با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Group

ɡruːp ɡruːp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    grouped
  • شکل سوم:

    grouped
  • سوم‌شخص مفرد:

    groups
  • وجه وصفی حال:

    grouping
  • شکل جمع:

    groups

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb countable A1
دسته، گروه، انجمن، جمعیت، گروه‌بندی کردن، دسته‌دسته کردن، جمع شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
noun adverb countable
گروه، گروه‌بندی کردن
- a dance group
- گروه رقص
- a group of houses
- چند منزل
- to group workers according to age
- کارگران را از نظر سن گروه‌بندی کردن
- They were grouped into three kinds.
- آن‌ها در سه نوع دسته‌بندی شده بودند.
- group discussion
- بحث گروهی
- group tendencies
- گرایش‌های گروهی
- a group of rascals
- یک مشت اراذل و اوباش
- various social groups
- طبقات اجتماعی گوناگون
- Foreign students tended to group together.
- دانشجویان تمایل داشتند که با هم محشور باشند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد group

  1. noun number of individuals collectively
    Synonyms: accumulation, aggregation, assemblage, assembly, association, assortment, band, batch, battery, bevy, body, bunch, bundle, cartel, category, chain, circle, class, clique, clot, club, clump, cluster, clutch, collection, combination, combine, company, conglomerate, congregation, coterie, covey, crew, crowd, faction, formation, gang, gathering, grade, league, lot, mess, organization, pack, parcel, party, passel, platoon, pool, posse, set, shooting match, society, sort, suite, syndicate, troop, trust
  2. verb bring together
    Synonyms: arrange, assemble, associate, band together, bracket, bunch, bunch up, cluster, collect, congregate, consort, corral, crowd, gang around, gang up, gather, get together, hang out, harmonize, huddle, link, make the scene, meet, organize, poke, punch, round up, scare up, systematize
    Antonyms: disperse, scatter, spread
  3. verb classify, sort
    Synonyms: arrange, assemble, associate, assort, bracket, categorize, class, dispose, file, gather, marshal, order, organize, pigeonhole, put together, range, rank
    Antonyms: jumble, mix up

ارجاع به لغت group

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «group» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/group

لغات نزدیک group

پیشنهاد بهبود معانی