امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Model

ˈmɑːdl ˈmɒdl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    modelled
  • شکل سوم:

    modelled
  • سوم‌شخص مفرد:

    models
  • وجه وصفی حال:

    modelling
  • شکل جمع:

    models

توضیحات

همچنین می‌توان از modeling به‌جای modelling و از modeled به‌جای modelled استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2
مدل، شکل، شیوه، ماکت، نمونه، مثال، الگو، قالب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He is a model of good behaviour.
- او نمونه‌ی خوش‌رفتاری است.
- democracy on the Swiss model
- دموکراسی به شیوه‌ی سوئیس
- We have overcoats in other models too.
- پالتوهای مدل دیگر هم داریم.
- a 1995 model
- نمونه‌ی سال 1995
noun countable B1
مانکن، مدل (لباس)
- As a model, she had to maintain a strict diet and exercise regimen to stay in shape.
- به‌عنوان یک مدل، او مجبور بود یک رژیم غذایی سخت و یک رژیم ورزشی را برای حفظ اندام نگه دارد.
- The magazine cover featured a beautiful model in a designer gown.
- روی جلد مجله مانکن زیبایی با لباس مجلسی طراحان دیده می‌شد.
noun countable A2
مدل، نسخه، نمونه، الگو (در ماشین‌های خاص)
- a two-door model
- (اتومبیل) مدل دو در
- This model has a larger engine than its predecessor.
- این مدل موتور بزرگتری نسبت به مدل قبلی خود دارد.
noun countable A2
طرح، نمونه، الگو، مدل، قالب، نقشه، نمونه‌ی اولیه (یک شی فیزیکی کوچکی که برای نشان دادن شی بزرگتری استفاده می‌شود)
- a small-scale model of our new airplanes
- نمونه‌ی کوچک اندازه‌ی هواپیماهای جدید ما
- a wax model of the Statue of Liberty
- نمونه‌ی مومی مجسمه‌ی آزادی
- good role models for children
- سرمشق‌های خوب برای کودکان
noun countable
ریاضی مدل
- The scientist used a mathematical model to predict the outcome of the experiment.
- این دانشمند از یک مدل ریاضی برای پیش‌بینی نتیجه‌ی آزمایش استفاده کرد.
- The teacher used a diagram as a model to explain the concept to the students.
- معلم از نمودار به‌عنوان مدل برای توضیح مفهوم برای دانش‌آموزان استفاده کرد.
verb - intransitive verb - transitive
مدل لباس بودن، مانکن بودن، به‌عنوان مانکن کار کردن، جامه‌نمایی کردن
- She models for a popular clothing brand.
- او برای یک برند معروف لباس به‌عنوان مدل کار می‌کند.
- The fashion designer wanted her to model his new collection.
- طراح مد از او می‌خواست که مانکن مجموعه‌ی جدیدش باشد.
verb - intransitive verb - transitive
شکل دادن، مطابق مدل معینی در آوردن، مدل‌سازی کردن، شبیه‌سازی کردن، نمونه‌سازی کردن
- She decided to model the cityscape using clay and paint.
- او تصمیم گرفت منظره‌ی شهر را با استفاده از خاک رس و رنگ شکل دهد.
- to model in clay
- با گچ نمونه‌سازی کردن
noun countable
مدل جانوری (جانوری که در طول پژوهش و بررسی بیماری‌های انسانی برای درک بهتر روند بیماری و بدون خطر آسیب‌رساندن به انسان به‌کار گرفته می‌شود.)
- The model showed promising results in predicting human responses to the virus.
- مدل جانوری نتایج امیدوارکننده‌ای در پیش‌بینی پاسخ‌های انسانی به ویروس نشان داد.
- Using a model in research can help accelerate the discovery of new treatments.
- استفاده از مدل جانوری در تحقیقات می‌تواند به سرعت بخشیدن در کشف درمان‌های جدید کمک کند.
noun countable
قدیمی معماری طرح ساختمان، نقشه‌ی ساختمان
- The architect presented the model of the new office building to the client.
- معمار نقشه‌ی ساختمان اداری جدید را به کارفرما ارائه کرد.
- The intricate model of the ancient temple was displayed at the museum.
- طرح ساختمان پیچیده‌ی معبد باستانی در موزه به نمایش گذاشته شد.
verb - transitive
الگوبرداری کردن، سرمشق قرار دادن
- He tried to model his behaviour on his brother's.
- او کوشش می‌کرد رفتار برادرش را سرمشق قرار دهد.
- He decided to model his approach to leadership on successful entrepreneurs.
- او تصمیم گرفت رویکردش به رهبری را از روی کارآفرینان موفق الگوبرداری کند.
verb - transitive
قدیمی سازمان تشکیل دادن، ساختمانی را تشکیل دادن
- The mayor worked to model the city council into a more efficient governing body.
- شهردار تلاش کرد تا با شورای شهر به‌عنوان یک نهاد حکومتی کارآمدتر سازمان تشکیل دهد.
- The CEO aimed to model the employees into a high-performing team.
- هدف مدیرعامل این بود که با کارمندان به‌عنوان یک تیم با عملکرد بالا سازمان تشکیل دهد.
adjective
(شخص) نمونه، الگو، سرمشق
- a model student
- دانش‌آموز نمونه
- Her behavior is a model example of kindness in our community.
- رفتار او الگویی از مهربانی در جامعه‌ی ماست.
adjective
(شی) مدل، نمونه
- a model home
- خانه‌ی نمونه
- The architect presented a model design for the new building.
- معمار طرح نمونه را برای ساختمان جدید ارائه کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد model

  1. adjective typical, ideal
    Synonyms:
    archetypal classic classical commendable copy dummy exemplary facsimile flawless illustrative imitation miniature paradigmatic perfect prototypical quintessential representative standard typical very
    Antonyms:
    atypical imperfect unusual
  1. noun imitation, replica
    Synonyms:
    cartoon clone copy copycat dead ringer ditto dummy duplicate effigy engraving facsimile figure figurine game plan illustration image knock-off layout look-alike miniature mock-up painting paste-up photograph picture pocket portrait print relief representation ringer setup sketch spitting image statue statuette tracing visual
  1. noun example, standard
    Synonyms:
    apotheosis archetype beau ideal criterion design emblem embodiment epitome exemplar gauge hero ideal lodestar mirror mold nonesuch nonpareil original paradigm paragon pattern prototype quintessence role model saint symbol touchstone type
  1. noun person, thing that poses
    Synonyms:
    dummy manikin mannequin nude sitter subject
    Antonyms:
    photographer
  1. noun type, version
    Synonyms:
    configuration design form kind mark mode style variety
  1. verb form, shape
    Synonyms:
    base carve cast create design fashion mold pattern plan sculpt
  1. verb display, pose
    Synonyms:
    parade represent set example show off sit sport wear
    Antonyms:
    photograph

ارجاع به لغت model

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «model» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/model

لغات نزدیک model

پیشنهاد بهبود معانی