود دارد

(as) plain as the nose on one's face

آشکار، هویدا

on one's plate

(عامیانه) کار (در دست انجام)

play into someone's hands

به دلخواه دیگری رفتار کردن، به دام شخص دیگر افتادن

be (or live) in each other's pockets

همیشه با هم بودن، همدم یکدیگر بودن

have someone in one's pocket

کسی را کاملاً تحت نفوذ خود داشتن

have something in one's pocket

به موفقیت خود اطمینان داشتن، صددرصد شانس کامیابی داشتن

put one's hand in one's pocket

1- دست خود را در جیب کردن 2- پول خرج کردن، پول دادن

poke one's nose into (something)

(درباره‌ی چیز) کنجکاوی بیجا به خرج دادن، فضولی کردن

pound one's ear

(امریکا - عامیانه) خوابیدن

keep one's powder dry

(عامیانه) مهیای عمل بودن، آمادهی پیکار بودن

more power to someone's elbow

(انگلیس - عامیانه) خدا کند موفق شود، دست علی به همراهش

sing someone's praises

کسی را بسیار ستودن

make one's presence felt

(به‌خاطر کیاست یا کفایت و غیره) همه را متوجه حضور خود کردن

prick up one's ears

گوش‌ها را تیز کردن، خوب گوش کردن، شست (کسی) خبردار شدن

propose someone's health

به‌سلامتی کسی نوشیدن

pull one's punches

1- (مشت‌بازی) به‌عمد مشت یواش زدن 2- حمله‌ی دروغی کردن، انتقاد ساختگی کردن

queer one's pitch

(عامیانه) نقشه‌ی کسی را به‌هم‌زدن، کار کسی را خراب کردن

rack one's brains

فکر خود را سخت به کار انداختن

raise one's eyebrows (at something)

(نسبت به چیزی) اظهار شک یا شگفتی یا ناخشنودی کردن

raise one's hand to (or against) someone

(به منظور کتک زدن) دست خود را به سوی کسی بلند کردن

pull (one's) rank on

(آمریکا- عامیانه) مقام خود را به رخ کشیدن، (ارتش) از درجه یا ارشدیت خود سوء استفاده کردن

off one's rocker

خل‌وچل، دیوانه، ابله، احمق

make a rod for one's own back

برای خود دردسر درست کردن، خود را در مخمصه قرار دادن

roll one's own

(انگلیس - عامیانه) سیگار خود را پیچیدن، سیگار پیچیدنی کشیدن

have no roof over one's head

بی‌خانمان بودن، جای زندگی نداشتن

the end of one's rope

پایان صبر و حوصله یا استقامت یا چاره‌جویی، رسیدن کارد به استخوان

make one's rounds

1- (دکتر) به عیادت بیماران در بیمارستان رفتن 2- گشت زدن

rub salt on someone's wounds

روی زخم کسی نمک پاشیدن، دردکسی را بیشتر کردن

rub someone's nose in it (or in the dirt)

با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن

let one's heart rule one's head

احساسات را بر عقل خود چیره کردن

a run for one's money

رقابت شدید

بهره وری (از سرمایه‌گذاری یا صرف وقت و غیره)

be rushed off one's feet

سخت گرفتار مشغله بودن، فرصت سر خاراندن نداشتن

worth one's salt

دارای ارزش کافی (در مقابل مزدی که می‌گیرد یا در برابر هزینه‌ی آن)

مستحق حقوق و مزایایی که می‌گیرد، زبده، کارآمد

save one's own skin (or hide)

(عامیانه) جان یا منافع خود را حفظ کردن

say one's piece

حرف خود را زدن

scorch somebody's beard

سبیل کسی را دود دادن، سخت تنبیه کردن

scratch one's head

از شدت تعجب یا گیجی یا ندانم‌کاری سر خود را خاراندن

screw up one's courage

به خود دل و جرئت دادن، قوت‌قلب دادن

by the seat of one's (or the) pants

(عامیانه) با ابتکار شخصی (نه طبق برنامه یا به کمک دستگاه‌های خودکار)

out of one's senses

خل، بی‌شعور

in a couple of shakes (or in two shakes of a lamb's tail)

(انگلیس - عامیانه) زود، در یک آن، الان

shake in one's shoes

(عامیانه) زهره ترک شدن، خیلی ترسیدن، به خود لرزیدن

ride (or go) on shank's mare

راه رفتن، گام زدن

make (or cast) sheep's eyes at

(با کم‌رویی و عشق) نگاه کردن به، نگاه عاشقانه و محجوبانه کردن

when one's ship comes in

درصورت ثروتمند شدن، موقع پول‌دار شدن، هنگام به نان‌ونوا رسیدن

in one's shirt sleeves

فقط با پیراهن، بیکت، پیراهن پوشیده (ولی بدون کت)

lose one's shirt

(عامیانه) هستی خود را از دست دادن، مفلس شدن

get one's shit together

(عامیانه) امور خود را سامان دادن، کارها را مرتب کردن

fill one's shoes

جای کس دیگر را گرفتن، جانشین دیگری شدن

in another's shoes

در مقام یا موقعیت شخصی دیگر، به جای کسی دیگر

the shoemaker's kids always go barefoot

کوزه‌گر از کوزه‌‌شکسته آب می‌خورد

shoot off one's mouth

(امریکا - عامیانه) 1- با بی‌فکری حرف زدن، نسنجیده سخن گفتن، حرف پراندن 2- پز دادن، رجز خواندن

cry on someone's shoulder

(با کسی) درد دل کردن، مشکلات خود را در میان گذاشتن

put one's shoulder to the wheel

با جدیت کار کردن، جد و جهد کردن

sick to one's stomach

1- دچار تهوع 2- (امریکا - عامیانه) بیزار، ملول، منزجر

take someone's side

از کسی جانبداری کردن، طرف کسی را گرفتن

set one's sights for something

برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن

sing one's praises

مورد ستایش فراوان قرار دادن، ستودن، تمجید کردن

sink one's difference

اختلافات خود را کنار گذاشتن

sit one's hands

1- کف نزدن، تحسین نکردن 2- از اقدامات لازم فروگذار کردن، قصور کردن

be no skin off one's back (or nose)

(عامیانه) عین خیال کسی نبودن، اصلاً به کسی آسیب نرساندن

by the skin of one's teeth

با چنگ و دندان، با هزار ضرب و زور، با هزار بدبختی، با دشواری بسیار، به‌سختی، (برنده یا کامیاب) با برتری ناچیز، با امتیاز کم

get under one's skin

(عامیانه) کسی را آزردن یا خشمگین کردن، کلافه کردن

save one's skin

(عامیانه) جان از مهلکه به در بردن، از خطر جستن، خود را نجات دادن

out of one's skull

(عامیانه) احمق، بی‌شعور، بی‌مغز، بی‌کله

up one's sleeve

پنهان ولی آماده برای استفاده

in smooth water(s)

درحال پیشرفت منظم، در وضع ثابت و اطمینان‌بخش

smooth somebody's ruffled feathers

استمالت کردن (از کسی)، (شخص آزرده را) نوازش کردن

snap one's fingers at

ملاحظه‌ی کسی را نکردن، بی‌اعتنایی کردن، مراعات نکردن

snap one's head off

به کسی تندی و تحکم کردن، تشر زدن

sod's law

(انگلیس - عامیانه) رجوع شود به: Murphy's Law

spare somebody's blushes

برای احتراز از شرمنده کردن کسی از او تعریف نکردن

speak one's mind

عقیده‌ی خود را بیان کردن، منویات خود را گفتن

hang up one's spikes

(به‌ویژه از ورزش حرفه‌ای) بازنشسته شدن، کناره گرفتن

split one's sides

از خنده روده بر شدن

born with a silver spoon in one's mouth

زاده شده در خانواده پولدار

win one's spurs

به مقام و شهرت رسیدن، مقام خود را تحکیم کردن

به شهرت یا کامیابی رسیدن، موفق شدن، به مقام بلند رسیدن

thank one's (lucky) stars

خدا را شکر کردن، از بخت خوب خود شاکر بودن

turn state's evidence

(در دادگاه جنایی) علیه متهم شهادت دادن

steal someone's thunder

ربودن منافع دیگران، بخشی از اثر یا شهرت کار دیگران را نصیب خود کردن، استفاده از منفعت دیگران برای خود

watch one's step

1- در راه رفتن مواظب بودن، بادقت گام نهادن 2- (عامیانه) احتیاط کردن، مواظب بودن

stew in one's own juice

عاقبت اعمال خود را چشیدن، از کرده‌ی خود رنج بردن

stick to one's ribs

(خوراک) به دل چسبیدن، مزه کردن

a stone's throw

فاصله‌ی کم، در نزدیکی

storm one's way across

با خشم و سرعت حرکت کردن، شتابان و خروشان حرکت کردن، با خشم راه خود را باز کردن (از/ در میان)

the last straw (that breaks the camel's back)

آخرین کاه (که کمر شتر را می‌شکند)، رسیدن کارد به استخوان، تجاوز از حد

hit one's stride

به‌سرعت یا فعالیت یا کارایی معمولی خود رسیدن

take something in one's stride

بدون کوشش زیاد کاری را انجام دادن یا قبول کردن

do one's stuff

شیرین‌کاری کردن، مهارت خود را نشان دادن

that's the stuff!

(عامیانه) درست خودش است!، درست همین!

get something out of one's system

از شر وسواس یا وابستگی به چیزی رهاشدن، قید چیزی را زدن

on one's tail

(از نزدیک و محرمانه) در تعقیب کسی، دنبال کسی

with one's tail between one's legs

با خجالت، با سرافکندگی، با شرمساری، با شرمندگی

talk someone's ear(or arm or leg) off

(عامیانه) با پرحرفی گوش کسی را کر کردن

tan someone's hide

حسابی کتک زدن، پوست کسی را دباغی کردن (یا کندن)، دمار از روزگار کسی در آوردن، جیزال کسی را کشیدن، پدر کسی رادرآوردن

teach one's grandmother to suck eggs

کوشش به تعلیم دادن کسی که خودش استادکار است

get (or sink) one's teeth into

کاملاً سرگرم (چیزی) شدن

set one's teeth

عزم خود را جزم کردن

show one's teeth

دندان قروچه رفتن، تهدید کردن، نیش نشان دادن

through something in someone's teeth

1- کسی را برای چیزی سرزنش کردن 2- متلک گفتن، زخم زبان زدن

lose one's temper

از کوره در رفتن، ناگهان خشمگین شدن، متانت خود را از دست دادن

at the end of one's tether

کارد کسی که به استخوان رسیده، در سرحد بی‌تابی، جان به لب رسیده

that's a horse of a different color

آن موضوع اصلاً متفاوت است (اصلاً با این موضوع رابطه ندارد)

that's all there is to it

همین است و بس

that's water under the bridge

غصه‌ی کار شده را نباید خورد

put on one's thinking cap

درباره‌ی چیزی دقیقاً اندیشیدن، کلاه خود را قاضی کردن

thorn in one's side (or flesh)

دردسر، خاری که پهلوی کسی فرو می‌رود

cut each other's throats

(عامیانه) همدیگر را نابود کردن، (به‌ویژه در کاسبی) به‌هم ضرر زدن

cut one's own throat

(عامیانه) به خود ضرر زدن، خود را بدبخت کردن

ram something down one's throat

چیزی را به کسی تحمیل کردن، به کسی چپاندن

stick in one's throat

(حرف و غیره) در گلوی کسی گیر کردن

throw one's weight around

اعمال نفوذ کردن، از قدرت خود سوء استفاده کردن

از نفوذ و قدرت خود سوءاستفاده کردن

thumb one's nose (at someone or something)

تحقیر کردن، ناچیز شمردن، دست‌کم گرفتن، جدی نگرفتن، بی‌اهمیت جلوه دادن

twiddling one's thumb

بیکار نشستن، عاطل و باطل بودن

under someone's thumb

تحت نفوذ یا فرمان کسی

that's the ticket!

(عامیانه) درست است!، صحیح می‌فرمایید!، عیناً!

time of one's life

(امریکا - عامیانه) دوران خوش

time on one's hands

وقت زیاد، وقت بیکاری

tip one's hand

(عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را به‌روز دادن (معمولاً ناخودآگاهانه)، دست خود را رو کردن

on one's toes

(عامیانه) هشیار، (فکراً یا جسماً) آماده، گوش‌به‌زنگ

step (or tread) on someone's toes

پا روی پای کسی گذاشتن، به حقوق کسی تجاوز کردن، پاپی شدن

find one's tongue

(به‌ویژه بعد از ترس یا ناراحتی یا کم‌رویی) قدرت تکلم را بازیافتن، دوباره به حرف آمدن

hold one's tongue

حرف نزدن، سکوت کردن، جلو دهان (یا زبان) خود را گرفتن

on everyone's tongue

ورد زبان همگان، بلند آوازه

on the tip of one's (or the) tongue

در شرف گفتن یا گفته شدن، برسر زبان (گیر کرده)

lie through one's teeth

کاملاً دروغ گفتن، بی‌شرمانه دروغ گفتن

blow one's top

(امریکا - عامیانه) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن

off the top of one's head

سرسری، نسنجیده، همین جوری

in one's tracks

محل بودن شخص درحال‌حاضر، بودگاه، (در) حین عمل یا ارتکاب

trim one's sails

عقاید خود را با زمانه وفق دادن، تغییر عقیده دادن، نان به نرخ روز خوردن، رفتار خود را تعدیل کردن

off one's trolley

(عامیانه) احمق، دیوانه

blow one's own trumpet

(با سر و صدا) از خود تعریف کردن، به سود خود تبلیغ کردن

try one's hand at something

(برای نخستین بار) چیزی را آزمودن، کاری را کردن

change one's tune

تغییر روش (یا عقیده و غیره) دادن، رفتار خود را عوض کردن

twiddle one's thumbs

1- با انگشتان خود بازی کردن 2- وقت خود را به بطالت گذراندن

twist someone's arm

(کسی را) وادار به انجام کاری کردن، تحت فشار قرار دادن، به‌زور قبولاندن، مجبور کردن، متقاعد کردن

twist the lion's tail

با دم شیر بازی کردن

it's all up with him (or her etc)

کارش ساخته است، وضعش خراب است

a bird's eye view

نظر کلی، دید اجمالی

fix one's wagon

(عامیانه) تلافی کردن، دخل کسی را آوردن

hitch one's wagon to a star

همت بلند داشتن، دنبال هدف های عالی رفتن

bang one's head against a wall

1- سرخود را به دیوار کوفتن، کار بیهوده کردن 2- بر آشفتن

have one's back to the wall

راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن

test the water(s)

آزمودن، اکتشاف کردن، مزه‌ی دهن کسی را فهمیدن، (کاری را) به‌طور آزمایشی انجام دادن

go one's way (or come one's way)

بر وفق مراد کسی بودن

go out of one's way

به‌عمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوق‌العاده کردن

have everything one's own way

کاملاً به میل خود عمل کردن، صاحب اختیار بودن

make one's way

1- پیشرفت کردن 2- ادامه دادن 3- کامیاب شدن

see one's way (clear)

1- مایل یا آماده به انجام کاری بودن 2- انجام‌شدنی پنداشتن

take one's way

(قدیمی - شاعرانه) به مسافرت رفتن

weep one's heart out

از ته دل گریه و زاری کردن

pull one's weight

سهم خود را انجام دادن، به سهم خود کارکردن

wear out one's welcome

(به‌واسطه‌ی زیاد ماندن یا سوءرفتار و غیره) مهمان ناخوانده شدن، مهمان ناخوشایند شدن

what's what

(عامیانه) واقعیت، وضع موجود

what's done cannot be undone

تیر رها‌شده را نمی‌توان برگرداند، آب ریخته را نمی‌توان به جوی برگرداند

what's past is prologue

گذشته دیباچه‌ی آینده است، این تازه اول کار است

spin one's wheels

1- بکسوات کردن 2- کار بیهوده کردن

when the cat's away, the mice will play

گربه که نیست موش‌ها بازی می‌کنند، در غیاب رئیس زیردستانش جولان می‌دهند

where there's a will, there's a way

اراده‌ی قوی راه‌ها را باز می‌کند، خواستن توانستن است

where there's life, there's hope

تا جان در بدن هست امید هم هست، تا زنده هستی امیدوار باش

where there's smoke, there's fire

هر جا آتش باشد دود هم هست، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها

worth one's while

مفید، به‌درد خور، چیزی که به وقتش می‌ارزد

سودمند، قابل صرف وقت

wet one's whistle

(عامیانه) دم به خمره زدن

get (or have) one's wind up

عصبی شدن یا بودن، دستپاچه شدن یا کردن، دلهره داشتن

in the teeth of the wind (or in the wind's eye)

درست در جهت مخالف باد

take the wind out of someone's sails

1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دل‌زده کردن، دلسرد کردن

clip one's wings

دست و بال کسی را بستن، محدودیت (برای کسی) ایجاد کردن، (پای کسی را) توی پوست گردو گذاشتن

under one's wing

تحت سرپرستی یا حمایت کسی، در سایه‌ی کسی

cut one's wisdom teeth

به عقل رسیدن، عاقل شدن

at one's wit's end

درمانده، سرگشته، اندروا، حیران، سردرگم، در مرز دیوانگی

keep (or have) one's wit about one

(در مواقع اضطرار) عقل و خونسردی خود را حفظ کردن، مشاعر خود را از دست ندادن

live by one's wits

با کلک و بامبول امرار معاش کردن

witness christ in one's daily life

اعمال زندگی روزمره‌ی خود را نمایشگر (تعلیمات) عیسی کردن

in one's wool

مزاحم، سر خر

pull the wool over someone's eyes

گول زدن، سر کسی شیره مالیدن، سر کسی کلاه گذاشتن، فریب دادن

be as good as one's word

خوش قول بودن، به وعده‌ی خود وفا کردن

break one's word

به وعده‌ی خود وفا نکردن، قول‌شکنی کردن، خلف وعده کردن

hang on someone's word

(بادقت یا اشتیاق) به حرف کسی گوش دادن

take the words (right) out of one's mouth

آنچه را که کس دیگری می‌خواهد بگوید گفتن، در گفتن پیش‌دستی کردن

for all one's worth

(عامیانه) با تمام قوا، با همه‌ی انرژی یا نیرو

for what it's worth

به هرچه که بیرزد، به هر بهایی، به هر قیمتی

put in one's two cent's worth

نظر خود را ابراز کردن، عقیده‌ی خود را گفتن

worth one's (or its) weight in gold

بسیار پرارزش

wring somebody's neck

(عامیانه) کشتن، خفه کردن

swallow one's pride

بر غرور خود چیره شدن

make a pig's ear (our) of something...

خراب کردن، ضایع کردن، افتضاح کردن در...

behind one's back

پشت کسی، مخفیانه، پشت سر کسی (کاری کردن یا چیزی گفتن)

have someone's number

مثل کف دست شناختن، کسی را خوب شناختن، دل و روده‌ی کسی را وجب کردن، از نیت کسی باخبر بودن

at (someone's) discretion

به صلاحدید (کسی)

at someone's disposal

در خدمت کسی بودن، در اختیار کسی بودن، در بال‌وپر کسی بودن

to hear something straight from the horse's mouth

از منبع موثق شنیدن، مستقیم از دهان خود شخص شنیدن

method to one's madness

منطق پشت کارها و رفتارها، دلیل رفتارها، هدف پشت رفتارهای عموماً عجیب

someone's pride and joy

مایه‌ی رضایت و مباهات، مایه‌ی فخر و دل‌خوشی، مایه‌ی رضایت و افتخار

what's the big idea?

این چه وضعشه؟، زده به سرت؟، معلوم هست داری چه‌کار می‌کنی؟

let's take it offline

بیایید بعداً در مورد آن موضوع صحبت کنیم (زمانی که بحث خارج از موضوع است بیان می‌شود.)

have a chip on one's shoulder

از زمین و زمان طلبکار بودن، عصبانی و شاکی بودن، کینه‌ی دیگران را به دل گرفتن

put one's cards on the table

رک‌وراست صحبت کردن، با صداقت تمام حرف زدن، احساسات و افکار خود را صادقانه بیان کردن، رو بازی کردن، موضع صادقانه‌ی خود را گفتن

season's greetings

سال نوی خوبی را برایتان آرزومندم، سال نوی شما مبارک، فرارسیدن سال نو را به شما تبریک می‌گویم (نوشته‌ای پرکاربرد برای تبریک جشن کریسمس)

ارجاع به لغت S

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «S» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/s

لغات نزدیک S

پیشنهاد بهبود معانی