امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Basis

ˈbeɪsɪs ˈbeɪsɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    bases

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
اساس، پایه، مبنا، مأخذ، زمینه، بنیان، بنیاد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- on the basis of conjecture
- بر مبنای حدس و گمان
- Atoms form the fundamental basis of matter.
- اتم بنیاد اساسی ماده است.
- Dreams were the basis on which he constructed his life.
- خواب و خیال شالوده‌ای بود که زندگی خود را بر آن بنا کرد.
- the Christian basis of Western civilization
- اساس و مایه‌ی مسیحی تمدن غربی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد basis

  1. noun physical foundation
    Synonyms:
    base bed bottom foot footing ground groundwork rest resting place seat substructure support
  1. noun foundation for belief, action
    Synonyms:
    antecedent assumption authority axiom backbone background backing base bedrock cause center chief ingredient core crux data dictum essence essential evidence explanation footing fundamental hard fact heart infrastructure justification keynote keystone law nexus nucleus postulate premise presumption presupposition principal element principle proof reason root rudiment sanction security source substratum support theorem theory underpinning warrant

Collocations

لغات هم‌خانواده basis

  • verb - transitive
    base

ارجاع به لغت basis

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «basis» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/basis

لغات نزدیک basis

پیشنهاد بهبود معانی