آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۷ اسفند ۱۴۰۳

    Easy

    ˈiːzi ˈiːzi

    صفت تفضیلی:

    easier

    صفت عالی:

    easiest

    معنی easy | جمله با easy

    adjective A1

    آسان، سهل، بی‌زحمت، آسوده، راحت

    This lesson is easy.

    این درس آسان است.

    That was an easy exam; I finished it in 20 minutes.

    آن امتحان آسان بود؛ من آن را در بیست دقیقه تمام کردم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    It's easy for me to help you with that task.

    کمک به تو در آن کار برای من بی‌زحمت است.

    It is easy to get along with him.

    کنار آمدن با او آسان است.

    an easy chair

    صندلی راحتی

    an easy test

    آزمون آسان

    adjective

    آرام، آسوده، راحت، بی‌دغدغه، بی‌دردسر

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    After a long day at work, he enjoyed an easy evening at home.

    بعداز یک روز طولانی در محل کار، او از شبی آرام در خانه لذت می‌برد.

    She felt easy about her decision after discussing it with her friends.

    او پس‌از بحث درباره‌ی تصمیمش با دوستانش، احساس راحتی کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Living in the countryside provided an easy lifestyle away from the city bustle.

    زندگی در حومه‌ی شهر سبک زندگی بی‌دغدغه به‌دور از شلوغی شهر فراهم می‌آورد.

    an easy life

    زندگی بی‌دردسر

    adjective

    (رفتار) راحت، بی‌قید، بی‌تکلف

    My mind is easier now.

    اکنون خیالم راحت‌تر است.

    The patient was easier after the sedative.

    پس از (خوردن) مسکن، بیمار آرام‌تر شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We ought to be easy on him.

    نباید به او سخت‌گیری کنیم.

    an easy manner

    طرز رفتار خالی از تکلف

    adjective

    کسب‌وکار بی‌مشتری، کساد، بی‌رونق، راکد، پایین (در قیمت)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کسب‌وکار

    مشاهده

    The real estate market is easier this month, making houses more affordable.

    بازار املاک این ماه در رکود است که باعث شده خانه‌ها مقرون‌به‌صرفه‌تر شوند.

    Due to weak demand, car prices are easier than before.

    به‌دلیل کاهش تقاضا، قیمت خودروها کمتر از قبل است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    an easy market

    بازار کساد

    adverb

    به‌راحتی، به‌آسانی، باآرامش، به‌آرامی

    She can lift that box easy.

    او می‌تواند آن جعبه را به‌آسانی بلند کند.

    They took the lead easy in the race.

    آن‌ها به‌راحتی در مسابقه پیش افتادند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He decided to take it easy on the weekend and relax at home.

    او تصمیم گرفت در آخرهفته آرامشش را حفظ کرده و در خانه استراحت کند.

    Go easy on butter.

    کمتر کره مصرف کن.

    Go easy, here the road is bad.

    آهسته بران، اینجا جاده بد است.

    to go easy on traffic violators

    با متخلفان رانندگی مدارا کردن

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد easy

    1. adjective not difficult
      Synonyms:
      simple plain obvious clear straightforward basic effortless light manageable accessible painless undemanding uncomplicated facile evident little mere slight no problem no trouble piece of cake not burdensome easily done elementary child’s play no sweat nothing to it smooth snap cinch pushover apparent wieldy yielding inconsiderable not burdensome untroublesome plain sailing simple as ABC royal paltry
      Antonyms:
      difficult hard complex complicated demanding involved laborious arduous intricate uneasy
    1. adjective leisurely, relaxed
      Synonyms:
      comfortable relaxed calm peaceful content satisfied smooth quiet gentle moderate slow light cozy tranquil serene snug composed at ease carefree unhurried unworried undisturbed languid soft flowing fluent running substantial successful prosperous thriving well-to-do comfy easeful commodious cushy temperate forthright spontaneous undemanding unexacting contented in clover cursive effortless
      Antonyms:
      hard difficult uneasy trying unrelaxed unleisurely exhausting oppressive
    1. adjective tolerant, permissive
      Synonyms:
      easygoing lenient liberal forgiving charitable compassionate kindly merciful sympathetic accommodating amenable compliant flexible indulgent mild gentle soft light clement moderate permissive lax tractable submissive trusting gullible naive unsuspicious biddable benign pardoning humoring condoning forbearing unburdensome unoppressive spoiling pampering mollycoddling deceivable deludable dupeable exploitable fleeceable
      Antonyms:
      intolerant strict difficult impossible unpermissive onery
    1. adjective good-humored
      Synonyms:
      friendly pleasant amiable good-natured affable sociable relaxed casual polite gracious tolerant mild diplomatic obliging urbane smooth informal unpretentious unaffected natural familiar complaisant suave gregarious good-tempered gentle graceful open at ease secure carefree unanxious unforced undemanding
      Antonyms:
      unhappy difficult

    Idioms

    as easy as pie

    (عامیانه) بسیار آسان، مثل آب خوردن

    easy come, easy go

    آنچه آسان به دست آید، آسان هم از دست می‌رود. باد آورده را باد می‌برد.

    easy does it!

    مواظب باش، احتیاط کن، مراقب باش، یواش، آرام باش، خون‌سرد باش

    easy on the eyes

    (امریکا - عامیانه) خوش‌نما، جذاب، چشمگیر، چشم‌نواز

    far from easy, none too easy, no easy task

    نه چندان آسان، دشوار

    Idioms بیشتر

    go easy on

    (عامیانه) 1- (در مصرف) امساک کردن، خودداری کردن

    2- سخت‌گیری نکردن، ارفاق کردن، ملایمت به خرج دادن

    on easy street

    (امریکا) پولدار، در ناز و نعمت

    easier said than done

    (آنچه که) گفتنش آسان و انجامش دشوار است

    take it easy

    (عامیانه) 1- خودداری (از خشم یا خشونت یا شتاب و غیره)، مدارا کردن، (یا: مدارا کن!)، سخت نگیر!، ول کن بابا!، حالا که چیزی نشده!2- آرامیدن، دست نگه‌داشتن، سخت کار نکردن 3- (امریکا - عامیانه) خداحافظ!

    لغات هم‌خانواده easy

    • noun
      ease, unease, easiness, uneasiness
    • adjective
      easy, uneasy
    • verb - transitive
      ease
    • adverb
      easily, uneasily, easy

    سوال‌های رایج easy

    صفت تفضیلی easy چی میشه؟

    صفت تفضیلی easy در زبان انگلیسی easier است.

    صفت عالی easy چی میشه؟

    صفت عالی easy در زبان انگلیسی easiest است.

    ارجاع به لغت easy

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «easy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/easy

    لغات نزدیک easy

    • - eastward
    • - eastwardly
    • - easy
    • - easy as pie
    • - easy chair
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.