با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Challenge

ˈtʃæləndʒ ˈtʃæləndʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    challenged
  • شکل سوم:

    challenged
  • سوم شخص مفرد:

    challenges
  • وجه وصفی حال:

    challenging
  • شکل جمع:

    challenges

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive B1
    رقابت کردن، به مبارزه طلبیدن، ستیز کردن، وارد شدن به رقابت با کسی برای رسیدن به چیزی یا گرفتن چیزی از او
    • - They challenged and beat the best teams in the world.
    • - آنان با بهترین تیم‌های جهان رقابت کردند و شکستشان دادند.
    • - He challenged his brother to a tennis match.
    • - او برادرش را برای مسابقه‌ی تنیس به رقابت طلبید.
  • verb - transitive
    مورد پرسش و تردید قرار دادن، مخالفت کردن، حساب پس خواستن
    • - These ideas are open to challenge.
    • - این عقاید در معرض پرسش و تردید هستند.
    • - Many have challenged Darwin's ideas.
    • - خیلی‌ها عقاید داروین را زیر سوال برده‌اند.
  • verb - transitive
    خواندن، جلب کردن
  • verb - transitive
    ادعا کردن، اعتراض کردن (به داور بازی)
  • verb - transitive
    سرزنش کردن
  • verb - transitive
    حقوق رد کردن عضو ژوری
    • - His lawyer challenged three of the jury.
    • - وکیل او سه نفر از اعضای هیئت منصفه را رد کرد.
  • verb - transitive
    (در انتخابات) صحت رأی یا آرا را مورد پرسش و تردید قرار دادن، صلاحیت رأی دادن کسی را موردتردید قرار دادن
  • verb - intransitive
    چالش کردن، عرض اندام کردن، نفس کش طلبیدن، هماورد جویی کردن، به جنگ تن به تن خواندن، رجز خوانی کردن
    • - Ali challenged his opponent to a duel.
    • - علی حریف خود را به جنگ تن به تن دعوت کرد.
    • - This poem challenges one's imagination and thought.
    • - این شعر تخیل و فکر انسان را سخت به کار می‌گیرد.
  • noun
    چالش، طلب حق، مطالبه، دعوت به‌جنگ، یک کار جدید یا دشوار که توانایی و مهارت کسی را آزمایش می کند
    • - She was ready to accept the challenges of the new job.
    • - او آماده بود که چالشهای شغل جدید را بپذیرد.
    • - challenging
    • - چالش‌انگیز، چالشی
    • - His death confronted the party with a new challenge.
    • - مرگ او حزب را با چالش جدیدی مواجه کرد.
  • noun
    گردنکشی، عناد، کلنجا
  • noun
    مطالبه‌ی اسم عبور در شب، رمز شب
    • - The sentry gave the challenge.
    • - قراول اسم شب (اسم رمز) را خواست.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد challenge

  1. noun dispute, question
    Synonyms: claiming, confrontation, dare, defiance, demanding, demur, interrogation, objection, protest, provocation, remonstrance, summons to contest, test, threat, trial, ultimatum
    Antonyms: agree, answer, decide, win
  2. verb dispute, question
    Synonyms: accost, arouse, ask for, assert, beard, brave, call for, call out, claim, confront, cross, dare, defy, demand, denounce, exact, face down, face off, face the music, fly in the face of, hang in, impeach, impose, impugn, inquire, insist upon, investigate, invite competition, make a point of, make a stand, object to, provoke, query, reclaim, require, search out, stand up to, stick it out, stimulate, summon, tax, test, throw down the gauntlet, try, vindicate
    Antonyms: agreement, answer, decision, victory

لغات هم‌خانواده challenge

ارجاع به لغت challenge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «challenge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/challenge

لغات نزدیک challenge

پیشنهاد بهبود معانی