گذشتهی ساده:
pointedشکل سوم:
pointedسومشخص مفرد:
pointsوجه وصفی حال:
pointingشکل جمع:
pointsنکته، ایده، نظر
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
His proposal contained two important points.
پیشنهاد او حاوی دو نکتهی مهم بود.
His argument had several strong points.
استدلال او چندین ایدهی قوی داشت.
These are the points to be discussed.
اینها نکاتی است که باید مورد بحث قرار گیرد.
مقصود، منظور، موضوع اصلی، اصل مطلب
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Please come to the point!
لطفاً برو سر اصل مطلب!
The point of his speech was that elections should be free.
نکتهی اصلی نطق او این بود که انتخابات باید آزاد باشد.
I missed the point of his remarks.
منظور حرفهای او را درک نکردم.
I am beginning to see your point.
دارم مقصود شما را میفهمم.
Keep to the point and do not digress!
به مطلب اصلی بپرداز و منحرف نشو!
جا، مکان، زمان، محل، نقطه، موقعیت، مرحله
Fire broke out at several points in the city.
در چند نقطهی شهر آتشسوزی رخ داد.
At that point, I realized I needed to change my approach.
در آن زمان، فهمیدم که باید رویکرد خود را تغییر دهم.
She felt a sense of achievement at that point in her career.
او در آن مرحله از حرفهی خود احساس کرد به دستاوردی رسیده.
We stopped at a few points.
در چند محل توقف کردیم.
هدف، فایده، سود، کارایی
The main point of this meeting is to discuss our goals.
هدف اصلی این جلسه بحث در مورد اهداف ما است.
She found no point in continuing the project without proper funding.
او هیچ سودی برای ادامه دادن پروژه بدون بودجه مناسب ندید.
He questioned the point of the new policy if it didn't benefit anyone.
او فایدهی سیاست جدید را زیر سوال برد زیرا برای هیچکس سودی نداشت.
امتیاز، درجه، نمره، پوان
He is two points ahead of his competitor.
او دو امتیاز از حریفش جلو است.
The team scored the winning point in the final seconds of the game.
این تیم در ثانیههای پایانی بازی امتیاز برنده را بهدست آورد.
(صنعت چاپ) پوینت (واحد اندازهگیری تایپوگرافی، معادل سهدهم میلیمتر)
The font size in the document is set to twelve point.
اندازه فونت موجود در سند بر دوازده پوینت تنظیم شده است.
This printer can handle up to one hundred point without distortion.
این چاپگر میتواند کارهای تا اندازه صد پوینت را بدون اعوجاج انجام دهد.
نوک، سر (تیز)
the point of a needle
سر سوزن
the point of a dagger
نوک خنجر
This nail has a sharp point.
این میخ نوک تیزی دارد.
She pressed the point of her sword on my jugular.
نوک شمشیرش را روی شاهرگم فشار داد.
صفت، مشخصه
I became aware of my teacher's good and bad points.
به صفات خوب و بد معلمم آگاه شدم.
Judges carefully noted the points of each horse.
داوران بهدقت مشخصات هر یک از اسبها را موردملاحظه قرار میدادند.
جغرافیا دماغه (پیشروی خشکی در آب)
Fishermen gather at the point, hoping for a good catch.
ماهیگیران به امید صید خوب در دماغه جمع میشوند.
We walked along the rocky point to enjoy the ocean view.
ما در امتداد دماغهی سنگی قدم زدیم تا از منظرهی اقیانوس لذت ببریم.
ریاضی نقطه، ممیز
0.2 milligrams
دو دهم میلیگرم
To write the number correctly, remember to use a point before the decimal digits.
برای نوشتن صحیح عدد، به یاد داشته باشید که قبل از رقم اعشاری از ممیز استفاده کنید.
انگلیسی بریتانیایی پریز برق، پریز آنتن
The technician installed a new power point in the office.
این تکنسین پریز برق جدیدی را در دفتر نصب کرد.
Please plug the TV into the nearest point for a better signal.
لطفاً برای سیگنال بهتر تلویزیون را به نزدیکترین پریز آنتن وصل کنید.
مکانیک پلاتین دلکو (کلید قطع و وصل مدار در موتور خودرو)
The car's performance improved after adjusting the timing point.
عملکرد خودرو پس از تنظیم زمانبندی پلاتین بهبود یافته است.
A worn point can lead to engine misfires and reduced efficiency.
پلاتین فرسوده میتواند منجر به درست کار نکردن موتور و کاهش کارایی شود.
سنجاق (نشانگر روی نقشه)
The map has a red point indicating the treasure's location.
نقشه دارای سنجاقی قرمز است که مکان گنج را نشان میدهد.
She placed a point on the graph to represent the data.
او سنجاقی را روی نمودار قرار داد تا دادهها را نشان دهد.
(قطبنما) نقطه (هر یک از سیودو نقطه همفاصله روی صفحهی مدرج قطبنما برای نشان دادن جهت)
Each point on the compass helps sailors navigate the seas.
هر نقطه روی قطبنما به ملوانان کمک میکند تا در دریاها حرکت کنند.
She turned to face the southern point before setting off on her hike.
او قبل از شروع پیادهروی، چرخید تا به سمت نقطهی جنوبی باشد.
نور کمسو (که در دوردست دیده میشود)
A faint point flickered on the horizon.
نوری کمسو در افق چشمک میزد.
He followed the distant point to find his way home.
او نوری که در دوردست بود را دنبال کرد تا راه خانه را پیدا کند.
ورزش (هاکی روی یخ) منطقهی دفاعی (منطقهای نزدیک به خط آبی که مدافعان هنگام حملهی مهاجمان در آن مستقر میشوند)
From the point, she delivered a perfect pass to her teammate.
او پاسی عالی را از منطقهی دفاعی به همتیمی خود داد.
The team established control at the point, looking for an opening.
تیم کنترل منطقهی دفاعی را بهدست آورد و منتظر فرصت بود.
ورزش (کریکت) نقطهی فیلدینگ (موقعیتی در زمین که یکی از بازیکنان فیلدینگ در راستای ضربهزن قرار میگیرد تا مانع امتیازگیری حریف شود)
The team relied on their agile player stationed at point for quick reflexes.
تیم برای واکنشهای سریع به بازیکن چابک خود که در نقطهی فیلدینگ مستقر بود، تکیه کردند.
She positioned herself at point to intercept any potential edges.
او در نقطهی فیلدینگ قرار گرفت.
نشان دادن، اشاره کردن
to point the way
راه را نشان دادن
to point out a person's shortcomings
عیوب کسی را عیان کردن
Ali pointed out that he was unaware of their coming.
علی اشاره کرد که از آمدن آنها بیاطلاع است.
She pointed out the new house.
خانهی تازه را از دور نشان داد.
نشانه گرفتن، به سمت (چیزی یا کسی) گرفتن
He pointed his finger at the culprit during the discussion.
او در طول بحث انگشت خود را به سمت مقصر گرفت.
He pointed the knife in her direction, emphasizing his warning.
او چاقو را به سمت اون نشانه گرفت و بر هشدار خود تأکید کرد.
Jahangir, don't point your finger at other people!
جهانگیر، با انگشت به طرف مردم اشاره نکن!
چرخیدن، اشاره کردن (به سمتی)
The compass points north, guiding us on our journey.
قطبنما به سمت شمال اشاره میکند و ما را در سفرمان راهنمایی میکند.
The star in the sky points to our destination.
ستارهی در آسمان به مقصد ما اشاره میکند.
ملاتکاری کردن (چسباندن مصالح با ملات)
After laying the bricks, they need to point the joints for better stability.
پس از قرار دادن آجرها، برای ثبات بهتر باید اتصالات را ملاتکاری کنیم.
It's essential to point the bricks carefully to ensure a solid structure.
برای اطمینان از ساختار محکم، باید آجرها را بادقت ملاتکاری کرد.
تیز کردن، نوکدار کردن، نوک گذاشتن
She decided to point the pencil before the exam started.
او تصمیم گرفت قبل از شروع امتحان نوک مداد را تیز کند.
He took a moment to point the knife for better precision in the kitchen.
او زمان گذاشت و چاقو را برای دقت بیشتر در آشپزخانه، تیز کرد.
نقطهگذاری کردن
pointing the text of a speech
نقطهگذاری متن سخنرانی
The teacher will point the sentences to help students understand better.
معلم جملات را برای کمک به درک بهتر دانشآموزان نقطهگذاری خواهد کرد.
(رقص باله) مربوط به رقص روی شست پا
The dancer executed a flawless point turn across the stage.
رقصنده چرخشی بیعیبونقص روی شست پا را در صحنه اجرا کرد.
Her point shoes sparkled under the stage lights.
کفش رقص او زیر نور صحنه میدرخشید.
دربارهی، در مورد، در ...
درحقیقت، درواقع
در آستانهی، در شرف، درحال (انجام)، نزدیک به
نامربوط (به مطلب مورد بحث)، غیروارد، بیربط
مربوط، وارد، وابسته، بجا
1- توجه دیگران را (به چیزی) جلب کردن 2- با اصرار کاری را انجام دادن، عمداً کردن
در آستانهی، در شرف، درحال (انجام)، نزدیک به
جایی که بازگشت از آن ممکن نیست، مرز بیبازگشت
استثنا قائل شدن، ارفاق قائل شدن، مستثنی کردن، شل گرفتن (مقررات و غیره)
بزرگنمایی کردن، اغراق کردن، لاف زدن، پیاز داغ چیزی را زیاد کردن
مفید، دقیق، سرراست، درست، بههنگام، بهجا، بهموقع، سزاوار
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «point» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/point