صفت تفضیلی:
more desperateصفت عالی:
most desperateبیامید، بیچاره، از جان گذشته
a mother's desperate attempts to revive her dead child
کوششهای مأیوسانهی مادر برای احیای فرزند مردهاش
Hunger had made them so desperate that they would not flinch at anything.
گرسنگی آنقدر جان آنها را به لب آورده بود که از هیچ کاری روگردان نبودند.
a desperate criminal
بزهکار از جان گذشته
to be desperate for affection
تشنهی محبت بودن
desperate poverty
فقر نومیدکننده
بسیار سخت، بسیار بد
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The situation was desperate and England stood alone against Hitler.
وضعیت بسیار بد بود و انگلیس تنها در مقابل هیتلر ایستادگی میکرد.
He was desperately in love with my sister.
او سخت عاشق خواهرم بود.
a desperate illness
بیماری وخیم
the country's desperate need for reforms
نیاز مبرم کشور به اصلاحات
desperate diseases must have desperate cures
بیماریهای شدید نیاز به درمان جدی دارند
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «desperate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/desperate