فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

The

ðə ðə

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

definite article determiner A1

حرف تعریف معرفه‌ساز (پیش از کلمه‌ای که پیش‌تر به آن اشاره شده است)

The story ended.

داستان پایان یافت.

I bought the book.

کتاب را خریدم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Where did you put the book?

کتاب را کجا گذاشتی؟

definite article determiner

وقتی مصداق اسم در بافت موقعیت معلوم باشد (بدون معادل در فارسی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

She took the money.

پول‌ را برداشت.

Please pass me the salt on the table.

لطفاً نمک روی میز را به من بدهید.

definite article determiner A1

حرف تعریف معرفه‌ساز (پیش از اسامی اماکن بدون اشاره به نوع یا اسم خاص آن مکان)

Let's go to the park for a picnic.

بیا برای پیک‌نیک بریم پارک.

I love taking a walk in the forest.

عاشق قدم زدن در جنگل هستم.

definite article determiner A1

–ی، آن، آن ... –ی (در ابتدای اسمی که به دنبال آن جمله‌ی موصولی می‌آید)

The man who is standing under the tree is my brother.

مردی که زیر درخت ایستاده است برادر من است.

She enjoyed the book she's just finished reading.

از آن کتابی که به‌تازگی خواندنش را به پایان رسانده لذت برد.

definite article determiner A1

پیش از اسم‌های دارای مصداق واحد (بدون معادل در فارسی)

The moon can be seen in the night sky.

ماه را می‌توان در آسمان شب دید.

The sun is shining in the sky.

خورشید در آسمان می‌درخشد.

definite article determiner A2

در گروه اسمی پیش از صفت عالی (بدون معادل در فارسی)

The tallest building in the city is the Empire State Building.

بلندترین ساختمان شهر، ساختمان امپایر استیت است.

The brightest star in the night sky is Sirius.

درخشان‌ترین ستاره در آسمان شب شباهنگ است.

definite article determiner A2

در گروه اسمی پیش از اشاره به ترتیب مثل اولین و دومین و غیره و همچنین «فقط و تنها و غیره» (بدون معادل در فارسی)

The first time I saw the sunrise was unforgettable.

اولین باری که طلوع خورشید را دیدم فراموش‌نشدنی بود.

The last thing I ate was a piece of chocolate cake.

آخرین چیزی که خوردم یک تکه کیک شکلاتی بود.

definite article determiner

بهترین، مهم‌ترین، همان ... معروف (با تلفظ مؤکد برای اشاره به اهمیت و مشهور بودن شخص یا چیزی)

She is the best singer in the entire country.

او بهترین خواننده در کل کشور است.

You don't mean you met the Ali Daei?

منظورتان این نیست که همان علی دایی معروف را دیدید؟

definite article determiner

پیش از برخی از صفت‌ها برای تبدیل آن‌ها به اسم‌هایی که به یک شخص یا چیز خاصی که توسط صفت توصیف‌شده اشاره دارد (بدون معادل در فارسی)

It seems that the deceased had many living relatives.

به نظر می‌رسد که آن مرحوم اقوام زنده‌ی زیادی داشته است.

I suppose you'll just have to wait for the inevitable.

فکر می‌کنم فقط باید منتظر چیزهای اجتناب‌ناپذیر باشی.

definite article determiner

سازنده‌ی اسم از صفت که به‌صورت علامت جمع بازنموده می‌شود

The wealthy often have extravagant lifestyles.

ثروتمندان اغلب سبک زندگی پرریخت‌وپاشی دارند.

The poor deserve our support.

فقرا سزاوار حمایت ما هستند.

definite article determiner

پیش از اسم مفرد برای اشاره به آن در مجموع و در حالت کلی

The great bustard is a rare bird.

میش‌مرغ پرنده‌ای کمیاب است.

The fuel is responsible for causing a lot of damage to our environment.

سوخت مسئول ایجاد صدمات زیادی به محیط‌زیست ماست.

definite article determiner

پیش از نام‌ خانوادگی برای اشاره به دو فرد متاهل یا کل خانواده (بدون معادل در فارسی)

The Wilsons are coming over for dinner tonight.

ویلسون‌ها امشب برای شام می‌آیند.

I can't wait to meet the Smiths at the party.

بی‌صبرانه منتظرم تا اسمیت‌ها را در مهمانی ببینم.

definite article determiner

پیش از برخی از اسم‌هایی که به آلات موسیقی یا رقص‌ها اشاره می‌کنند به معنای نوع ساز یا رقص به‌طور کلی (بدون معادل در فارسی)

The guitar is one of the most popular instruments in the world.

گیتار یکی از محبوب‌ترین سازها در جهان است.

The ballet is a classical dance form that requires grace and precision.

باله یک فرم رقص کلاسیک است که نیاز به ظرافت و دقت دارد.

definite article determiner

پیش از اسم برای نشان دادن فعالیت مرتبط با آن اسم (بدون معادل در فارسی)

She's going under the knife next month.

او ماه آینده زیر تیغ (جراحی) می‌رود.

Never spend more than three hours at the wheel without a break.

هرگز بیش از سه ساعت بدون وقفه پشت فرمان نمانید.

definite article determiner B2

پیش از اعدادی که به دوره‌های ده‌ساله اشاره دارند (بدون معادل در فارسی)

The 1920s marked the beginning of the jazz age.

دهه‌ی ۱۹۲۰ آغاز عصر جاز بود.

The 1970s were a time of cultural and social change.

دهه‌ی ۱۹۷۰ زمان تغییرات فرهنگی و اجتماعی بود.

definite article determiner

پیش از صفت یا قید تفضیلی برای نشان دادن مقایسه (بدون معادل در فارسی)

The later you do it, the more you'll regret it.

هر چه دیرتر آن کار را بکنی بیشتر پشیمان خواهی شد.

The longer I waited, the more anxious I became.

هر چه بیشتر صبر می‌کردم، بیشتر مضطرب می‌شدم.

definite article determiner

پیش از صفت‌ یا قید تفضیلی برای اشاره به اینکه شخصی یا چیزی کم‌وبیش حالت خاصی پیدا کرده است (بدون معادل در فارسی)

He doesn't seem to be any the worse for his bad experience.

به نظر نمی‌رسد از تجربه‌ی بدش بدتر باشد.

definite article determiner

برای تأکید در ابراز نظر در مورد کسی یا چیزی (بدون معادل در فارسی)

Felipe's got a new job, the lucky devil.

فیلیپه شغل جدیدی دارد، شیطان خوش‌اقبال.

John the Ripper

جان قاتل

definite article determiner B1

به جای صفت ملکی مانند your و her و my

She can't remember where she parked the (= her) car.

یادش نمی‌آید که ماشین (=خود) را کجا پارک کرده است.

He held his son by the arm (= his arm).

پسرش را در آغوش گرفته بود.

definite article determiner

کافی

I have the money to buy a new car.

پول کافی برای خرید ماشین جدید را دارم.

She had the skills to succeed in the competition.

او مهارت‌های کافی برای موفقیت در مسابقات را داشت.

determiner preposition

هر، –ی، هر ...–ی (با واحدهای اندازه‌گیری)

The price is 70p (for) the dozen.

قیمت این جنس هر دوجین هفتاد پوند است.

two dollars the dozen

هر دوجینی دو دلار

adverb

با صفت و قیدهای عالی بیانگر درجه‌ی اهمیت و شدت (بدون معادل در فارسی)

She was the fastest swimmer in the race.

او سریع‌ترین شناگر در این مسابقه بود.

She is the smartest student in the class.

او باهوش‌ترین دانش‌آموز کلاس است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد the

  1. adjective the definite article
    Synonyms:
    the entire the whole each every this that these those some a few a certain one a particular one a specific one a special one an individual one
  1. adjective special or unique; often italics
    Synonyms:
    unusual uncommon rare single sole one specific particular individual exceptional outstanding distinguished significant choice unequaled unparalleled unsurpassed preeminent supreme especial peculiar strange occasional unfamiliar spectacular phenomenal unprecedented unheard-of unknown unattainable invincible impregnable almighty all-powerful
    Antonyms:
    ordinary usual common

Phrasal verbs

bump up (the price of)

(قیمت چیزی را) ناگهان و بسیار بالا بردن

Collocations

the seventies

سال‌های هفتاد (به‌ویژه از 1970 تا 1979)

the sooner the better

هرچه زودتر بهتر

off the record

محرمانه و خصوصی

chancellor of the exchequer

(انگلیس) وزیر دارایی

loop the loop

(هواپیما) حلقه درست کردن، دور زدن، چرخ زدن

Collocations بیشتر

the amorite

(انجیل) آموریان

in the ascendant

در حال ترقی، طالع، در حال فرازش

to get the ax

(عامیانه) 1- اعدام شدن (با تبر) 2- (از شغل خود) اخراج شدن

the bastille

زندان باستیل در پاریس که در انقلاب فرانسه (سال 1789) ویران شد.

on the beam-ends

(کشتی یا زورق) کج شدن به یک‌سو، در خطر چپه شدن

the bowery

نام خیابان و محله‌ای در شهر نیویورک که به واسطه‌ی میخانه‌ها و ولگردانش شهرت دارد.

the carolinas

(امریکا) دو ایالت کارولینای شمالی و کارولینای جنوبی

the dakotas

دو ایالت داکوتای شمالی و داکوتای جنوبی (در شمال و مرکز ایالات متحده)

on the drawing board

در مرحله‌ی نقشه‌کشی، مورد مطالعه

on the half shell

(خوراک‌پزی) سروشده روی صدف

the hanse

(قرون وسطی) اتحادیه‌ی شهرهای شمالی آلمان به منظور حفظ و گسترش منافع اقتصادی مشترک آنها (the Hansa و یا LeagueHanseatic هم میگویند)

the hexameron

(انجیل) شش روز آفرینش

the historical method

روش بررسی (چیزی) از نظر تاریخی

روش تاریخی، روش‌شناسی تاریخی

the internal revenue service

(امریکا) اداره‌ی مالیات بر درآمد فدرال

(آمریکا) اداره‌ی وصول مالیات‌های درون‌مرزی

(آمریکا) اداره‌ی مالیات بر درآمد

the jurassic

دوران ژوراسیک، سنگ‌های دوران ژوراسیک

the great karroo

بیابان کارو (در جنوب جمهوری افریقای جنوبی)

in the long run

در درازمدت، در طی زمان

the lowlands

جلگه‌های زیرین (اسکاتلند)

the marshal plan

طرح مارشال (برنامه کمک امریکا به کشورهای جنگ زده‌ی اروپا پس از جنگ دوم جهانی)

to the max

به بیشترین میزان

the oligocene

عصر اولیگوسن

the ordovician

عصر اُردوویشن

the quaternary

(زمین شناسی) دوران چهارم

the savior (or saviour)

1- خداوند 2- عیسی

in the affirmative

موافق، همراه، با جواب مثبت، با آری گفتن

the absolute

(فلسفه) واقعیت‌نمایی، فلسفه‌ی مطلق

the academy

1- نام باغی که افلاطون در آن تدریس می‌کرد، مدرسه‌ی افلاطون 2- مکتب افلاطون، فلسفه‌ی افلاطونی 3- پیروان افلاطون

the camp david accords

توافق‌های کمپ دیوید

catch in the act (of)

مچ کسی را گرفتن، حین ارتکاب جرم سر رسیدن

the adversary

شیطان

against the law

خلاف قانون، غیر قانونی

in the aggregate

جمعاً، بر افزوده، همگی

on the alert

مواظب، گوش به زنگ، آماده، به حالت آماده‌باش

all the same

1- در هر حال، با این همه

2- علی‌السویه، بی‌تفاوت

the almighty

خداوند

the annunciation

(مسیحیت - A بزرگ) 1- بشارت جبرئیل به مریم 2- جشن یادبود این رویداد (عید تبشیر)

the antarctic

قطب جنوب، جنوبگان

the apple (big apple)

شهر نیویورک

the arctic

قطب شمال و دریاها و سرزمینهای اطراف آن (شمال عرض جغرافیایی 70 درجه)، شمالگان

the argentine

(انگلیس) کشور آرژانتین

ark of the testimony

(انجیل) تابوت شهادت

the visual arts

هنرهای تجسمی، هنرهای بصری (دیدوار)

the ascension

(انجیل) عروج حضرت عیسی به عرش در چهلمین روز رستاخیز او

to have the audacity to

پررویی کردن

the axis

(جنگ دوم جهانی) دول محور (آلمان و ایتالیا که بعدا ژاپن نیز به آنها ملحق شد)

hold the balance of power

در موقعیت شاهین ترازو بودن، موازنه‌ی قوا را در اختیار داشتن، موازنه‌ی (تعادل) قدرت را حفظ کردن

on the first ballot

در رأی‌گیری اول، در مرحله‌ی اول انتخابات

in the ballpark

(امریکا ـ عامیانه) 1- (تخمین) نسبتاً دقیق 2- (تقریباً) مناسب

the bard

شکسپیر

the bare essentials

حداقل چیزهای ضروری، کمترین ضروریات

the bare minimum

کمینه‌ترین، کمترین حد ممکن

into (or in) the bargain

به علاوه، اضافه بر قرارداد

on the basis of

برپایه‌ی، براساس، برمبنای

the battery

پارک باتری در شهر نیویورک (Battery Park هم می‌گویند)

half the battle

بخش عمده‌ی کار، مهمترین گام در راه انجام کاری

on the beat

موزون، دارای آهنگ درست

the beatitudes

(مسیحیت) هشت موردی که عیسی در موعظه‌ی سرکوه به انسان‌ها وعده‌ی سعادت داده و وعده‌ی نخستین چنین شروع می شود:«آمرزیده‌اند افتادگان»

below (the) ground

زیرزمین، در ژرفای زمین

make the bed

تختخواب را مرتب کردن

on the bias

اریب، مورب، میان‌بر

do the bidding of

دستور (کسی را) اجرا کردن، فرمان بردن

the blue

1- آسمان 2- دریا

the boards

صحنه‌ی تئاتر، تخته‌بندی کف صحنه

the bomb

بمب اتمی (یا هیدروژنی)

be on the booze

زیاده مشروب الکلی خوردن

the border

سرزمین مرزی بین انگلیس و اسکاتلند

the future is bright

آینده درخشان است

the british

انگلیسی‌ها، مردم بریتانیا

the canvas

صحنه‌ی مشت‌بازی (که کف آن با کرباس فرش شده است)

the cape

(حرف بزرگ) 1- دماغه‌ی امید 2- استان دماغه‌ی امید (افریقای جنوبی) 3- دماغه‌ی کاد (در خاور ایالات متحده)

the carboniferous

1- (زمین شناس) دوره‌ی زغال‌زا (کربونیفر) 2- لایه‌های سنگ و زغال‌سنگ که در این دوره به وجود آمده است

as the case may be (or whatever the case may be)

در هر صورت، در هر حال، به هر وجه

the chair

صندلی اعدام

under the charge of

تحت سرپرستی یا تصدی، زیر نظر

chart the development (or progress) of something

پیشرفت چیزی را نشان دادن یا طرح‌ریزی کردن یا روی نمودار نگاره کردن

the chosen few

اشخاص نخبه، معدودی اشخاص برگزیده

the christian calendar

تقویم مسیحی، گاه‌شمار مسیحی

the christian religion

آیین مسیحیت، مذهب عیسوی

دین مسیحی

the city

محله‌ی تجاری و مالی شهر لندن

in the same class (as)

هم‌درجه، هم‌جور، از یک نوع یا طبقه، هم‌رده، هم‌ردیف

by the clock (or according to the clock)

طبق ساعت، به موقع، با در نظر گرفتن زمان

turn (or set or put) the clock back

1- (عقربه‌ی) ساعت را به عقب کشیدن 2- به زمان گذشته بازگشتن، به قهقرا رفتن

the cloth

1- جامه‌ی روحانیت، کسوت کشیش، عبا و عمامه

2- جامعه‌ی روحانیت، روحانیون

off the coast

در نزدیکی کرانه، نزدیک به ساحل

the coast

(امریکا - عامیانه) کرانه‌ی غربی (یعنی سواحل کالیفرنیا و اورگان و واشنگتن)

the comforter

(انجیل) روح‌القدس

the ten commandments

ده فرمان

the house of commons

(انگلیسی) مجلس عوام

مجلس عوام (انگلیس)

the commune

1- حکومت انقلابی پاریس (2 (1792-94- حکومت انقلابی مستقر در پاریس (از 18 تا 21 مارس 1871)، کمون پاریس

the confederacy

(امریکا) اتحاد ایالتهای جنوبی (1860-61) در جنگهای داخلی (نام کامل این پیمانگان: Confederate States of America)

the confederation

1- (امریکا بین سالهای 1781-89) کنفدراسیون (پیمانگان) ایالتهای متحده 2- (کانادا در سال 1867) پیوند استانهای اونتاریو وکبک و نووسکوشیا و نیوبرونزویک (که بخش مستقلی را تحت حمایت انگلیس تشکیل دادند)

the (norman) conquest

فتح انگلستان توسط نورمانها (در سال 1066 میلادی)

the conscious

(روان شناسی) خودآگاه، ضمیر خودآگاه

take (or suffer or bear) the consequences

نتیجه‌ی عمل خود را چشیدن، گرفتار پیامد عمل خود شدن

the consulate

(فرانسه: 1799-1804) دولت کنسولی

the continent

قاره‌ی اروپا (به استثنای بریتانیای کبیر)، اقلیم اروپا

on the contrary

برعکس، برخلاف (آنچه که گفته شده)

to the core

تا ته، اصالتاً و طبیعتاً، دوآتشه، تا مغز استخوان، تا اعماق وجود، از ته دل

the (four) corners of the earth (or world)

از هر طرف، اکناف جهان، چهار گوشه‌ی جهان

the corruption of minors

از راه به در بردن اشخاص نابالغ (به‌ویژه هم‌خوابی با آنان)

the security council of the united nations

شورای امنیت سازمان ملل متحد

in the course of

طی، در حین، به هنگام

crab one's act (or the deal, etc.)

کار (یا معامله و غیره) را خراب کردن

the creed

اعتقادنامه حواریون عیسی

the creeps

احساس بیزاری (تهوع یا ترس و غیره)، چندش

the cretaceous

دوران کرتاسه و یا سنگ‌های وابسته به آن (رجوع شود به: geology)

the crook of one's arm (or leg)

بخش نرم و خمش‌پذیر بازو (یا ران)

make the sign of the cross

(با انگشت در هوا و یا روی سینه‌ی خود) صلیب کشیدن

the curse

(عامیانه) قاعدگی (زن)

the damned

(الهیات) دوزخیان، ملاعین، جهنمی‌ها، ناآمرزیدگان، ملعونین

fight (or resist, etc.) to the death

تا سرحد مرگ جنگیدن (یا مقاومت کردن وغیره)

to the death

تا سرحد مرگ، تا آخر، همیشه، تا پایان زندگی

not have the decency to

معرفت (انجام کاری را) نداشتن

on the decline

روبه ضعف، روبه ناتوانی، رو به نقصان

on the decrease

روبه کاهش، در حال تقلیل، در حال نقصان

do your good deed for the day

کار نیک کردن، عمل خیر (روزانه را) انجام دادن

the deity

کردگار، خدا، الهه

the deluge

(انجیل) طوفان نوح (Noah's flood هم می‌گویند)

under the delusion that

تحت این توهم که، زیر این کژپنداشت که

in the depths of something

در شور چیزی، در وسط یا بحبوحه‌ی چیزی

be the despair of

موجب نومیدی بودن

to the detriment of

به زیان، موجب گزند

into the discard

دست‌خوش فراموشی، مطرود، دورانداخته، به درد نخور

at the discretion of

به صلاح‌دید، به داوری، به اختیار، به میل

at the disposal of

در اختیار، به صلاح‌دید، بنا به خواست

disturbing the peace

به هم زدن نظم و آرامش همگانی، اختلال نظم

the divinity

خدا، خداوند

on the downgrade

در حال انحطاط، در حال تنزل

by the dozen

دوجینی، دوازده تا دوازده تا

draw the fangs

(دندان یا نیش‌جانوری را) کشیدن، بی‌آزار کردن

the driver's seat

صندلی راننده

the dutch

1- هلندیها، مردم هلند 2- هلندی نژادان ساکن پنسیلوانیا 3- (مهجور) آلمانها، مردم آلمان

ease the rudder (or helm)

(کشتی‌رانی) سکان را به آرامی کشیدن، سکان را به تدریج چرخاندن

the east

1- بخش شرقی ایالات متحده (شرق رود میسی‌سیپی و شمال ایالت اوهایو)

2- خاور دور، آسیای خاوری 3- (سابقاً) کشورهای بلوک شرق

at the ebb (or at a low ebb)

در حال زوال (یا ضعف)، در کمترین یا پایین‌ترین حد

to the echo

(صدا) بلند، طنین‌انداز، پژواکین

to the effect that

بدین مضمون که، به این معنی که

the war effort

چالش (برای بردن) جنگ

the eighties

سالهای هشتاد (یعنی از 1980 تا 1989)

the elect

1- نخبگان، دست‌چین‌شدگان، ممتازها، فرمندان 2- (الهیات) برگزیدگان خدا، رستگاران، مقربان درگاه خدا

the english

انگلیسی‌ها، مردم انگلستان

in the end

1- در پایان 2- بالأخره، به هرحال

the enlightenment

(جنبش فلسفی و ادبی قرن هیجدهم در اروپا که ویژگی آن اتکا به عقل و منطق و تجربه به جای تعصب و سنت و احکام مذهبی و غیره بود) دوران روشنگری، جنبش روشن‌فکری

of the essence

بسیار مهم، اساسی

in the event

(انگلیس) چنانچه، آن‌طور که پیداست (یا پیدا بود)، در واقع

in the event of

درصورت

in the event that

به این احتمال که، اگر چنین اتفاق بیفتد

the everglades

(سرزمین پوشیده از باتلاق که بخش بزرگی از جنوب ایالت فلوریدا را در بر دارد) اورگلید

the everlasting

خداوند، باری‌تعالی، خداوند لایزال

on the evidence of

بنابرگواهی، بر مبنای، از روی قراین

the evil one

شیطان، اهریمن، ابلیس

with the exception of

به استثنای، بجز، مگر

to the exclusion of...

برای برون داری ...، به منظور محروم‌سازی...

the exile

دوران اسارت یهودیان در بابل (سده‌ی ششم پیش از میلاد)

at the expense of

به حساب، به هزینه‌ی، به قیمت

experience is the best teacher

تجربه بهترین معلم است

to the extent of

تا حد، تا سرحد

to the extent that

به حدی که، به طوری که

in view of the fact that

نظر به اینکه

the fact is ... (or the fact of the matter is ...)

واقعیت این است که ...

the fall (of man)

گمراهی آدم (و حوا)، نافرمانی از خداوند

the fall of the cards

(در بازی‌های با ورق) دست، ورق‌هایی که از روی بخت به هر نفر می‌دهند.

for (the) fault of

(مهجور) به‌واسطه‌ی فقدان، در فقدان، به‌خاطر کم‌داشت

for the fear of

تا اینکه، مباد، چون نمی‌خواستم که ...

the feast of nowruz

عید نوروز

the fed

(امریکا) بانک مرکزی

the federalist

تعداد 85 مقاله که طی سالهای 1787-88 توسط الکساندر هامیلتون و جیمز مدیسون و جان جی نگاشته شد

study (or test) in the field

در زمینه یا حوزه‌ی واقعی خود مورد آزمایش و بررسی قرار دادن

the fiend

شیطان

the atonement

(مسیحیت) آشتی خدا با بشر و بخشش گناهان به واسطه‌ی رنج و مرگ عیسی

the fifties

سال‌های پنجاه (مثلا از 1850 تا 1859 یا از 1950 تا 1959)

dip the flag

(بنابه‌احترام یا هنگام رژه) پرچم فرود آوردن، پرچم خم کردن

the fleet

1- نهر فلیت (در شهر لندن) 2- (در سابق) زندان فلیت (در شهر لندن)

the flemish

مردم فلاندر

the flood

(انجیل) طوفان نوح

foam at the mouth

کف کردن دهان

take the form of ...

شکل ... به خود گرفتن

the forties

سالهای چهل، سالهای میان 1940 و 1949

the forum

فوروم (ورزشگاه و کنکاشگاه بزرگ و باستانی شهر روم)

lay the foundations of

پی‌ریزی کردن، بنا نهادن، بنیادگذاری کردن

the french

مردم کشور فرانسه، فرانسوی‌ها

at the full

در حد کمال، سرشار

to the full

کاملاً، به حد اکثر، درست‌وحسابی، تا بیشینه

the galilean

عیسی، مسیح

the sea of galilee

دریاچه‌ی جلیل

دریای جلیل

the gapes

بیماری جوجه‌ی مرغ و خروس و سایر پرندگان که موجب تنگی نفس و خفگی می‌شود

at the last gasp

در دم واپسین، در دم آخر، قبل از مرگ

the gentle sex

زن، جنس لطیف

the gentleman from kansas

(در کنگره آمریکا) نماینده‌ی محترم ایالت کانزاس

the gift of gab

استعداد خوش‌بیانی، دهان‌گرمی، خوش‌صحبتی

the good

مردم خوب، خوبان، نیکان، سعادت، نیکی

have the grace

ملاحظه و شعور (انجام کاری را) داشتن، بزرگواری کردن

the grades

دبستان، مدرسه‌ی ابتدایی

the great

(معمولاً به معنی جمع) بزرگان، زعما

in the gross

1- به‌طور عمده (به‌ویژه در مورد کالا)، به مقدار زیاد، عمده‌فروشی 2- به‌طور کلی (by the gross هم می‌گویند)

the gulf

خلیج فارس

the handicapped

معلولان، آکمندان، توان‌کاستگان، توان‌خواهان

the heat of the day

گرم‌ترین هنگام روز

take the height of

1- (نجوم) فرازای ستاره و غیره را اندازه گرفتن، فرازا سنجی کردن 2- بلندی چیزی را سنجیدن، بلندا سنجی کردن، ارتفاع‌سنجی‌ کردن

the heptarchy

1- (در اصل) اتحادیه‌ی هفت نفر از شاهان انگلوساکسون (در انگلیس قرون وسطی) 2- هفت کشور پادشاهی انگلیس پیش از سده نهم‌ میلادی

the highlands

نیمه‌ی شمالی اسکاتلند (که کوهستانی است)

the hill

(امریکا) 1- محل کنگره‌ی امریکا (در واشنگتن) 2- قوه‌ی مقننه‌ی امریکا، کنگره

the holocaust

کشتار یهودیان توسط آلمانها در جنگ دوم جهانی

the holocene

کنون دوران و سنگهای وابسته به آن

in the hope (that or of)

به امید اینکه

by the hour

به‌طور ساعتی

the house

(انگلیس) مجلس عوام، (امریکا) مجلس نمایندگان

the household

(انگلیس) خانواده‌ی سلطنتی

the hub

شهر بوستون (امریکا)

by the hundred

صدتا صدتا، صدتایی

in the hush of the night

در سکوت شب

get the idea

فهمیدن، درک کردن

get the idea that

پنداشتن، انگاشتن که، فکر کردن، حدس زدن

not have the first idea (about something)

(درباره‌ی چیزی) اصلاً اطلاع نداشتن

be under the illusion that

به غلط تصور کردن، هرز پنداشتن

the immediate past (or future)

گذشته‌ی (آینده‌ی) نزدیک

on the increase

روبه افزایش، رو به تزاید

the infinite (being)

خدا، یزدان

on the instant

بی‌درنگ، بدون تأخیر

the instant

به مجرد اینکه

the invisible

1- خداوند 2- جهان باقی، دنیای دیگر

the irish

ایرلندی‌ها، مردمان ایرلند

on the jar

(در و پنجره) نیمه باز

the jitters

(عامیانه) دلهره، ترس و لرز، لرزه، دلشوره

do the job

کار را انجام دادن، به‌درد خوردن، (برای انجام کار) کافی بودن

make the best of a bad job

کار یا چیز بد یا ناخوش‌آیند را تا می‌شود خوب انجام دادن

on the job

1- حین انجام کار

on with the job of

سرگرم یا درگیر در عمل یا شغل به خصوصی

join the army

به خدمت نظام در آمدن، سرباز شدن

jump the track

(قطار) از خط خارج شدن، از روی ریل بیرون پریدن

the kirk

کلیسای پرسبیتاری اسکاتلند

a knot between the brows

گره پیشانی، اخم

to the best of my knowledge

تا آنجا که می‌دانم

the kremlin

1- دژ مرکزی شهر مسکو (دیوانهای کلیدی دولت روسیه)، کرملین 2- (مجازی) دولت شوروی سابق 3- (مجازی) دولت روسیه

the lamb

حضرت عیسی

see the last of

برای آخرین بار دیدن

on the latch (or off the latch)

(در مورد در یا پنجره که چفت آن را طوری کشیده‌اند که خود به خود قفل نشود) چفت باز

at the latest

حد اکثر

the law

قانون موسی

(عامیانه) پلیس

at (the) least

1- دست کم، لااقل

the less ... the less

هرچه کمتر ... کمتر

the less ... the more

هرچه کمتر ... بیشتر

hit the line

1- (فوتبال آمریکایی) توپ را از میان خط دفاعی تیم مخالف به پیش بردن 2- شجاعت به‌ خرج دادن

at the longest

(زمان) حداکثر، بیشینه

the lords

(انگلیس) مجلس لردان، مجلس اعیان

by the lump (or in the lump)

یکجا، یکپارچه، جمعاً، چکی، روی‌هم‌رفته

of the first magnitude

مهم‌ترین، بزرگ‌ترین، درجه یک

the maid

ژاندارک

in the mail

در پست

in the main

مطلب یا بخش اصلی، به‌طور کلی، به‌طور عمده

the main reason

دلیل عمده

the main of

بخش عمده‌ی، بخش اصلی (چیزی)

to the last man

تا نفر آخر

the manx

مردم جزیره‌ی من

wipe off the map

نابود کردن، از نقشه محو کردن

on the march

در حال پیشرفت

the marches

سرزمین‌های مرزی میان انگلیس و اسکاتلند و انگلیس و ویلز

at the market

به قیمت روز، به قیمت بازار

away from the market

به قیمت مستقل از قیمت بازار

be in the market for

خریدار بودن، خواستار خرید چیزی بودن

be on the market

فروشی بودن، در معرض فروش بودن

put on the market

برای فروش عرضه کردن

in the mass

دسته جمعی، همه با هم، به طور کلی، مشترکا

the masses

آحاد مردم، توده‌های مردم، عوام‌الناس، توده‌ها، عامه

at the mast (or at mast)

در عرشهی اصلی کشتی، زیر دکل اصلی

before the mast

(قدیمی) ناویگری، (خدمت) به عنوان ملوان، ملوانی

in the matter of (something)

(قدیمی) درباره‌ی (چیزی)

the mercantile system

نظام سوداگرای

the merest

کم‌ترین، کوچک‌ترین

the mesolithic

دوران میان‌سنگی

the mesozoic

دوران میان زیوی، دوران میانه

in the middle

1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری

the midrash

سفرنگ‌های تورات

in the midst of

در میان، در وسط، درطی، درحین

in the mill

در دست ساختمان یا آماده‌سازی

be in a (or the) minority

در اقلیت بودن

the minute (that)

(در) لحظه‌ای که، (در) دقیقه‌ای که، به مجردی که

the miocene

دوره‌ی میوسن و سنگ‌های آن

at the last moment

در آخرین لحظه، در آخرین فرصت

at the moment

فعلاً، اکنون، حالا

for the moment

اکنون، حال، در این هنگام

the moment that

به مجردی که

the more...the less

بیشتر... کمتر

the more... the more

بیشتر ... بیشتر

at (the) most

حداکثر، حداعلی

in the name of

به نام

the narrows

نام تنگ دریایی که جزیره‌ی لانگ ایلند را از جزیره‌ی ستاتن ایلند جدا می‌کند (ایالت نیویورک - امریکا)

the nations

1- (انجیل) مردم غیریهودی 2- (شعر قدیم) همه‌ی مردم جهان، جهانیان

the nativity

میلاد مسیح، زادروز عیسی

of (or in) the nature of

مانند، همانند، مثل، دارای، دارای ویژگی

the nazarene

حضرت عیسی

in the negative

در رد یا نفی طرح یا نقشه یا پیشنهاد

با پاسخ منفی

the neolithic

دوران نوسنگی

cast the net wider

1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

the week (or month) after next

هفته (یا ماه) پس از هفته (یا ماه) آینده

the nine

(اسطوره‌ی یونان) نه الهه‌ی الهام‌بخش هنرها و فنون و ادبیات

the nineties

سالهای نود (مثلا1990 تا 1999 یا 1890 تا 1899)

the norse

1- اسکاندیناوی‌ها، نورس‌ها 2- اسکاندیناوی‌های غربی (نروژی و ایسلندی)

the northeast

بخش شمال شرقی ایالات متحده

the northwest

1- رجوع شود به: 2 Northwest Territory- بخش شمال غربی ایالات متحده 3- بخش شمال غربی کانادا

in the nude

به‌طور برهنه، بی‌جامه، لخت و پتی

the numbers (or numbers game)

لاتاری غیرقانونی

on the occasion of

به مناسبت، به‌خاطر، در هنگام (روی دادن چیزی)

take the occasion

از فرصت استفاده کردن

the good (or bad) old days

دوران خوش (یا بد) گذشته

the omniscient

خداوند، ایزد، قادر متعال

every hour on the hour

هر ساعت و سر ساعت، ساعت به ساعت

the one

خداوند، خدای یکتا

be of the opinion that

عقیده داشتن که، براین نظر بودن که

on the order of

به مقیاس، در حدود، تا اندازه‌ای همانند

to the order of

در وجه، به حواله کرد

in the ordinary way

در شرایط عادی، معمولاً

at the outside

حداکثر، در بیشترین حد

on the outside

(انگلیس) نوار وسط جاده یا خیابان، نوار میانی

the pandects

خلاصه‌ی قوانین روم در پنجاه جلد که در قرن ششم میلادی تدوین شد

the better part of

بیشتر، تقریباً

parting of the ways

جدا شدن راه‌ها، انشعاب جاده

the pentagon

(عمارت پنج ضلعی وزارت دفاع امریکا) ارتش امریکا، وزارت پدافند امریکا، پنتاگون

the permian

دوره‌ی پرمیان

pervert the course of justice

عدالت را از راه خود منحرف کردن

cross the picket line

اعتصاب‌شکنی کردن، در اعتصاب شرکت نکردن

on the picket line

در صف پیشگامان اعتصاب

take the place of

جای چیز دیگری را گرفتن، جایگزین چیز دیگری شدن

the pleasure of (somebody's) company

افتخار شرف‌یابی به حضور کسی، مسرت مصاحبت با کسی، افتخار میزبانی کسی

under the plow

(انگلیس) زمین زیر کشت (در مقابل زمین چرا: pasture)

plumb the depths of

به ته چیزی رسیدن، به پایین‌ترین جا رسیدن، به حضیض رسیدن

the pointers

(نجوم) دو ستاره‌ی دب اکبر که اگر خط راستی از آن دو رد شود به ستاره‌ی قطبی می‌رسد

within (or beyond) the bounds of possibility

ممکن (یا خارج از امکان)، در (خارج از) محدوده‌ی امکانات

the powers of darkness

نیروهای اهریمنی، قدرت‌های شیطانی

on the edge of a precipice

در لبه‌ی پرتگاه، (مجازی) در وضع خطرناک

prepare the ground (for something)

زمینه را (برای چیزی) فراهم کردن

at the present time

فعلاً، در زمان حال، اکنون،درحال حاضر

for the present

موقتی، تا مدتی، فعلاً

under the pretext of

به بهانه‌ی

in the process (of)

در طی، درحین، در اثنای

the prophets

(یکی از سه بخش کتاب مقدس یهود) پیامبران

the psalmist

حضرت داوود (که اکثر مزامیر انجیل را به او نسبت داده‌اند)

to the purpose

مربوط، بجا، درخور

the (great) pyramids

اهرام سه‌گانه‌ی مصر

out of the question

غیرممکن

the rabble

(تحقیرآمیز) توده‌ی مردم، عوام‌الناس، عوام

the (human) race

نژاد بشر، آدمیزاد

on the rack

در موقعیت دشوار یا دردناک، مورد شکنجه

raise a number by the power of another number

(ریاضی) عددی را به توان معینی رساندن

the raj

دوران حکومت بریتانیا بر هند

within the range of (something or someone)

در تیررس (چیزی یا کسی)

the rapture

(مسیحیت - اغلب با R بزرگ) عروج

as far as the eye can reach

تا آنجا که چشم کار می‌کند

the (grim) reaper

مرگ، عزرائیل، ملک‌الموت

at the rear

در عقب، در پشت

on the rebound

1- درحال عقب‌نشینی، پس زنی، پس از کمانه کردن 2- (مثلاً در عشق یا ازدواج) کمی پس از پایان، درحال واکنش

(just) for the record

برای ثبت رسمی، به منظور اعلام رسمی

on (the) record

ثبت‌ شده، رسماً اعلام‌ شده

the redeemer

عیسی، ناجی، نجات‌دهنده، رستگارگر

the reformation

(سده‌ی 16) جنبش پروتستان‌ها، به‌سازگرایی کلیسایی

draw rein (or draw in the reins)

1- عنان را کشیدن 2- (اسب) ایستاندن، متوقف کردن

go (or come) to the relief of (someone)

به کمک (کسی) رفتن (یا آمدن)

reserve the right (to do something)

حق خود را (برای انجام کاری) محفوظ نگه‌داشتن

at the request of

بنابه خواهش، طبق تقاضای

have the reputation of

به چیزی معروف بودن، شهرت (چیزی را) داشتن

the restoration

1- بازگردانی چارلز دوم به تاج و تخت انگلیس در سال 2 1660- دوران سلطنت چارلز دوم (1660-85)

the policy of wage restraint

سیاست خودداری از دادن یا خواستن دستمزد بیشتر

with the result that

با این نتیجه که، با این پیامد

the resurrection

1- (مسیحیت) زنده شدن دوباره‌ی عیسی 2- روز قیامت، روز رستاخیز، بازخیزش مردگان، معاد، حشر

reverse the charge

پول تلفن را به حساب گیرنده گذاشتن (آمریکا: call collect هم می‌گویند)

ride the brake (or the clutch)

پا را نیمه‌کاره روی ترمز (یا پدال کلاچ) گذاشتن

in the right

ذی‌حق، حق‌دار

on the road

در سفر، در حرکت، در تحرک

call the roll

حاضر غایب کردن

strike off (or from) the rolls

از عضویت اخراج کردن

rotate the tires of a car

تایرهای اتومبیل را عقب و جلو کردن

go the round (or rounds)

1- شایع بودن 2- (پلیس یا مأمور گشت و غیره) گشت زدن، دور زدن

go the route

(امریکا- بیسبال) در تمام مدت بازی گوی‌پران (pitcher) بودن

against the rules

خلاف مقررات

break the rules

از مقررات تخطی کردن، قانون‌شکنی کردن، تخلف کردن

sail against the wind

1- خلاف جهت باد کشتی رانی کردن 2- با مشکلات روبه‌رو بودن، به مخالف برخوردن (near to the wind sail هم می‌گویند)

at the same time

1- هم‌زمان، باهم

2- در عین حال، ضمنا

1- در همان زمان، در همان هنگام 2- به‌هرحال، با وجوداین، در عین حال

be of the same mind about something (or someone)

درباره‌ی چیزی (یا کسی) هم‌عقیده بودن

to the satisfaction of (someone)

بنا به دلخواه و رضایت کسی

satisfy the examiners

(انگلیس) در امتحان قبول شدن

the scales of justice

ترازوی عدالت

on the scene

حاضر (در محل)

set the scene for something

شرح دادن صحنه‌ای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنه‌چینی کردن

the scotch

مردم اسکاتلند، اسکاتلندی‌ها

the scottish

اسکاتلندی‌ها، مردم اسکاتلند

beyond (or over) the sea(s)

در آن سوی دریا(ها)، در ماورای بحار

on the sea

در کنار دریا، در کرانه

the seven seas

هفت دریا، همه‌ی دریاها

the secular power

دولت (در برابر: کلیسا و روحانیون)

if the occasion serves

اگر وضع مناسب باشد، اگر فرصتی دست بدهد

the shades

1- تاریکی فزاینده 2- عالم اموات، دنیای مردگان 3- ارواح مردگان

in (or under) the shadow of

1- مجاور، در شرف 2- تحت‌الشعاع، تحت‌تأثیر

in the shape of something (or someone)

به‌صورت چیزی (یا کسی)

the shape of things to come

نمای آینده، تصویری از آنچه که روی خواهد داد

the shires

بلوکات یا بخش‌های خاور و مرکز انگلیس (به‌ویژه: Cambridgeshire و Lincolnshire)

on the sidelines

1- در نواره‌ی خارج از زمین بازی 2- خارج از گود، غیر‌فعال، تماشاچی

the silent majority

اکثریت خموش

the sixties

سالهای شصت (به ویژه از 1960 تا 1969)

slack up the slack

بکش تا تنگ شود، شلی را با کشیدن رفع کن

on the sneak

به‌طور پنهانی، دزدانه، یواشکی

the soil

زندگی روستائی، کار کشاورزی

the son

عیسی، حضرت مسیح

the south

(آمریکا) 1- ایالت‌های جنوبی 2- رجوع شود به: the Confederacy

the southeast

بخش جنوب خاوری ایالت متحده‌ی آمریکا

the southwest

بخش جنوب باختری آمریکا (به‌ویژه تگزاس و اوکلاهوما و نیومکزیکو و اریزونا و جنوب کالیفرنیا)

the spanish

مردم اسپانیا

break the speed limit

از سرعت مجاز تجاوز کردن

in (or with) the spirit of ...

با روح ...، با نیت ...

the spirit

روح‌القدس

on the square

1- عمود (بر چیزی)، در حالت 90 درجه 2- (عامیانه) منصفانه، صادقانه

square the circle

1- (در هندسه‌ی اقلیدسی غیر‌ممکن است) دایره را تربیع کردن 2- کار ظاهراً غیر‌ممکن را انجام دادن، به کار غیر‌ممکن پرداختن

put the squeeze on someone

کسی را تحت فشار قرار دادن

on the stocks

(در مورد کشتی و غیره) در دست ساختمان

put the record straight

سابقه‌ی امری را دقیقاً و صادقانه بیان کردن

on the strength of

برمبنای، به‌دلیل، به‌صرف (اینکه)، به‌خاطر، بنابر

on the surface

ظاهراً، تا آنجا که به‌نظر می‌رسد

under the sway (of)

تحت سلطه‌ی، زیر نفوذ

the swedish

سوئدی‌ها، مردم سوئد

the swiss

سوئیسی‌ها، اهالی سوئیس

tell the time (or tell time)

ساعت را خواندن، وقت روز را دانستن

the tempter

شیطان، ابلیس، اهریمن

in the long (or short) term

در آینده‌ی دراز (یا کوتاه) مدت

the tertiary

دوران سوم (Tertiary Period هم می‌گویند)

the thirties

سال‌های 1930 (از 1930 تا 1939)، سال‌های 1830، دهه‌ی سی

in the throes of

در کشاکش، در گیر‌و‌دار، گرفتار، دستخوش

abreast of the times

مطابق یا همراه با زمان، مطلع به آخرین اطلاعات، آگاه بر اوضاع زمانه

tip of the tongue

نوک زبان، سرزبان، کاک

tip the scales at ...

(روی ترازو) دارای وزن ... بودن

bring down the tone of something

از کیفیت چیزی کاستن

set the tone for something

جو یا کیفیت چیزی را تعیین کردن، آهنگ چیزی را معین کردن

be on the trail of

(از روی رد پا یا شواهد و مدارک) دنبال کسی یا چیزی بودن، در تعقیب بودن

trick of the light

فریب نور، داشتن رنگ یا جلای به‌خصوص به‌دلیل تابش نور

the trinity

(مسیحیت) تثلیث (خدا و عیسی و روح‌القدس)

troop the colors

(انگلیس - رژه‌ی نظامی) پرچم را جلو صف حمل کردن

take the trouble to (or of)

دردسر چیزی را به خود هموار کردن، زحمت کشیدن

the least of one's troubles

یکی از مشکلات (یا دردسرهای) فرعی شخص

the trouble is ...

اشکال این است که ...، مسئله از این قرار است ...

the twelve

دوازده پیرو عیسی

the twenties

سال‌های بیست (به‌ویژه از 1920 تا 1929)

under the cover of night (or darkness)

در پوشش تاریکی شب

the union

1- ایالات‌متحده‌ی امریکا 2- (جنگ‌های داخلی امریکا) ایالات شمالی

on the upgrade

روبه‌رونق، روبه‌بهبود، روبه‌خوبی

in the vicinity of

در نزدیکی، نزدیک به، مجاور، در مجاورت

take the long view (of something)

(چیزی را) از نظر درازمدت مورد ملاحظه قرار دادن

the virgin

مریم باکره (مادر عیسی)

the visitation

(کلیسای کاتولیک) دیدار حضرت مریم از الیزابت

the wain

رجوع شود به: Charles's Wain یا Big Dipper

on the wane

درحال افول، در محاق، روبه فروگرایی

on the warpath

1- درحال جنگ 2- آماده‌ی جنگ 3- در پی بهانه برای جنگ، مستعد جنگ

be in the wash

درحال شسته شدن بودن، هنوز خیس بودن

on the watch

مواظب، مراقب، هشیار، گوش به زنگ، درحال دیده‌بانی یا نگهبانی

in the (or one's) way

سد راه، در جلو راه (کسی)

the weald

بخشی از جنوب‌شرقی انگلیس که در گذشته جنگل بوده است

at (or behind) the wheel

1- (اتومبیل یا قایق و غیره)، پشت فرمان، درحال رانندگی 2- در رأس امور، همه‌کاره

(the) reason why

1- علت، دلیل

2- که چرا

live in the wild

در حالت طبیعی و دست‌نخورده زیست کردن، ناپرورده بودن، در دامن طبیعت زیستن

before the wind

(کشتی) هم‌مسیر باد، همراه بادی که از عقب کشتی می‌وزد، جلو باد

cast to the wind

برباد دادن

into the wind

در جهت وزش باد، همسوی باد

off the wind

(درحالی‌که) باد از عقب (کشتی و غیره) می‌وزد، پشت به باد

on the wind

تقریباً در جهت وزش باد

sail close to the wind

1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفه‌جویی کردن

on the wing

1- درحال پرواز 2- درحال حرکت، دست به کار

the seven wonders of the world

عجایب هفتگانه‌ی جهان

in the wool

(استرالیا - گوسفند) آماده‌ی پشم‌چینی

the word

1- انجیل، کتاب مقدس، کلام‌الله 2- رجوع شود به Logos

against the world

در مقابل جهانیان، بر ضد همه‌ی مردم

bring into the world

به دنیا آوردن، زادن، زاییدن، به وجود آوردن

come into the world

متولد شدن، به دنیا آمدن، زاده شدن، به وجود آمدن

in the world

1- در دنیا، در جهان، در عالم

the outside world

دنیای خارج، دیگر مردم و جاها

the yard

Scotland Yard

yield the right of way

(رانندگی) حق تقدم دادن

on the defensive

در حالت (یا موضع) دفاعی، آماده‌ی پدافند

the commonwealth

(انگلیس) دولت کرومول (۶۰-۱۶۴۹) (آن را Protectorate هم می‌نامیدند)، کشورهای مشترک‌المنافع بریتانیا

dominate the landscape

مسلط بر چشم‌انداز

destroy the countryside

تخریب حومه

admire the view

حظ بردن از منظره

block the view

جلوی منظره را گرفتن

protect the environment

حفاظت از محیط زیست

bend the rules

قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن

hit the headlines

1- سرمقاله‌ی روزنامه‌ها را به‌خود اختصاص دادن 2- ورد زبان‌ها شدن، موضوع داغ روز شدن

tie the knot

ازدواج کردن، وصلت کردن، عقد کردن

keep the peace

نظم عمومی را حفظ کردن، نظم و قانون را رعایت کردن

blow the whistle

لو دادن، افشاگری کردن، (به‌منظور گزارش تخلف یا فساد) سوت‌زنی

think the world of someone

برای کسی ارزش و احترام زیاد قائل شدن

Idioms

in the long run

بالأخره، در دراز مدت، نتیجه‌ی نهایی

the driver's seat

صندلی راننده، (مجازی) موقعیت ممتاز، مقام پرقدرت

on the job

2- (عامیانه) دارای دقت در کار، دقیق، هوشیار، زبل 3- در محل کار (یا کارگاه)

at (the) least

2- به‌هر حال، در هر صورت

in the middle

1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری

Idioms بیشتر

cast the net wider

1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

parting of the ways

جدایی، پایان همکاری یا رابطه

the patience of job

صبر ایوب، بردباری بسیار، تاب‌آوری فراوان

go the round (or rounds)

1- شایع بودن 2- (پلیس یا مأمور گشت و غیره) گشت زدن، دور زدن

sail against the wind

1- خلاف جهت باد کشتی رانی کردن 2- با مشکلات روبه‌رو بودن، به مخالف برخوردن (near to the wind sail هم می‌گویند)

on the square

1- عمود (بر چیزی)، در حالت 90 درجه 2- (عامیانه) منصفانه، صادقانه

square the circle

1- (در هندسه‌ی اقلیدسی غیر‌ممکن است) دایره را تربیع کردن 2- کار ظاهراً غیر‌ممکن را انجام دادن، به کار غیر‌ممکن پرداختن

at (or behind) the wheel

1- (اتومبیل یا قایق و غیره)، پشت فرمان، درحال رانندگی 2- در رأس امور، همه‌کاره

sail close to the wind

1- (کشتی) در جهت باد حرکت کردن 2- صرفه‌جویی کردن

on the wing

1- درحال پرواز 2- درحال حرکت، دست به کار

in the world

2- اصلاً، به هر طریق

by the way

در ضمن، ضمناً، راستی

pie in the sky

نقشه‌ی غیرعملی، آرمان تحقق‌ناپذیر، خواب و خیال

under-the-counter

مخفیانه (و به‌طور معمول به‌طور غیرقانونی)، قاچاقی

rock the boat

تنش ایجاد کردن، دردسر ایجاد کردن، آشوب درست کردن، وضع را به هم زدن، اغتشاش ایجاد کردن

in the black

سودآور، دارای سود

go the extra mile

سنگ‌تمام گذاشتن، از دل‌وجان مایه گذاشتن، تمام تلاش خود را به کار بستن، با تمام وجود تلاش کردن

take the bull by the horns

با مصائب و دشواری‌ها شاخ‌به‌شاخ شدن، دل را به دریا زدن، قاطعانه عمل کردن، با مشکلات و مخاطرات مقابله کردن

in the red

بدهکار، مقروض، متضرر

read between the lines

معنی نهفته‌ی چیزی را دریافتن، معانی پنهان یا ژرف چیزی را درک کردن، فحوای کلام را دریافتن

miss the boat

(به‌علت کندی و تعلل) موقعیت خوبی را از دست دادن، از فرصت استفاده نکردن، فرصت را از دست دادن

the thing

مد، باب روز

let the cat out of the bag

(معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیه‌ای را لو دادن، دهن‌لقی کردن، بند را به آب دادن، پته‌ی کسی را روی آب ریختن

throw caution to the wind

دل به دریا زدن، احتیاط را کنار گذاشتن (انجام دادن کاری بدون نگرانی در مورد خطر یا شکست یا نتایج منفی آن)

make hay while the sun shines

تا تنور داغ است نان را بچسبان، از فرصت استفاده کن

weather the storm

به‌سلامتی از سختی‌ها عبور کردن. تاب آوردن. تحمل کردن. دوران سختی را تحمل کردن.

show the white feather

ترس از خود نشان دادن، متزلزل شدن

ترس از خود بروز دادن، بزدلی خود را ظاهر کردن

(انگلیس - عامیانه) ترس از خود نشان دادن

know the score

(محاوره) اوضاع دست (کسی) بودن، از همه‌چیز خبر داشتن

back the wrong horse

(در مسابقه‌ی اسب‌دوانی) روی اسب بازنده شرط‌بندی کردن، (مجازی) طرف بازنده را گرفتن، از بازنده حمایت کردن، راه غلط رفتن، اشتباه محاسبه کردن، شریک بد گزیدن

from the horse's mouth

(عامیانه) از منابع قابل اعتماد، از مراجع اصلی، از منبع موثق

the coast is clear

(مجازی) راه باز است، خطری در میان نیست.

کار روبه‌راه است، مشکلی نیست، کسی مزاحم نیست

to upset the apple cart

کارها را خراب کردن، نقشه را به‌هم زدن

the whole ballgame

(عامیانه) عامل یا رویداد سرنوشت‌ساز، اصل کار

caviar to the general

چیزی که در نظر عموم مردم جلوه و اهمیت و جذابیت ندارد (ولی خبرگان قدر آن را می‌دانند)

draw the color line

مانع نژادی ایجاد کردن

to stick in one's craw (or to stick in the craw)

اکراه داشتن، پذیرا نبودن، مشمئزکننده بودن

behind the eight ball

(عامیانه) در موقعیت بسیار بد

put on the feed bag

(عامیانه) خوراک خوردن

on the front burner

ارجح، دارای ارجحیت

give (or get) the go-by

بی‌اعتنایی کردن، محل نگذاشتن، بی‌محلی کردن، مورد بی‌محلی قرار گرفتن

deliver the goods

(عامیانه) تحویل دادن، به وعده وفا کردن، شرایط لازم را حایز شدن

به قول خود عمل کردن

get (or have) the goods on

(آمریکا - عامیانه) درباره‌ی سوء سابقه‌ی کسی اطلاعات داشتن یا کشف کردن

to cut the gordian knot

(در رویارویی با مشکلی بغرنج) راه حل سریع و دلیرانه‌ای یافتن

to give (or get) the green light

اجازه‌ی شروع یا ادامه‌ی کاری را دادن (دریافت کردن)

enter the lists

وارد مسابقه (یا رقابت یا رزم) شدن

take the mickey

لودگی کردن، مورد تمسخر قراردادن، دست انداختن

take the mickey out of

خیط کردن، باد غرور کسی را خواباندن، سرجای خود نشاندن

the hostess with the mostest!

خانم میزبانی که کم و کاست ندارد!

to get down to the nitty gritty

مبانی و اصول را مورد ملاحظه قرار دادن

hold the purse strings

سرکیسه‌ی پول را در دست داشتن، اختیار پول را داشتن

tighten (or loosen) the purse strings

سر کیسه‌ی پول را سفت کردن (یا شل کردن)، در خرج امساک کردن (یا گشاده دستی کردن)

on the quivive

گوش‌به‌زنگ، هوشیار، مراقب، به حالت آماده‌باش

on the ragged edge

در شرف از دست دادن مشاعر یا خودداری یا شکیبایی و غیره

read the riot act to

با تهدید به مجازات از عمل خلاف بازداشتن، هند تمام کردن، اتمام حجت کردن

the whole schmear

بود و نبود، همه، کلا

on the sunny side (of)

جوانتر از ...، در اوایل سن ...

put out the welcome mat

با گرمی خوش‌آمد گفتن

accessory before (or after) the fact

کسی که مجرم را قبل (یا بعد) از ارتکاب به جرم تشویق و کمک می‌کند، معاونت در جرم پیش (یا پس) از ارتکاب

to hold all the aces

برتری داشتن، برگ‌های برنده را در دست داشتن

the old adam

تمایل (فرضی) بشر به گناه

after the feast comes the reckoning

کسی که خربزه می‌خورد، باید پای لرز آن هم بنشیند.

after us the deluge

ما که رفتیم هر چه می‌خواهد بشود.

against the grain

به طور عمود بر آوندهای چوب، برخلاف میل یا ظرفیت شخص

piling on the agony

سوخته‌کنی کردن، وضعیت را بد کردن، وضعیت بد بیشتر شدن

to come over the air

(توسط رادیو یا تلویزیون) پخش شدن

to give (or get) the air

(عامیانه) معشوق را ترک کردن، معشوق را رد کردن

in the air

1- جاری، متداول 2- معلق، بلاتکلیف

off the air

(رادیو و تلویزیون) خاموش، وقفه در پخش

on the air

(رادیو و تلویزیون) در حال پخش، در حال سخن پراکنی

to take the air

به هوای آزاد رفتن، در هوای آزاد تنفس یا تفریح کردن

up in the air

پادرهوا، معلق، نابسامان، بلاتکلیف، رو هوا، لِنگ‌درهوا، نامعلوم، در هاله‌ای از ابهامات

all cats are gray in the dark

در تاریکی همه‌ی گربه‌ها خاکستری می‌نمایند، بدون اطلاعات کافی تفاوتها قابل تشخیص نیستند.

all the better

چه بهتر، بهتر است

all the farther (closer)

(عامیانه) تا، به فاصله‌ی

the almighty dollar

(عامیانه) پول (به عنوان حلال مشکلات)

to lead to the altar

ازدواج کردن

to raise (or up) the ante

1- (پوکر) توپ زدن 2- (مذاکرات یا دعوی‌ها) بر خواسته‌های خود افزودن، ادعای خود را زیادتر کردن

an apple a day keeps the doctor away

خوردن روزانه‌ی یک سیب موجب سلامتی می‌شود، خوردنِ روزانه یک سیب شما را از پزشک بی‌نیاز می‌کند

if the occasion arises

اگر موقعیت ایجاب کند (فرصتی پدیدار شود)

اگر فرصتی دست بدهد

اگر فرصت دست بدهد

to come out of the ark

بسیار کهنه و قدیمی بودن (به طور تمسخر آمیز)، مال عهد دقیانوس بودن

the long arm of the law

قدرت همه‌جا گسترده‌ی قانون

put the arm on

(امریکا - عامیانه) 1- بازداشت کردن 2- برای گرفتن اعانه یا وام مراجعه کردن به

for the asking

به دل‌خواه

attack is the best form of defence

حمله بهترین نوع دفاع است

to be left holding the baby

(عامیانه) مجبور به انجام کاری شدن (به خاطر شانه خالی کردن دیگران)، (کارها) روی دست کسی افتادن

to throw the baby out with the bathwater

تر و خشک را با هم سوزاندن، خوب و بد را با هم از دست دادن

with one's back to the wall

در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر

bring home the bacon

(عامیانه) 1- نان‌آور خانواده بودن 2- موفق شدن

1- نان‌آور خانواده بودن 2- موفق شدن

go to the bad

(عامیانه) بدجنس و فاسد شدن، منحط شدن

be left holding the bag

(عامیانه) تقصیرکار شناخته شدن (در حالی که دیگران سودش را می‌برند)، دلال مظلمه شدن

in the bag

(امریکا - عامیانه) 1- حتمی، محقق

2- مست

in the balance

معلق، در شرف تعیین، بحرانی

carry the ball

(عامیانه) مسئولیت به عهده گرفتن، کارها را در دست گرفتن

get the ball rolling

شروع کردن، دست‌به‌کار شدن، به راه انداختن

have something on the ball

توانایی یا مهارت داشتن

the ball is in your court

تصمیم با توئه، به خودت بستگی داره، نوبت توئه که عمل کنی

bang in the middle of (something)

درست وسط (چیزی)

in the bank

(انگلیس) مقروض

scrape the bottom of the barrel

(عامیانه) به ته دیگ رسیدن، دچار کمبود شدن

(right) off the bat

از همان ابتدا، (عامیانه) از بای بسم الله، فوراً، بدون تأخیر، بی‌معطلی، بلافاصله

have bats in one's (or the) belfry

(امریکا - عامیانه) خل بودن، عقاید احمقانه داشتن

go to the bathroom

(امریکا - عامیانه) شاشیدن یا ریدن

to batten down the hatches

مدخلهای کشتی را با برزنت پوشاندن (به ویژه هنگام طوفان)

off the beam

1- گمراه، در جهت خطا، غلط، در اشتباه 2- پیروی نکردن از پیام‌ها و راهنمایی‌های رادیویی

on the beam

1- عمود بر درازای کشتی 2- پیرو راهنمایی‌های رادیو و غیره (هواپیما)، در جهت درست 3- (عامیانه) روبه‌راه، درست، خوش‌کار، موفق، هشیار، زیرک

beat the rap

(از تنبیه و کیفر و غیره) گریختن، جستن

to beat the band (or the devil)

(عامیانه) با حرارت و اشتیاق عمل کردن، تند و پرآب و تاب انجام دادن

off the beaten track (or path)

(مکان و مسیر) کمتر شناخته‌شده، تا حدودی ناآشنا، تا حدی خارج از دایره‌ی شناخت افراد

beauty is in the eye of the beholder

زیبایی بستگی به سلیقه دارد، علف باید به دهن بزی مزه کند

at the beck and call of

در اختیار، مطیع

get up on the wrong side of the bed

از دنده‌ی چپ بلند شدن، بدخلقی کردن، زودرنج و زودخشم بودن

you must lie on the bed you have made

خود کرده را تدبیر نیست

for the time being

فعلاً، حالا

فعلاً، موقتاً

in the belief that

به این باور که، به این گروش که

to the best of my belief

بنابر عقیده‌ی راسخ من

below the belt

(مشت بازی) ضربه به زیر کمربند (که مجاز نیست)، غیر‌منصفانه، نامردانه

on the bench

1- رئیس دادگاه، در مسند قضاوت 2- (ورزش) ورزشکار ذخیره

bend the rules

قانون یا مقررات را به نفع خود تفسیر کردن یا تغییر دادن

round the bend

(انگلیس - عامیانه) خل، دیوانه، مجنون

to (or at) the top of one's bent

با حداکثر کوشش و تقلا، با تمام نیرو

all for the best

به خیر گذشتن، نیک‌فرجام بودن

get (or have) the best of

1- شکست دادن، پیشی گرفتن، فایق شدن بر

2- زرنگ‌تر بودن (از)

make the best of

ساختن با، تحمل کردن

with the best

مانند بهترین، با بهترین

better to light a candle than to curse the darkness

به جای شکوه و انتقاد باید کار مثبت کرد

for the better

در شرایط بهتر

get (or have) the better of

پیشی گرفتن، بردن، فایق آمدن بر، چیره شدن

fill the bill

(عامیانه) رضایت‌بخش بودن، حایز شرایط بودن

به‌کارخوردن، به‌دردخوردن، قابل استفاده بودن

a bird in the hand is worth two in the bush

«سیلی نقد، به از حلوای نسیه» (سرکه‌ی نقد، به از حلوای نسیه)

for the birds

(عامیانه) چرند، بی‌ارزش، بی‌فایده، بدردنخور، احمقانه

the bird has flown

تیر از کمان رها شده است، فرار کرد و رفت، دیگر دیر شده

the birds and the bees

(عامیانه) واقعیات درباره‌ی امور جنسی (به نحوی که بچه بفهمد)

take the biscuit

(انگلیس - عامیانه) کار بد یا مأیوس‌کننده کردن

take (or get) the bit in one's teeth

مهارپذیر نبودن، سرپیچی کردن

bite the bullet

سختی چیزی را با شجاعت به جان خریدن، رنجی را با شکیبایی پذیرفتن، دل را به دریا زدن، خم به ابرو نیاوردن، دندان روی جگر گذاشتن، سوختن و ساختن

bite the hand that feeds one

(عامیانه) حق‌ناشناسی کردن، نمک‌نشناسی کردن، نمک خوردن و نمکدان شکستن

put the bite on

برای دریافت وام یا هدیه یا رشوه فشار آوردن، اصرار کردن

to the bitter end

(با همه‌ی سختی‌ها و به هر قیمیت شده) تا آخرِ آخر، تا انتها، تا دم مرگ، تا پایان

into the black

(از نظر مالی) سودآور، سودبخش، پرسود

the blind leading the blind

کوری عصاکش کور دگر شود

go on the blink

(انگلیس) خراب شدن (در مورد ماشین و غیره)، خوب کار نکردن

go to the block

1- اعدام شدن (از طریق قطع سر) 2- حراج کردن، به حراج گذاشتن

on the block

در معرض حراج یا فروش

run the blockade

محاصره (به ویژه دریابند) را شکستن

soften (or cushion) the blow

اثر ضربه یا چیز ناگواری را کم کردن

out of the blue

به‌طور ناگهانی، یکهویی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌بینی، غیرمنتظره، غیرمترقبه، برخلاف انتظار

go by the board

1- از لبه‌ی کشتی پرت شدن 2- گم شدن، از دست رفتن، ناموفق بودن، از رسم افتادن

be in the same boat

در وضعیت ناخوشایند مشابهی بودن، هم‌درد بودن، شرایط نامطلوب یکسانی داشتن، گرفتار مشکلی مشترک بودن

push the boat out

(به‌ویژه در مهمانی و جشن) ریخت‌وپاش کردن، پول زیادی خرج کردن، بریزوبپاش کردن، ولخرجی کردن

a bolt from the blue

1- آذرخش، برق از آسمان 2- رویداد ناگهانی (و معمولاً ناخوشایند)، چیز برق‌آسا

it is close to the bone

دارد (کارد) به استخوان می‌رسد، دارد رنجش‌آور می‌شود.

lower the boom

(امریکا - عامیانه) با سرعت و قاطعیت عمل کردن (به ویژه در تنبیه یا انتقاد یا حمله کردن)

get the boot

اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن

give the boot

اخراج کردن، با تیپا بیرون کردن

lick the boots of

خوش‌خدمتی و چاپلوسی کردن، چکمه لیسی کردن

put the boot in

(انگلیس - عامیانه) چزاندن، (به کسی که از پیش ناراحت و افتاده است) حمله یا درشتی کردن

the boot is on the other foot

ورق برگشته است

lift (or raise) oneself by the (or one's own) bootstraps

با کوشش خود (و بدون کمک دیگران) موفق شدن

hit the bottle

(امریکا - عامیانه) در خوردن مشروب الکلی زیاده روی کردن، حسابی دم به خمره زدن

(عامیانه) به بطری (مشروب) پناه بردن، مشروب زیاد خوردن

on the bottle

(کودک) شیرخوار از بطری، میخواره

be at the bottom of

اصل و منشا بودن

for the bottom drawer(s)

(انگلیس - قدیم) برای جهیزیه، برای شب عروسی

from the bottom of my heart

از ته دل، از صمیم قلب

getting to the bottom of something

ته و توی چیزی را درآوردن

box the compass

سی و دو مکان قطب‌نما را نام بردن، یک دور کامل زدن

the boys (or our boys)

(عامیانه) سربازان ما

have on the brain

دائماً در فکر چیزی بودن، وسواس چیزی را داشتن

break the back (of)

کمر (کسی یا چیزی را) شکستن، از پای در آوردن

break the bank

(انگلیس - عامیانه - در قمار) تمام پول بانک را بردن

in the same breath

در آن واحد، در یک دم، در همان لحظه

بلافاصله

the breath of life

نور چشم، مایه‌ی لذت و خوشی، مورد نیاز مبرم

shoot (or bat) the breeze

(امریکا - عامیانه) گپ زدن، اختلاط کردن، وراجی کردن

hit the brick

(امریکا - عامیانه) اعتصاب کردن

look on the bright side

جنبه‌های مثبت چیزی را درنظر گرفتن

bring down the house

موجب خنده‌ی شدید یا کف زدن حضار شدن

(عامیانه) مورد تشویق و کف زدن حضار قرار گرفتن

bring up the rear

در عقب صف حرکت کردن، آخر از همه آمدن

(به‌ویژه در رژه و غیره) در عقب حرکت کردن، آخر (صف یا قطار اتومبیل‌ها و غیره) بودن

bear (or take) the brunt of

بخش عمده‌ی کار شاقی را به عهده داشتن، بیشتر بار چیزی را متحمل شدن

pass the buck

از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن

kick the bucket

(عامیانه) مردن

مردن، نفس آخر را کشیدن

the buck stops here

من مصدر کار و مسئول تصمیم‌گیری هستم.

nip in the bud

غنچه را کندن یا سرما زدن، جوانه را کشتن، در نطفه کشتن (خفه کردن)

از آغاز با ناکامی روبه‌رو کردن یا شدن

in (the) bud

1- در حال جوانه آوری، پر غنچه 2- هنگام جوانه زنی

in the buff

عریان، لخت و پتی، لخت و عور

get the bulge on

چیره شدن (بر)، برتری داشتن

shoot the bull

(امریکا - عامیانه) گپ زدن، حرف خودمانی زدن

give (or get) the bum's rush

(امریکا - عامیانه) به زور اخراج کردن (یا شدن)

on the bum

(عامیانه) 1- مشغول ولگردی و بی‌غیرتی 2- خراب (ابزار و غیره)، نیازمند به تعمیر

she has got a bun in the oven

(انگلیس - عامیانه - توهین آمیز) او آبستن است

the best of a bad bunch

در میان بدها از همه بهتر (یا کمتر بد)

the pick of the bunch (the best of the bunch)

گل سرسبد، زبده‌ترین، نخبه

a burnt child fears the fire

مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد.

bursting at the seams

کاملاً پر، پر از آدم، پرمشغله، اشباع‌شده

beat around the bush

به اصل مطلب نپرداختن، طفره رفتن، منظور خود را بیان نکردن، صغراوکبرا چیدن، آسمان‌وریسمان به‌هم بافتن

give (or get) the business

(آمریکا، عامیانه) با خشونت رفتار کردن، مورد شوخی خرکی قرار گرفتن یا قرار دادن

on the button

به‌موقع، سر وقت

کاملاً درست، مطابق انتظار

by the by

ضمناً، راستی، تصادفاً

by the bye

تصادفاً، اتفاقی، ضمناً، درضمن

put the pedal to the metal

تخته‌گاز رفتن، پدال گاز را ته فشار دادن

گاز دادن، خیلی سریع کار کردن

by the book

طبق قوانین، در چهارچوب مقررات، براساس مقررات

all the time in the world

وقت زیادی داشتن (برای انجام کاری)

beat the odds

موفق شدن، به موفقیت رسیدن (علی‌رغم نداشتن شانس خوب برای موفقیت)

take the initiative

پیش‌قدم شدن، آغازکننده بودن، ابتکار عمل را به دست گرفتن

until the cows come home

به مدت طولانی

clear the air

سوء تفاهم را برطرف کردن، شفاف‌سازی کردن، کدورت را کنار گذاشتن

the odd one out

ناهماهنگ، متمایز، متفاوت (شخص یا چیزی که با دیگر اعضای یک گروه یا دسته متفاوت است)

shoot the breeze

گپ زدن، اختلاط کردن، از این‌ در و آن‌ در حرف زدن

rub the wrong way

رنجاندن، آزردن، آزار دادن، اذیت کردن

out of the closet

گرایش جنسی خود را اعلام کردن

on the double

فوراٌ، الساعه، به‌سرعت، شتابان

on the blink

(دستگاه و وسیله) خراب، ازکارافتاده

green around the gills

زرد، رنگ‌پریده، بیمار

give the cold shoulder

سرد برخورد کردن، سرد رفتار کردن

get the lead out

سریع انجام دادن کاری، زود باش، بجنب

eat high on the hog

مثل اشراف‌زاده‌ها زندگی کردن، لای پر قو زندگی کردن

a drop in the bucket

خیلی ناچیز، بسیار اندک، خیلی کم

be in the soup

به دردسر افتادن

laughter is the best medicine.

خنده بر هر درد بی‌درمان دواست.

cut the cackle!

(انگلیس - عامیانه) حرف را بس کن! وراجی موقوف!

take the cake

(عامیانه)پیشی جستن، سبقت گرفتن، جایزه بردن

kill the fatted calf

سور دادن، (به عنوان یادبود یا خوشامد) مهمانی دادن

carry the can

(انگلیس - عامیانه) تقصیر را به عهده گرفتن

in the can

(عامیانه) 1- تمام، کامل 2- ضبط یا فیلمبرداری شده؛ ولی هنوز به بازار نیامده

burn the candle at both ends

بیش از حد کار و تقلا کردن (به طوری‌که به سلامتی و پویایی گزند بزند)

the game is not worth the candle

به زحمتش نمی‌ارزد، آفتابه خرج لحیم است، ارزشش را ندارد

cap the climax

(امریکا - عامیانه) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن، از خوب هم بهتر عرضه کردن، شاهکار کردن

if the cap fits!

(در مورد کنایه و غیره) اگر به شما می‌خورد، به خود بگیرید!، منظورم شما بود!

in the cards (or on the cards)

محتملالوقوع، محتمل

be on the carpet

مورد خشم (کسی) بودن

call on the carpet

سرزنش کردن، مؤاخذه کردن، سرکوفت زدن

on the carpet

1- مورد مطالعه، مورد نظر 2- در شرف تنبیه شدن

sweep under the carpet

(خاکروبه و کثافت را) زیر فرش جارو کردن، نادیده انگاشتن

carry the day

(در جنگ یا مناظره و غیره) برنده شدن

put the cart before the horse

کار وارونه کردن، کار غیرمنطقی کردن

cast one's mind back to a time in the past

به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن

build castles in the air

خیال‌بافی کردن، خواب طلایی دیدن

looks like something the cat brought in (or dragged in)

خیلی کثیف است، مثل چیزی که گربه به خانه آورده است

while the cat's away, the mice will play

موش که چشم گربه را دور ببیند دم در میآورد

throw caution into the wind

احتیاط را کنار گذاشتن، به سیم آخر زدن

hit the ceiling

(عامیانه) از جا در رفتن، آتشی شدن

the cellar

(عامیانه - در مورد رده‌بندی فرد یا گروه در مسابقات) مرتبه‌ی آخر

chafe at the bit

برآشفتن، به خود پیچیدن، کلافه شدن

in the chair

در مقام ریاست جلسه

take the chair

(در جلسه) ریاست کردن

at the bit champing

1- (اسب) دهنه را جویدن (پی‌درپی و با سروصدا) 2- بی‌قراری کردن، بی‌صبر و قرار شدن

(the) chances are

احتمال براین است که

on the chance (or off chance) that

در صورتی که، به این احتمال که

ring the changes

1- (موسیقی - آلت زنگوله‌ای) زنگوله‌ها را با آواهای گوناگون به صدا درآوردن 2- به طرق گوناگون گفتن یا انجام دادن

on the cheap

ارزان، کم‌بها، کم‌خرج

turn the other cheek

(حرف عیسی: اگر کسی به یک گونه‌ات سیلی زد، گونه‌ی دیگر را نیز جلو ببر) در مقابل ظلم و خشونت مهربانی کن، بدی را با نیکی پاسخ بده

another bite at the cherry (or a second bite at the cherry)

(انگلیس - عامیانه) یک فرصت دیگر

pull someone's chestnuts out of the fire

(با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)

chew the rag (or fat)

(عامیانه) گپ زدن، دوستانه حرف زدن

chew the scenery

(عامیانه - در مورد ایفای نقش در فیلم و تئاتر و غیره) بیش از حد آب و تاب دادن، زیاده‌روی کردن

the child is father of the man

شخصیت هر کس در دوران کودکی تعیین می‌شود.

take it on the chin

(امریکا - عامیانه) سخت شکست خوردن، سختی کشیدن

choose the lesser of two evils

(در گزینش یکی از دو چیز بد) چیز کم‌زیان‌تر را انتخاب کردن

for the chop

(انگلیس) در شرف بسته شدن یا تعطیل شدن

get the chop

(انگلیس) اخراج شدن، شغل خود را از دست دادن

take to the cleaners

(امریکا ـ عامیانه) مفلس کردن (مثلاً در قمار)، لخت کردن

clip the wings of

بال پرنده‌ای را چیدن، (انسان) محدود کردن

against the clock

با شتاب

around (or round) the clock

بیست و چهار ساعته، در تمام ساعات، شب و روز

close to the wind

1- (کشتی‌رانی) در جهت باد 2- قانون و مقررات را کج‌دار و مریض رعایت کردن

come out of the closet

تمایل جنسی خود را آشکار کردن

clothes make the man

طرز لباس پوشیدن سرشت هر شخص را نشان می‌دهد

have one's head in the clouds

(عامیانه - تداعی منفی) الکی‌خوش، (به‌طور غیرواقع‌بینانه) سرگرم اندیشه‌ها یا امیال خود

in the clouds

1- فرازین، توی ابرها 2- غیر‌عملی، تخیلی 3- در خواب و خیال

haul (or rake, drag, call) over the coals

شدیداً مؤاخذه کردن، عیب‌جویی کردن

blow (or clear) the cobwebs away

(در مورد انسان) سر حال آوردن، (در مورد موتور و غیره) روان کردن

the cock of the walk

گردن کلفت محل، داش مشدی

pay a person back in the same coin

معامله‌ی به مثل کردن، اقدام متقابل کردن، تقاص گرفتن

the other side of the coin

از سوی دیگر، طرف دیگر قضیه، جنبه‌ی دیگر موضوع

two sides of the same coin

دو جنبه‌ی مختلف چیز به‌خصوص

come in from the cold

فعالیت خود را از سرگرفتن، از عزلت به در آمدن

in the cold

دور از توجه، دست‌خوش غفلت، مورد مسامحه

get hot under the collar

از جا در رفتن، خشمگین شدن

go for the collar

(امریکا - بیسبال) بدون hit بودن

call to the colors

1- به خدمت زیر پرچم احضار کردن 2- (ارتش) شیپور زدن و پایین آوردن پرچم

too many cooks spoil the broth

ماما که دو تا شد سر بچه کج درمی‌آید، آشپز که دو تا شد آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک

آشپز که دو تا شد آش شور می‌شود

that's the way the cookie crumbles

(انگلیس - عامیانه) زندگی همین است، جز این نمی‌شود، چاره‌ای نیست

fly the coop

(امریکا - عامیانه) فرار کردن (به ویژه از زندان)

cut the corner

میان بر رفتن، میان بر زدن

just around the corner

1- مجاور، در نزدیکی، نزدیک

2- زود، (از نظر زمان) نزدیک، عن‌قریب

turn the corner

رو به بهبود گذاشتن

on the couch

(عامیانه) تحت درمان روانی

count the cost (of something)

تقاص پس دادن، ضرر چیزی را کشیدن، خسارت دیدن

go to the country

(انگلیس) پارلمان را منحل و انتخابات تازه را اعلام کردن

have (or lack) the courage of one's convictions

دل و جرئت پیروی از آرمان‌های خود را داشتن (یا نداشتن)

in the course of time

با گذشت زمان، پس از چندی، در طول زمان، در طی زمان، با گذر زمان

stay the course (or stick the course)

دلسرد نشدن و کار را دنبال کردن

the coward dies a thousand deaths, the brave but one

آدم بزدل هزار بار می‌میرد، آدم شجاع فقط یک بار

fall between (or through) the cracks

(عامیانه) جور در نیامدن (با برنامه یا طرح یا تشکیلات)، ملعبه شدن، قربانی (دستگاه یا وضع و غیره) شدن

from the cradle to the grave

از گهواره تا گور، سرتاسر زندگانی، همه‌ی عمر

rob the cradle

معشوقه یا همسر بسیار جوانتر از خود گرفتن

the creakiest wheel gets oiled first

چرخ پر سروصداتر اول روغن‌کاری می‌شود، به اشخاص پر سروصدا زودتر توجه می‌شود

cream always comes to the top

سرشیر همیشه روی شیر جمع می‌شود/ آدم برجسته همیشه رو می‌آید

cream of the crop

گل سر سبد، بهترین، نخبه‌ترین، سرآمد، سرچین

the creature

(مزاح‌آمیز) مشروب الکلی (به‌ویژه ویسکی)

up the creek

(امریکا ـ عامیانه) در مهلکه، دچار دردسر

as the crow flies

سرراست، مستقیم

chew the cud

1- نشخوار کردن 2- تعمق کردن، بازاندیشی کردن، مداقه کردن

off the cuff

(عامیانه) بدون آمادگی قبلی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌اندیشی

take up the cudgel (for)

به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن

on the cuff

(امریکا - عامیانه) نسیه، قرضی

draw (or drop) the curtain on

1- پایان دادن، پایان یافتن 2- پنهان کردن

lift (or raise) the curtain (on)

1- آغاز کردن یا شدن 2- آشکار کردن

push up (the) daisies

(عامیانه) مردن و دفن شدن

the damage is done

حالا دیگر دیر شده است (چون خسارت وارد آمده)

what's the damage?

(عامیانه) چقدر باید (خسارت) بپردازم؟

on the danger

بسیار بیمار (جزو فهرست مردنی‌ها یا بیماران بدحال)

be in the dark (about something)

ناآگاه بودن (به چیزی)

in the dark

به طور محرمانه

leap (or shot) in the dark

الله‌بختی کاری را کردن

that'll be the day

(عامیانه) هرگز، احتمال ندارد، بعید است

those were the days!

خوشا به حال آن روزها!، چه روزهایی!

to the day

درست (به احتساب دقیق روز)

win the day (lose the day)

(نبرد یا مسابقه و غیره) بردن، چیره شدن (باختن، مغلوب شدن)

knock (or beat) the living daylights out of someone

(عامیانه) حسابی کتک زدن، لت و پار کردن

scare the living daylight out of someone

حسابی ترساندن، زهره‌ی کسی را آب کردن

کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)

dead to the world

(عامیانه) کاملاً خواب، غرق خواب

rise (or be raised) from the dead

زنده شدن یا کردن، رستاخیز کردن

in at the death

1- حاضر و شاهد کشته شدن شکار توسط سگ‌های شکاری 2- حاضر و شاهد (در پایان یا نقطه‌ی عطف چیزی)

clear the decks

1- (برای آمادگی رزمی و غیره) عرشه‌ی کشتی را (از چیزهای غیرضروری) پاک کردن 2- آماده‌ی عمل شدن

hit the deck

(امریکا - عامیانه) 1- (از بستر) برخاستن 2- آماده‌ی عمل شدن 3- (در زلزله یا انفجار و غیره) خود را بر زمین افکندن 4- (در اثرضربه و غیره) نقش بر زمین شدن

go off the deep end

(عامیانه) 1- بدون تفکر و آینده‌نگری کاری را آغاز کردن، شورتی‌گری کردن، زرع نکرده بریدن 2- خشمگین یا هیجان زده شدن، ازکوره در رفتن

spare (someone) the details

وارد جزئیات نشدن، تمام جزئیات را تعریف نکردن

better the devil you know than the devil you don't

آدم بدجنس آشنا از آدم بدجنس غریبه بهتر است

between the devil and the deep blue sea

گیر افتادن بین بد و بدتر، نه راه پس و نه راه پیش داشتن

give the devil his due

پاداش کار خوب همه حتی شیطان را باید داد، حتی حق شیطان را هم نباید پایمال کرد

go to the devil

1- گمراه و فاسد شدن 2- (حرف امر حاکی از خشم) برو به جهنم!، گورت را گم کن!

play the devil with

(عامیانه) به هم‌ زدن، خراب کردن، دخل کسی (یا چیزی) را آوردن

سخت صدمه زدن، به‌شدت مختل کردن

raise the devil

1- شیطان را احضار کردن 2- (عامیانه) شادی و بزن و بکوب کردن

talk of the devil!

(هنگام صحبت درباره‌ی کسی اگر او وارد شود این عبارت را می‌گویند) حلال‌زاده!، انگار که موش رو آتش زدند!

the devil

(عامیانه - نشان خشم یا شگفتی) غلط (کردی)، راستش را بگو!

the devil makes work for idle hands

شیطان آدم بیکار را آسان‌‌‌تر وسوسه می‌کند.

the devil to pay

دردسر، تقاص

a diamond in the rough

1- الماس نتراشیده 2- (شخص یا چیز) خوب ولی از کار درنیامده، عالی ولی نیازمند به ممارست و آمایش

load the dice

1- تاس تقلبی به کار بردن 2- کلاه سر کسی رفتن یا گذاشتن

die on the vine

(روی بته مردن مثل خیار و غیره) ناموفق شدن (به خاطر عدم همکاری یا کوشش و غیره)

for all the difference it makes

(انگلیس) فرق کمی دارد، علیرغم توفیر کمی که دارد

what's the difference? (what difference does it make?)

چه فرق می‌کند؟/ چه تفاوتی دارد؟/ اهمیت ندارد، علی‌السویه است.

(it's the) same difference

(امریکا - عامیانه) فرقی ندارد، توفیر نمی‌کند.

hit the dirt

(عامیانه) خود را به زمین افکندن (مثلاً برای احتراز از تیر خوردن)، (روی زمین) ولو شدن

do the dirty on somebody

نارو زدن، گول زدن

discretion is the better part of valor

بهترین بخش شجاعت احتیاط است، آدم دلیر باید محتاط باشد

the age (or years) of discretion

سن کمال، سنین تجربه و پختگی

on the distaff side

از طرف مادر، از سوی مادر

go the distance

(به‌ویژه در ورزش و مسابقه) تا آخر دوام آوردن، تا آخر مسابقات شرکت کردن، سنگ تمام گذاشتن

dog in the manger

کسی که چیزی را نه خودش مصرف می‌کند، نه می‌گذارد دیگران از آن استفاده ببرند، مناع‌الخیر، آدم بخیل

drive to the dogs

بیچاره کردن یا شدن، تباه کردن، نابود کردن

go to the dogs

(عامیانه) نابسامان شدن، خراب شدن

put on the dog

(امریکا - عامیانه) تظاهر به ثروت و مقام و اشرافیت و غیره کردن، پز دادن

in the doghouse

مورد خشم، مغضوب

(be) in the doldrums

آرام و افسرده، دل‌مرده، کساد، کم‌رواج

(be) on the door

(در نمایش و کنسرت و غیره) دم در ایستادن (و بلیط‌ها را گرفتن یا مردم را راهنمایی کردن)

lay at the door of

(کسی را) مقصر شناختن، گناهی را به گردن کسی انداختن

show someone the door

کسی را (از جایی) بیرون کردن، مرخص کردن

shut (or slam) the door on someone's face

با کسی ترک صحبت یا مراوده کردن، در را توی روی کسی بستن

the door to something

راه دستیابی به چیزی

on the dot

(عامیانه) درست سر ساعت، درست به موقع

the year dot

(انگلیس - عامیانه) سالها پیش

at the double (or on the double)

(عامیانه) زود، به سرعت، بی‌معطلی

beyond the shadow of a doubt

بدون هیچ‌گونه شک و تردید

down to the ground

کاملاً، تا ته، تا آخر

the dozens

(عامیانه ـ در میان سیاهان امریکا) شوخی رکیک (لفظی)

drag somebody's name through the mire (or mud)

شهرت کسی را به لجن کشیدن

(go) down the drain

به هدر رفتن، حرام شدن، بر باد رفتن

beat to the draw

(در انجام کاری مثلاً کشیدن هفت تیر) از حریف تندتر بودن

draw a longbow (or draw the longbow)

غلو کردن، چاخان کردن

drink somebody under the table

(بدون اینکه خود شخص مست بشود) دیگری را مست لایعقل کردن

the drink

(عامیانه) دریا، اقیانوس

at the drop of a hat

در یک چشم‌به‌هم‌زدن، فوراً، بی‌درنگ، بدون معطلی

به‌آسانی، عین آب خوردن

get (or have) the drop on

1- (در تیراندازی کاوبوی‌ها و غیره) از دیگری زودتر هفت‌تیر کشیدن و تیر خالی کردن 2- بر دیگری سبقت گرفتن (یا امتیاز یافتن)

beat the drum for

(عامیانه) بازارگرمی کردن، جلب توجه یا علاقه کردن

not dry behind the ears

(عامیانه) بی‌تجربه، ناآزموده، تازه کار

(down) in the dumps

مغموم، دلگرفته، برزخ، پکر

for the duration

1- (انگلیس - عامیانه) تا پایان جنگ 2- برای مدتی دراز

bite the dust

(عامیانه) مردن (به ویژه در نبرد)

lick the dust

خاک پای کسی را بوسیدن، دست بوسی کردن، تواضع چاپلوسانه کردن

make the dust fly

1- با حرارت و شدت عمل کردن 2- با سرعت حرکت کردن

shake the dust off one's feet

(با تحقیر و خصومت) ترک کردن

in the line of duty

طبق وظایف محوله، حین انجام وظیفه

of the deepest (or blackest) dye

از بدترین نوع، بسیار بد، خبیث

keep an ear to the ground

گوش‌به‌زنگ بودن، در جریان و به‌روز بودن، به افکار عمومی و روندهای اجتماعی توجه کامل داشتن، مترصد وقایع روز بودن

have the ear of

مورد اعتماد و حرف شنوی (کسی) بودن، تماس نزدیک و اختصاصی داشتن

in one ear and out the other

گوش دادن ولی عمل نکردن، از یک گوش شنیدن و از گوش دیگر در کردن

charge (or cost or pay) (somebody) the earth

(انگلیس - عامیانه) بسیار گران بودن، خیلی تمام شدن

easy on the eyes

(امریکا - عامیانه) خوش‌نما، جذاب، چشمگیر، چشم‌نواز

take the edge off

از شدت چیزی کاستن، ملایم کردن

get the elbow

(عامیانه) مورد بی‌وفایی قرار گرفتن، (توسط دوست یا یار) ترک شدن، طرد شدن

give somebody the elbow

(عامیانه) مورد کم‌لطفی یا بی‌وفایی قرار دادن، طرد کردن، دور کردن (از خود)

out at (the) elbows

ژنده‌پوش، فقیر و درمانده، مندرس

up to the elbows

(عامیانه) تا خرخره گرفتار، بسیار مشغول

at the eleventh hour

در آخرین لحظه، در آخرین فرصت، درست پیش از آنکه دیر بشود

در آخرین فرصت، درست قبل از اینکه کار از کار بگذرد

the whole enchilada

(امریکا - عامیانه) همه‌چیز، همه‌ی آن، تماماً، کاملاً

at the end of the day

بالأخره، در مجموع، نهایتاً، با همه‌ی این تفاسیر، در نهایت، خلاصه اینکه، مخلص کلام این است که، از این حرف‌ها که بگذریم، بعداز همه‌ی این حرف‌ها

ends of the earth

جاهای دورافتاده، جاهای دوردست، آن سوی دنیا

err on the side of (something)

(در امر خیر یا چیز خوب) زیاده‌روی کردن، جانب (چیزی را) گرفتن

give (someone) the evil eye

چشم بد زدن (به)، چشم زدن

follow the example of ...

از ... سرمشق گرفتن

give someone the eye

(امریکا - عامیانه) با چشم علامت دادن، با چشم دعوت کردن

in the eye of the wind

(ناوبری) در جهت مخالف باد

in the public eye

1- در نظر همگان، در ملاء عام 2- مشهور، شناخته، اجتماعی

the eyes are bigger than the stomach

آرزوهای انسان همیشه بیش از نیاز واقعی اوست

the eyes are the mirrors of the soul (or mind)

چشم دریچه‌ی روح (یا اندیشه) است

fly in the face of

جور در نیامدن با

in the face of

1- در برابر، در مقابل 2- علیرغم، با وجود

on the face of it

ظاهراً، تا آنجایی‌که از ظواهر برمی‌آید، در نظر اول

not have the faintest idea

اصلاً ندانستن، کاملاً بی‌اطلاع بودن

fan the air

به قصد کشتن چیزی(مثلاً مگس) زدن و موفق نشدن

after the fashion of

به شیوه‌ی، به سبک، به رسم

chew the fat

(عامیانه) گپ زدن، (دوستانه) صحبت کردن، اختلاط کردن

the fat is in the fire

کار از کار گذشته است، امر ناخوشایند انجام شد (و دیگر نمی‌توان کاری کرد)، حالا دیگر دیر شده است

the fat of the land

برکت زمین، ناز و نعمت، تجملات

put the fear of god into (somebody)

(کسی را) حسابی ترساندن

have one's feet on the ground

واقع‌بین بودن، دنبال خواب و خیال نرفتن

واقع‌بین بودن، عقاید پادرهوا نداشتن

sit at the feet of

مرید (کسی) بودن، کوچک کسی بودن

on the fence

دودل، نامصمم، مردد، دوبه‌شک، بر سر دوراهی، ناتوان در تصمیم‌گیری

be on the fiddle

کلاه‌برداری‌کردن، حقه سوار کردن، دوز و کلک زدن

keep (or hold) the field

(در مسابقه یا عملیات رزمی یا بازرگانی و غیره) ادامه دادن (به فعالیت)، (به‌طور موفقیت‌آمیز) دنبال کردن

lead the field

از همه جلو بودن، در پیشاپیش بودن

play the field

(در آن واحد) به چند فعالیت پرداختن، با بیش از یک نفر یا یک کار سر و کار داشتن، (در مورد رابطه‌ی جنسی) از هر چمن گلی چیدن

(عامیانه) بیش از یک معشوقه داشتن

fight to the finish

تا پایان جنگیدن، تا دم مرگ نبرد کردن

give somone the finger

(عامیانه - ناخوشایند) با انگشت به کسی حواله دادن

have a finger in the pie

1- در کاری شرکت داشتن، دست‌اندرکار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

put the finger on

(عامیانه) 1- (نزد پلیس رفتن و کسی را) لو دادن 2- محل جنایت را تعیین کردن

to one's (or the) fingertips

کاملاً، ازسرتاپا

in at the finish

در پایان چیزی حضور داشتن، تا آخر (مسابقه و غیره) پایداری کردن

set the world on fire

با انجام کارهای درخشان معروف شدن

in the first place

در درجه‌ی اول، اولاً

اولاً، در مرحله‌ی اول

fly (or show or wave) the flag

(با به احتراز در آوردن پرچم) حمایت خود را ابراز داشتن

keep the flag flying

به پشتیبانی از مرام (یا وطن و غیره‌ی خود) ادامه دادن

flash in the pan

شخص یا کسی که برای مدت کوتاهی موفقیت یا شهرت دارد

in the flesh

زنده، حاضر، موجود، در واقعیت

press the flesh

(عامیانه - در مبارزات انتخاباتی و غیره) در میان جمع ظاهر شدن و با همه دست دادن و خوش‌وبش کردن

open the floodgates of

سرآغاز کاری شدن، کاری را افتتاح کردن

hold the floor

(در پارلمان و غیره) نطق کردن، (به نوبه‌ی خود) سخنرانی کردن

take the floor

1- برخاستن و سخنرانی خود را آغاز کردن 2- روی پهنه‌ی رقص رفتن

the floor is yours

(پارلمان و غیره) حال می‌توانید سخنان خود را ایراد کنید.

on the fly

با شتاب، فی‌البداهه، بدون آمادگی قبلی، در لحظه، سریع

در حین اجرا، لحظه‌ای (بدون توقف برنامه‌ای که درحال اجراست)

fly in the ointment

هرچیزی که ارزش یا کارآیی چیز دیگری را کم می‌کند.

play the fool

دلقک‌بازی درآوردن، لودگی کردن

on the wrong foot

(در آغاز کار) در موقعیت بد، به‌طور‌ناجور

be (or come) to the fore

1- مهم یا برجسته (بودن)، در جلو قرار گرفتن، پیشی گرفتن 2- در دسترس

hold the fort

1- پدآفند کردن، (از دژ) دفاع کردن 2- (عامیانه - در غیاب دیگران یا هنگام نیاز شدید) کارها را اداره کردن، پاییدن، مواظب جایی بودن

get the fright of one's life

از ترس قالب تهی کردن، زهره ترک شدن

frog in the throat

گرفتن صدا به خاطر التهاب حنجره، گیرکردگی گلو

out of the frying pan into the fire

از چاله به چاه افتادن

make the fur fly

(عامیانه) 1- دودستگی ایجاد کردن، دوبه‌هم‌زنی کردن، فتنه کردن 2- به نتایج درخشان رسیدن (به‌سرعت)

be part of the furniture

(شخص) در جایی آنقدر ماندن یا کار کردن که مثل در و دیوار و اثاثیه آنجا شدن

gift of (the) gab

1- دهان‌گرمی، خوش‌سخنی 2- وراجی، پرحرفی

stand the gaff

(عامیانه) تاب آوردن، خوب تحمل کردن، ظرفیت داشتن (تحمل شوخی یا سختی)

blow the gaff

(عامیانه - انگلیس) دهن‌لقی کردن، سری را فاش کردن

play to the gallery

خودشیرینی کردن، بازی درآوردن

عوام فریبی کردن، برای جلب محبوبیت هر کاری کردن

ahead of the game

دارای برگ برنده، جلوتر بودن از رقبا یا همتایان (در حوزه‌ی فعالیت یکسان)

to play the game

(عامیانه) مقررات بازی را رعایت کردن، منصفانه رفتار کردن، مطابق رسم و اصول رفتار کردن

the game is up

کار تمام است، امیدی به موفقیت نیست

to lead someone down the garden path

کسی را گمراه کردن، کسی را گول زدن

step on the gas

(عامیانه) گاز دادن، پا روی گاز گذاشتن

to give (get) the gate

(عامیانه) اخراج کردن (شدن)، بیرون کردن

take up the gauntlet

1- دعوت به مبارزه را پذیرفتن 2- دفاع از کسی (یا چیزی) را به‌عهده گرفتن

throw down the gauntlet

به مبارزه طلبیدن، نفس‌کش طلبیدن

the gentle craft (or art)

1- ماهیگیری 2- (مهجور) کفاشی

to look a gift horse in the mouth

از هدیه‌ی دریافتی عیب گرفتن، دندان اسب پیش‌کشی را شمردن

put on the glove

(عامیانه) مشت‌بازی کردن، بکس‌بازی کردن

go down the drain

از بین رفتن، از مزه افتادن، هدر رفتن

on the go

پرمشغله، مشغول، پویا، فعال

to the good

مزیت، به عنوان سود، برای برتری

set the fox to watch the goose

گوشت را دست گربه سپردن

in the good (or bad) graces of

محبوب (یا منفور) بودن، مورد لطف (یا قهر)

to make the grade

1- به بالای سر بالایی رسیدن 2- بر مشکلات فائق شدن، کامیاب شدن

against the (or one's) grain

برخلاف میل یا طینت کسی، ناخوشایند، رنجه‌آور

the grapevine telegraph

وسیله‌ی شایعه‌پراکنی، حرف مفت‌زنی

to let the grass grow under one's feet

وقت را به بطالت گذراندن، فرصت را از دست دادن

to have one's foot in the grave

سالخورده و نزدیک به مرگ بودن، به‌شدت بیمار بودن، در شرف موت بودن

to grease the palm (or hand) of

رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن

in (the) grease

(در مورد حیوانات شکار) چاق‌و‌چله، آماده‌ی شکار شدن

keep one's nose to the grindstone

سخت و مداوم کار کردن، بی‌امان کوشیدن، بکوب کار کردن، با تمام وجود تلاش کردن

cut the ground from under one (or one's feet)

استدلال کسی را خنثی کردن، عقیم گذاشتن

from the ground up

از پایین به بالا، کاملاً

get off the ground

آغاز شدن یا کردن، شروع به پیشرفت کردن

run into the ground

(عامیانه) زیاد انجام دادن، افراط کردن، زیاده‌روی کردن

suit (right) down to the ground

(عامیانه) کاملاً مناسب بودن

in on the ground floor

(عامیانه) آماده به کار قبل از ساعت اداری، دارای مزیت

give it the gun

(آمریکا- عامیانه) روشن کردن (موتور و غیره)، سرعت گرفتن

jump the gun

شتاب‌زده عمل کردن، هول‌هولکی اقدام کردن، بدون فکر دست به عمل زدن، زودتر از موعد اقدام کردن

(to be) under the gun

(عامیانه) مورد تهدید (بودن)، در معرض خطر (بودن)، با ضرب‌العجل روبه‌رو بودن

fall (or get) out of the habit (of)

عادتی را ترک کردن

hair of the dog (that bit one)

(عامیانه) مشروب الکلی که برای از بین بردن خماری صبحگاهی نوشیده می‌شود

fall (or get) into the habit (of)

خوگرفتن (به)، به عادتی دچار شدن

not the half of

بخش کوچکی از، فقط کمی از

under the hammer

در معرض حراج

at the hand (or hands) of

توسط، به‌واسطه‌ی کارهای، به دست

on the one hand

از یک سو، از طرفی، از یک نظر، از یک دیدگاه

on the other hand

از سوی دیگر، از طرف دیگر، از دیدگاه دیگر، از طرفی، از طرف دیگر، ولی، اما

fly off the handle

(عامیانه) ناگهان خشمگین شدن، ناگهان هیجان‌زده شدن، از کوره‌دررفتن

see the handwriting on the wall

واقعه‌ی بدی را پیش‌بینی کردن

get (or have) the hang of

قلق کاری یا چیزی را آموختن، اسلوب عملکرد (چیزی را) یادگرفتن، لم کاری را آموختن، عادت کردن به

pass the hat (around)

اعانه گردآوری کردن (به‌ویژه در جلسه و غیره)

throw one's hat into the ring

وارد مبارزه شدن، خود را نامزد انتخاباتی کردن

down the hatch!

(عامیانه - هنگام مشروب‌خوری) تاته!، بده بالا!

bury the hatchet

صلح کردن، دست از جنگ کشیدن

dig up the hatchet

دوباره به جنگ پرداختن

haul your wind (or haul to the wind)

(کشتی را) در جهت باد راندن

over (or in) the long haul

در دراز مدت

by (or down by) the head

(کشتی‌رانی) درحالی‌که سینه‌ی کشتی بیشتر در آب فرورفته است تا عقب آن

from (the bottom of) one's heart

از ته دل، با کمال خلوص و صمیمیت

have one's heart in the right place

خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن

down at (the) heel(s)

1- دارای کفشی که پاشنه‌اش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه، زهوار دررفته، قراضه، مندرس، فقیرانه

on (or upon) the heels of

کمی پشت سر (کسی)، کمی بعد از (کسی)، در دنبال، متعاقب

out at the heel(s)

1- دارای کفش یا جوراب سوراخ‌دار (در پاشنه) 2- قراضه، کهنه، مندرس، به‌دردنخور

for the hell of it

(عامیانه) بی‌دلیل، همین‌طوری، بیخودی

scare (or beat, etc.) the hell out of someone

کسی را سخت ترساندن (یا زدن و غیره)

at the helm

(قرار گرفته در) پشت فرمان کشتی، زمامدار امور، در تصدی

take the helm of

سکان به دست گرفتن، زمام امور را به دست گرفتن، تصدی امری را به عهده گرفتن

the here and now

این مکان و زمان، حالا، اکنون، زمان حال

hew to the line

به روش یا خط مشی (به‌خصوصی) پای‌بند بودن

as old as the hills

کهنسال، خیلی پیر، بسیار قدیمی

over the hill

(عامیانه) 1- روبه‌زوال 2- (ارتش) غیبت بدون اجازه، غیرمجاز

hit (someone) over the head

1- بر سر کسی کوفتن 2- (با اصرار یا تکرار) در مغز کسی چپاندن، شیرفهم کردن

hit the fan

(عامیانه) گند بالا آوردن، موجب آبروریزی شدن، اثر بسیار بد داشتن

hit the headlines

1- سرمقاله‌ی روزنامه‌ها را به‌خود اختصاص دادن 2- ورد زبان‌ها شدن، موضوع داغ روز شدن

hit the roof (or ceiling)

(عامیانه) از جا دررفتن، (از شدت خشم) به‌خود پریدن

hitch your wagon to the stars

همت بلند دار (که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده‌اند)

high on (or off) the hog

(عامیانه) با هزینه و تجملات زیاد

in the hole

(عامیانه) در وضع بد مالی، (قسط یا وام و غیره) دارای دیرکرد، قرض‌دار

the hole

1- (عامیانه) زندان مجرد، زندان انفرادی 2- (فوتبال امریکایی) شکاف در خط دفاعی

do the honors

نقش میزبان را به عهده داشتن (مهمانان را معرفی کردن و جام به سلامتی بلند کردن و غیره)

on the hoof

(گاو و گوسفند و غیره) زنده، ذبح‌نشده

get the hook

(عامیانه) اخراج شدن، (از خدمت) منفصل شدن

off the hook

(عامیانه) فارغ‌البال، رها، آزاد از دردسر

on the hop

(انگلیس) در حال ارتکاب، غافلگیر، ناآماده

hope for the best

نفوس بد نزدن، (علیرغم دشواری‌ها) امیدوار بودن

around the horn

(بیسبال) پرتاب گوی از پایگاه سوم به دوم و از دوم به اول

on the horn of a dilemma

دچار یک معما، مجبور به گزینش یکی از دو چیز بد

the horn

(امریکا - عامیانه) تلفن

the horrors

(عامیانه) وحشت‌زدگی، دلهره

hot under the collar

(عامیانه) بسیار خشمگین، از جا دررفته، برآشفته

follow the hounds

سوار براسب و با سگ به شکار رفتن

of the hour

برجسته‌ترین (چیز یا شخص) در این زمان

the small (or wee) hours

صبح بسیار زود، ساعات اول پس از نیمه شب

on the house

مجانی، رایگان، به خرج مدیر رستوران (یا هتل و غیره)، به حساب میزبان

on the hump

(عامیانه) در تلاش، سخت مشغول، در تقلا

to be over the hump

(عامیانه) از مشکلات عبور کردن (یا گذشتن)، دشواری‌ها را پشت سر گذاشتن

break the ice

1- (بر مشکلات فایق شدن و) کاری را آغاز کردن 2- (در ایجاد آشنایی و صمیمیت) پیش‌قدم شدن، تعارف را کنار گذاشتن

that's the idea!

(عامیانه) آره - داری درک می‌کنی!، منظور این است، حالا داری درست کار می‌کنی!

what's the idea?

موضوع چیه؟ چه‌خبره؟، چی‌شده؟، چیه؟، منظور چیه؟، ایده چیه؟

idle hands are the devil's tools

دست‌های آدم بیکار آلت شیطان هستند، شیطان برای آدم بیکار کار پیدا می‌کند.

be under the impression that

(معمولاً به غلط) تصور کردن که، خیال کردن

on the inside

1- وارد به کلیه‌ی امور محرمانه، رازدار 2- در افکار درونی شخص

at the instance of

بنا به پیشنهاد، به‌خاطر درخواست

have many (or several) irons in the fire

در چند فعالیت یا سودای مختلف دست داشتن

strike while the iron is hot

از فرصت استفاده کردن، تا تنور داغ است نان را چسباندن

تا تنور داغ است نان را چسباندن، تا آهن داغ است چکش کاری کردن، تا فرصت باقی است کاری را انجام دادن

hit the jackpot

1- (همه‌ی پول‌های انباشته‌شده را) بردن 2- بسیار موفق شدن، بالاترین جایزه (و غیره) را به دست آوردن

the jig is up

فاش شدن دروغ، رو شدن چیزی، لو رفتن

is just the job

درست آن چیزی است که لازم بود

the job at hand

کاری که فعلاً در دست است، کار فعلی، کار در پیش

go for the jugular

(عامیانه) با شقاوت رفتار کردن، به قصد جان زدن یا حمله کردن و غیره

get (or have) the jump on

(عامیانه) از دیگری (یا دیگران) جلو زدن (از)، سبقت گرفتن (از)، پیش‌دستی کردن

on the jump

(عامیانه) به‌شدت در تحرک یا فعالیت

just the same (as)

1- درست همان، عیناً 2- با این حال، مع‌هذا

keep up with the joneses

چشم و هم‌چشمی کردن

put the kibosh on

(عامیانه) خاتمه دادن، بندآوردن، خفه کردن

kick in the teeth

شکست غیرمترقبه، عدم موفقیت شدید و ناگهانی

in at the kill

1- حاضر در موقع ذبح حیوان شکار‌شده 2- شاهد اوج یا پرهیجان‌ترین مرحله‌ی هرچیز

the kiss of death

عمل از روی حسن نیت که برای دیگری بسیار بدعاقبت است، بوسه‌ی مرگ‌آور، دوستی خاله خرسه، بوسه مرگ، ضربه‌ی مهلک

the whole kit and caboodle

(عامیانه) همه کس، هرچیز، یکجا، قلفتی

bend the knees to (someone)

تسلیم شدن به کسی، سر تعظیم فرود آوردن، زانو خم کردن

the knives are out

وضع وخیم است، دو طرف آماده‌ی مشاجره و دعوا هستند، شمشیرها را کشیده‌اند

twist (or turn) the knife in the wound

نمک روی زخم پاشیدن، بر عذاب کسی افزودن

knock out of the box

(امریکا ـ بیسبال) با بردن مکرر موجب فراخوانی pitcher تیم حریف شدن

tie the knot

ازدواج کردن، وصلت کردن، عقد کردن

in the know

(عامیانه) محرم اسرار، آگاه به امور محرمانه

near the knuckle

(گفتار و رفتار) تقریباً مستهجن

on the lam

در حال فرار (به‌ویژه از دست پلیس)، فراری

take it on the lam

فرار کردن، به چاک زدن

speak the same (or someone's) language

عقاید و سنت‌ها (و غیره‌ی) مشترک داشتن، هم‌زبان و هم‌دل بودن

in the lap of the gods

خارج از قدرت بشر، در دست خدا

in the lap of luxury

در ناز و نعمت، در تجمل و رفاه

the last word in (something)

قطعی‌ترین یا معتبرترین کلام یا مرجع

have the last laugh

پس از ناراحتی نومیدی (و غیره) فایق شدن یا پیروز از کار درآمدن، خنده‌ی آخر را کردن

laugh and the world will laugh with you; weep and you weep alone

خنده کن و دنیا با تو می‌خندد، گریه کن و هیچ کس با تو گریه نمی‌کند (مردم در شادی تو شریک می‌شوند، ولی در هنگام غم تو را تنها می‌گذارند)

laugh on the other side of one's face

(عامیانه) پس از انتظار شادی یا موفقیت و غیره با شکست و نومیدی مواجه شدن

lay down the law

1- آمرانه تعیین تکلیف کردن، دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن

lay on the line

(پول یا اعتبار یا شهرت و غیره) گذاشتن، به مخاطره انداختن

lead by the nose

مجبور به پیروی یا اطاعت بی‌چون و چرا کردن

(کسی را) کاملاً زیر مهار‌کشیدن، کاملاً مسلط‌بودن (بر کسی)

leap in the dark

کار پرمخاطره (چون عاقبت آن معلوم نیست)، جهش در تاریکی

strain at the leash

ناآرام بودن، ناشکیبایی کردن

(عامیانه) برای کسب آزادی بیشتر تقلا کردن، برای پاره کردن مهار خود کوشیدن

not in the least

اصلاً، ابداً، نه حتی یک ذره

to say the least

بدون اغراق بگویم، کمِ کم بگویم، در این حد بگویم، خلاصه و مختصر بگویم، دستِ کم، همین‌قدر بگویم که

let the chips fall where they may

هرچه پیش آید خوش آید، هرچه بادا باد

to the letter

دقیقاً، حرف‌به‌حرف، کلمه به کلمه

on the level

(عامیانه) روراست، رک‌وراست، راد

take the liberty of doing (something)

بدون اجازه کاری کردن

put the (tin) lid on

(انگلیس - عامیانه) کارد را به استخوان رساندن

take the lid off something

افشا کردن، برملا کردن، پرده برداشتن، فاش کردن، آشکار کردن

lie down on the job

(آمریکا- عامیانه) کم‌کاری کردن، تعلل کردن

give the lie to

1- متهم به دروغ‌گویی کردن 2- دروغ بودن چیزی یا دروغ‌گویی کسی را ثابت کردن

for the life of me

(معمولاً در جمله‌های منفی) حتی به قیمت جان، هر‌طور که شده، به جان خودم قسم

the life (or the life)

(امریکا- عامیانه) فاحشگی، حرفه‌ی روسپی‌گری

the life of riley

(امریکا- عامیانه) زندگی پرتجمل، زندگی مرفه

to the life

کاملاً مثل نمونه‌ی اصلی و زنده، عیناً، درست

in (the) light of

با در نظر گرفتن، نظر به، از نقطه نظر

light at the end of the tunnel

کورسوی امید، روزنه‌ی امید، نوری در دل تاریکی، امید به بهبود و یا اتمام اوضاع دشوار (پایان شب سیه، سپید است)

see the light of day

آشکار شدن، برملا شدن، اعلام شدن

light in the head

1- منگ، گیج 2- احمق، سفیه، کم عقل

lightning never strikes twice in the same place

هیچ رویدادی به همان شکل سابق تکرار نمی‌شود

and the like

و غیره، قس علی‌هذا

like blazes (or crazy or the devil, etc.)

(عامیانه) با کمال شدت یا سرعت یا اشتیاق

gild the lily

در بهتر کردن چیزی عالی کوشش بیهوده کردن

the limit

(عامیانه) منتها درجه، به غایت، حد نهایت

all along the line

1- همه‌جا، هرجا 2- در هر مرحله (از رویدادها)

down the line

در آینده، بعداً

draw the (or a) line

حد (برای چیزی) معلوم کردن، خط و نشان کشیدن

hold the line

خط دفاعی را حفظ کردن، عقب‌نشینی نکردن، به مقاومت ادامه دادن

lay (or put) it on the line

1- (پول) پرداختن، سلفیدن 2- رک و راست حرف زدن 3- (شهرت یا مقام و ... خود را برای کاری) به خطر انداختن

beard the lion (in his den)

آدم نیرومند یا سرشناسی را در محل قدرت خودش مورد حمله یا مخالفت و غیره قرار دادن

the lion's share of something

بخش عمده‌ی چیزی

hang on the lips of

با دقت گوش فرا دادن

long in the teeth

پیر، سالخورده، شکسته

the long and (the) short (of)

لب مطلب، جان کلام، خلاصه‌ی داستان، راستش را بخواهی

draw (or pull) the longbow

غلو کردن، بزرگ جلوه دادن

on the loose

(عامیانه) 1- آزاد، غیرمحبوس، ول 2- مشغول عیش و عشرت

the lot

(عامیانه) همه، (به صورت) یکجا، چکی

for the love of

به‌خاطر، به‌واسطه، به عشق

at the top of one's lungs

(فریاد) از ته دل، با صدای بسیار بلند

lie at (or on) the lurch

(قدیمی) کمین کردن، (در خفا) به انتظار کسی نشستن

leave (someone) in the lurch

در موقعیت بسیار بدی قرار دادن، در معرض خطر (و غیره) قرار دادن

on the make

(عامیانه) 1- (برای موفقیت) کوشیدن 2- درصدد یافتن معشوق یا رفیق بودن

a man is known by the company he keeps

انسان را از روی دوستانش می‌توان شناخت.

manners make the man

ارزش مرد به رفتار اوست

to the manner born

آموخته از بدو زندگی، خوگرفته از زمان تولد، طبیعتاً مناسب برای

put on the map

(شهر یا محلی را) مشهور کردن، شناساندن

go for all the marbles

(عامیانه) قمار بزرگ کردن، به امید سود زیاد ریسک کردن

beside the mark

1- (نشانه گیری به آماج) خطا، به هدف نخورده 2- نامربوط

hit the mark

1- به هدف زدن 2- کامیاب شدن، موفق شدن 3- حق داشتن، محق بودن، درست درآمدن

(god) save the mark!

(ندا - حاکی از شگفتی توام با تمسخر یا تحقیر یا کنایه) نه بابا!، خدا به داد برسد!

miss the mark

1- ناکامیاب شدن یا بودن، موفق نشدن 2- دقیق نبودن، به هدف نزدن

wide of the mark

1- به هدف‌نخورده 2- نامربوط، بی‌ربط

go to the mat

مبارزه کردن، دست و پنجه نرم کردن

the meek shall inherit the earth

(انجیل) دنیا از آن افتادگان خواهد بود

there is more to it than meets the eye

از آنچه در ظاهر به نظر می‌رسد بیشتر است، باطن امر پردامنه‌تر از ظاهر آن است

to the best of my memory

تا آنجا که به یاد دارم

on the mend

(به‌ویژه در مورد زخم و بیماری) رو به بهبود، درحال خوب شدن

at the mercy of

در معرض ...، اسیر ...، دستخوش ...

get the message

(عامیانه) معنی اشاره یا پیام یا عملی را فهمیدن

burn the midnight oil

تا پاسی از شب بیدار ماندن و کار کردن، دود چراغ خوردن، تا دیروقت بیدار ماندن و کار کردن

the pen is mightier than the sword

قلم از شمشیر نیرومندتر است.

in the milk

(در مورد ذرت و گندم و غیره) نارس، سفت نشده

through the mill

(به‌ویژه در امور آموزشی) از آزمون سخت (گذشتن)

meeting of the minds

توافق، هم‌فکری

up to the minute

تا آخرین لحظه، تا همین دقیقه، آخرین مد

give (or get) the mitten

(قدیمی - عامیانه) دلدار خود را رد کردن (یا از سوی دلدار خود رد شدن)، ترک معشوق کردن

in the money

(عامیانه) 1- جزو برندگان (مسابقه‌ی اسب‌دوانی و غیره) 2- پول‌دار، موفق

on the money

(عامیانه) درست، عیناً، کاملاً

reach for the moon

بلندهمت بودن، همت بلند داشتن

make the most of

حداکثر استفاده را بردن از، از فرصت استفاده‌ی کامل بردن

go through the motions

از روی عادت یا رسم ولی بدون اشتیاق کاری را کردن، رفع تکلیف کردن

down in (or at) the mouth

(عامیانه) دارای لب‌ولوچه‌های آویزان، خیط، ناخشنود، گرفته

on the wrong side of one's mouth

با ندامت، با پشیمانی

on the move

(عامیانه) در تحرک، فعال، پرکنش

mum's the word

بین خودمون بمونه، صداشو در نیار، به کسی چیزی نگو، شتر دیدی ندیدی

face the music

عواقب اعمال خود را چشیدن، با پیامد ناخوشایند عملی مواجه شدن، عقوبت کار خود را پذیرفتن، پای لرز خربزه نشستن

cut the mustard

انتظارات را برآورده کردن، از عهده‌ی کاری برآمدن، به‌خوبی کاری را انجام دادن

hit the nail on the head

گل گفتی، زدی تو خال (حق مطلب را به درستی ادا کردن) ( وضعیت مشکلی را به‌صورت دقیق شرح دادن)

nail one's colors to the mast

آشکارا و محکم خط‌مشی خود را اعلان کردن

on the nail

فوراً، بی‌وقفه

necessity is the mother of invention

نیاز مادر اختراع است، احتیاج موجب ابداع می‌شود

get it in the neck

(عامیانه) سخت تنبیه شدن، مورد نکوهش قرارگرفتن

this, our, etc. neck of the woods

این حوالی، این دوروبر، این اطراف، این منطقه، این ناحیه

give someone the needle

(عامیانه) هو کردن، اذیت کردن، سیخونک زدن

on the needle

(عامیانه) معتاد به مواد مخدر

in the neighborhood of

(عامیانه) نزدیک (به محلی)، در مجاورت

درحدود، تقریباً

slip through the net

1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

never look a gift horse in the mouth

دهان (یا دندان‌های) اسب پیشکشی را بررسی نکن(نمی‌شمارند)، از هدیه خرده‌گیری نکن

never speak ill of the dead

هرگز از مرده بدگویی نکن

next in line for the job

نامزد بعدی این شغل

in the nick of time

درست به‌موقع، سربزنگاه، سروقت، درست به‌هنگام

to the nines

(لباس) شیک‌ترین حالت ممکن، بالاترین درجه، پوشیدن لباسِ چشم‌نواز و رسمی

on the nod

(انگلیس - عامیانه) 1- با توافق رسمی و بدون جروبحث، (به تصویت رسیده) با سرتکان دادن حضار 2- نسیه، پسادست، (خرید)قسطی

for the nonce

فعلاً، حال، اکنون، این‌دفعه، برای این‌بار

on the nose

(عامیانه) درست، روی هدف، کاملاً صحیح

pay through the nose

مغبون شدن، (برای چیزی) زیادی پول دادن

strike the right note

جان کلام را ادا کردن، درست نوشتن یا گفتن یا انجام دادن

nothing could be further from the truth

کاملاً دروغ است، اصلاً این‌طور نیست

to the nth degree (or power)

1- به مقدار نامحدود، به توان نامحدود، به میزان بیکران 2- به شدت

by the numbers

1- (ارتش) به ترتیب شماره یا تسلسل 2- خودبه‌خود و بدون اندیشه، با بی‌فکری

the nuts and bolts (of something)

کارها یا اصول اولیه‌ی چیزی

put obstacles in the way of someone

سر راه کسی مانع قرار دادن، (برای کسی) کار شکنی کردن، سد راه کسی شدن

be equal to the occasion

از فرصت استفاده کردن، از عهده بر آمدن

rise to the occasion

از فرصت استفاده کردن، حق چیزی را ادا کردن، خوب از عهده برآمدن

کار خود را خوب انجام دادن، از عهده‌ی برخورد با چیزی بر آمدن

the odds are

احتمال این است که، به احتمال زیاد

what's the odds?

(انگلیس - عامیانه) چه اهمیتی دارد، مگه چی شده، خب حالا چی

offense is the best defense

بهترین دفاع حمله است (به دشمن نباید امان داد)

in the offing

دور ولی در معرض دید، دور و دردسترس، در آینده‌ی نامعلوم، حصول‌پذیر، دست‌یافتنی

oil the palm (or hand) of

رشوه دادن، سبیل (کسی را) چرب کردن

oil the wheels

جریان کارها را روان و خوب کردن، عاقلانه عمل کردن

one of the old school

آدم قدیمی مسلک، محافظه‌کار، گذشته‌گرای

an ostrich with its head in the sand

(شترمرغی که سرش را زیر شن می‌کند و فکر می‌کند کسی او را نمی‌بیند) شخصی که واقعیت را نمی‌بیند

one rotten apple spoils the barrel

(یک سیب گندیده جعبه‌ی سیب را فاسد می‌کند) یک بز گر گله را گر می‌کند

the other day (or night)

اخیراً، چند روز (یا شب) پیش

on the outs (or at outs)

(عامیانه) درحال دشمنی، (در) شکرآب، قهر، خشم

the world over

در سرتاسر جهان

(در) سرتاسر جهان

off the pace

در پشت سر رهبر یا پیشگام، نفر بعد از نفر اول (دوم یا سوم و غیره)

set the pace

رهبری کردن، آهنگ حرکت (یا پیشرفت و غیره را) تعیین کردن، پیشاهنگ شدن، پیشگام شدن

on the pad

(عامیانه) دارای سهمی از رشوه‌هایی که کلانتری محل دریافت می‌کند

pain in the neck

سرخر بزرگ، مزاحم، ناخوشایند

paint the town (red)

(عامیانه) در شهر راه افتادن و عیاشی کردن، در شهر خوش گذرانی کردن

bear (or carry off) the palm

برنده شدن یا بودن، جایزه را بردن

yield the palm to

به شکست خود اعتراف کردن، به برتری دیگری اعتراف کردن

put on the pan

(امریکا) سخت نکوهش کردن، سخت انتقاد کردن

push (or press) the panic button

(امریکا - عامیانه) هول کردن، با دستپاچگی (و بدی) کاری را انجام دادن، وحشت‌زده شدن

not worth the paper it's written on

(قرارداد یا دست‌نوشته) بی‌اعتبار، بی‌ارزش

for the most part

بیشتر، اغلب، معمولاً

on the part of one (or on one's part)

1- تا آنجایی که به کسی مربوط می‌شود 2- از سوی، از طرف (کسی)

a thing of the past

غیرمتداول، مربوط به گذشته، غیرمعمول

the party's over

دوران عیش و نوش تمام شده و حالا موقع کار است

a pat on the back

1- تشویق، تحسین، تسلی 2- تشویق کردن، تحسین کردن، تسلی کردن

he who pays the piper calls the tune

کسی که مزد فلوت‌زن را می‌دهد، حق انتخاب آهنگ را دارد، اختیار با کسی است که هزینه یا مسئولیت را تقبل کند

in the pay of

اجیر، مزد بگیر، مزدور

pay the piper his due

باید اجر زحمات دیگران را بدهی، قدرشناس باش

pay through the nose (for something)

مغبون شدن، (در خرید) گول خوردن

hit the pay dirt

(عامیانه) ممر درآمد یا ثروت یا موفقیت را کشف کردن، کامیاب شدن

keep the peace

نظم عمومی را حفظ کردن، نظم و قانون را رعایت کردن

off the peg

(انگلیس - بیشتر در مورد جامه) از پیش دوخته شده، آماده

perish the thought!

اصلاً فکرش را هم نکنید!، در فکرش نباش (نباشید)!

in the person of

به‌صورت، به جای، در نقش

get the picture?

(عامیانه) می‌فهمی؟، سرت می‌شه؟، حالیت می‌شه؟

in (or out of) the picture

دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت

come down the pike

روی دادن، ظاهر شدن

pile on the agony

چیزی را بدتر از آنچه هست پنداشتن یا جلوه دادن

the pill

(عامیانه) قرص ضد‌آبستنی، داروی جلوگیری (از آبستنی)

pip someone at the post

(انگلیس) با دشواری یا در آخرین لحظه شکست دادن

in the pink

(عامیانه) سالم، خوش‌بنیه، سر و مر و گنده

pay the piper

حاصل اعمال خود را چشیدن

give somebody the pip

(انگلیس - عامیانه) ناراحت کردن، متنفر کردن، بیزار کردن

take the piss out of

(انگلیس - عامیانه - زننده) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن

the pits

(عامیانه) بدترین جا یا کار یا موقعیت یا چیز

more's the pity

(عامیانه) از این بدتر، بدتر اینکه...، از همه بدتر

walk the plank

(دزدان دریایی با اسیران چنین می‌کردند) بستن چشم و وادار کردن به راه رفتن روی الواری که از کشتی به بیرون امتداد داشت

play both ends against the middle

1- از این شاخه به آن شاخه پریدن 2- (رقیبان را) به‌هم انداختن، تفرقه انداختن

play the market

(در بورس سهام) خرید و فروش کردن

take the pledge

سوگند ترک مشروبات الکلی را خوردن

pull the plug

1- خاموش کردن دستگاهی که بیمار لاعلاج را زنده نگه می‌دارد 2- به پایان رساندن، تمام کردن

take the plunge

(معمولاً پس از فکر طولانی و تردید) کاری را شروع کردن، دل به دریا زدن، دست‌به‌کار شدن

at the point of

در آستانه‌ی، در شرف، درحال (انجام)، نزدیک به

beside the point

نامربوط (به مطلب مورد بحث)، غیروارد، بی‌ربط

on (or upon) the point of

در آستانه‌ی، در شرف، درحال (انجام)، نزدیک به

to the point

مفید، دقیق، سرراست، درست، به‌هنگام، به‌جا، به‌موقع، سزاوار

pop the question

(عامیانه) پیشنهاد ازدواج کردن، خواستگاری کردن

the pot calling the kettle black

دیگ به دیگ می‌گه روت سیاه

pound the pavement

خیابان‌ها را متر کردن، خیابان‌ها را گز کردن، خیابان‌ها را گشتن (معمولاً برای یافتن کار و غیره)

pour oil on the flames

وضع بد را بدتر کردن، روی آتش بنزین ریختن

power behind the throne

قدرت پشت‌پرده، شخص نیرومندی که پشت‌پرده و به نام دیگری کار می‌کند

the powers that be

(کنایه‌آمیز) از ما بهتران، مصادر امور، گردن‌کلفت‌ها

put to the proof

در محک آزمایش قراردادن، در معرض سنجش قرار دادن

the proof of the pudding is in the eating

مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار گوید

beat to the punch

پیش‌دستی کردن، زودتر ضربه زدن

born to (or in) the purple

از نژاد شاهان یا بزرگان، شه‌تبار، بزرگ‌زاده

the purple

مقام شاهی، مقام شامخ، بلند پایگی

beg the question

بدون ثابت کردن چیزی آن را صادق فرض کردن و مبنای استدلال یا اظهار بعدی قرار دادن

beside the question

نامربوط به موضوع مورد بحث

(be) quick off the mark

به‌سرعت آغاز کردن، زود واکنش نشان‌دادن

on the quiet

محرمانه، زیر جلی

off the rack

(لباس) پیش دوخته

chew the rag

(عامیانه) صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن

(all) the rage

مد، گرایش جنون‌آمیز، ولع، باب روز

(go) off the rails

1- منحرف شدن، گمراه شدن 2- دیوانه شدن

get a rap on (or over) the knuckles

(عامیانه) مورد نکوهش یا گوشمالی قرار دادن

give someone a rap on (or over) the knuckle

(عامیانه) کسی را نکوهش یا مجازات کردن

in the raw

1- دست‌نخورده، بکر، طبیعی، پردازش یا پرداخت‌نشده 2- لخت و پتی، عریان

reach for the stars

همت و هدف عالی داشتن، رویای بزرگ داشتن، به دنبال غیرممکن رفتن، بلندپروازی کردن

at the ready

به حالت آماده‌باش، مهیا، آماده‌ی عمل

be on the receiving end

(عامیانه) 1- هدیه دریافت کردن، زیر بار منت بودن، مدیون بودن 2- هدف یا طعمه‌ی حمله یا تجاوز بودن 3- (ورزش) پاس گیری‌کردن، به‌عنوان گیرنده‌ی پاس عمل کردن

put (or set) the record straight

رفع سوء تفاهم کردن، شرح صحیح چیزی را دادن

into the red

بدهکار، مقروض، متضرر

roll out the red carpet

با شکوه تمام پذیرایی کردن

to redress the balance (or scales)

عدالت برقرار کردن، حق را به حق‌دار رساندن

(right) off the reel

(امریکا - عامیانه) بی‌درنگ، بدون تردید

along for the ride

همراه ولی نه درگیر در عمل

ride the vents

زیردریایی را برای زیر آب رفتن آماده کردن

ring down the curtain

دستور پایین آوردن پرده را دادن

به پایان رساندن

ring the bell

(عامیانه) موفق شدن، به کامیابی رسیدن

ring up the curtain

دستور بالا بردن پرده را دادن

آغاز کردن

read someone the riot act

(انگلیس) در مورد رفتار بد هشدار دادن، هند تمام کردن

sell down the river

مورد ظلم و جور قرار دادن، نارو زدن

up the river

(امریکا) به زندان، به ندامتگاه، در زندان

get (something) on the road

(چیزی را) آغاز کردن، راه انداختن

one for the road

آخرین مشروب قبل از عزیمت

take to the road

ولگرد شدن، ولگردی کردن، خانه به دوشی کردن

the road to hell is paved with good intentions

راه جهنم با نیت‌های خوب سنگفرش شده است

on the rocks

(عامیانه) 1- در معرض نابودی، دستخوش خطر 2- ورشکسته، بی‌پول 3- (مشروب الکلی) با یخ (ولی بدون افزودن آب)

hit (or ride) the rods

(امریکا - عامیانه) قاچاقی سوار قطار باری شدن

a roll in the hay

(عامیانه) جماع

roll in the isles

(به‌ویژه در تئاتر) بی‌اختیار خندیدن

roll with the punches

با شرایط ناخوشایند سازگار شدن، با مشکلات و سختی‌ها کنار آمدن، با دشواری‌ها دست‌وپنجه نرم کردن

go through the roof

1- بسیار خشمگین شدن 2- (قیمتها) بسیار بالا رفتن

raise the roof

(عامیانه) 1- (از خشم یا شادی و غیره) سروصدا به پا کردن 2- (شدیداً) شکایت کردن، (بلند) شکوه کردن

the roof of the world

جای بلند، فلات (به‌ویژه فلات تبت)

rule the roost

ارباب بودن، سروری کردن، حکومت کردن، اداره کردن

know the ropes

(عامیانه) راه و چاه را بلد بودن، به رموز کار آشنا بودن

on the ropes

1- (مشت‌زنی) ضربه‌خورده و پرت‌شده بر نرده‌ی طنابی 2- (عامیانه) در شرف تباهی، بیچاره

the end of one's rope

پایان صبر و حوصله یا استقامت یا چاره‌جویی، رسیدن کارد به استخوان

a rotten apple spoils the barrel

یک بز گر گله را گر می‌کند

in the rough

(گوهر) نتراشیده، صیقل‌شده، پرداخت‌نشده، به حالت اولیه، ناتمام، به‌صورت پیش‌نویس

in the round

(سالن تئاتر و غیره) دارای صندلی در چهار طرف صحنه

(مجسمه) سه‌بعدی (نه حک شده روی صفحه)

واقعی‌نما

rub someone's nose in it (or in the dirt)

با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن

rub someone up the wrong way

خلاف میل کسی کار کردن و موجب آزردگی یا خشم او شدن

the rub of the green

(عامیانه) اثر شانس خوب یا بد، بخت خوب، بخت بد

stretch (or bend) the rules

مقررات را کش دادن، تبعیض قائل شدن

in the short run

در آغاز، در ابتدا، در کوتاه مدت

on the run

درحال دویدن

در تکاپو، سخت مشغول

درحال فرار، درحال عقب نشینی

run out the clock

(فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن، وقت کشی کردن

in (or out) of the running

در (یا حذف شده از) مسابقه، دارای (یا فاقد) شانس برد

get the sack

(عامیانه) اخراج شدن، (از خدمت) منفصل شدن

hit the sack

خوابیدن، کپه‌ی مرگ گذاشتن، کپیدن، به رختخواب رفتن، به بستر رفتن

in the saddle

1- نشسته برزین 2- در قدرت، صاحب قدرت، مصدر حکومت

above (or below) the salt

در صدر میز (یا در پایین میز)، در مقام شامخ (یا در مقام پایین)

salt of the earth

(انجیل) صالح و خوب، نیکومنش

by the same token

به‌همین‌طریق، به‌همین‌دلیل، همین‌طور

به همین دلیل، بنابراین، همین‌طور

one and the same

عیناً یکجور، همان

the same old story

1- همان آش و همان کاسه 2- چیز مکرر

in the sauce

(آمریکا - عامیانه) مست

what is sauce for the goose is sauce for the gander

هر چیزی که برای یک نفر مجاز است باید برای دیگران هم مجاز باشد

save the day (or situation)

با موفقیت کار مشکلی را انجام دادن، به داد رسیدن

say the word

فرمان آغاز را دادن، دستور (شروع به کاری را) دادن

turn the scales

تعیین کردن، تصمیم گرفتن، معین کردن، معلوم کردن

come on the scene

ظاهر شدن، فرارسیدن، هویدا شدن، وارد شدن

make the scene

(عامیانه) 1- حضور داشتن 2- شرکت کردن، (در کاری) فعالیت کردن

on the scent of something (or somebody)

در شرف پی بردن به چیزی، نزدیک به چیزی

put (or throw) somebody off the scent

(به‌ویژه با دادن اطلاعات غلط) گمراه کردن، موجب پی گم کردن شدن

scratch the surface

به بخش کوچکی پرداختن، به‌طور سطحی بررسی کردن، به‌صورت اجمالی بررسی کردن، ناخنک زدن

put the screw on (or to) somebody

(با تهدید و غیره) وادار کردن، تحت فشار گذاشتن

follow the sea

از راه کار در کشتی امرار معاش کردن، ملوانی کردن

set the seal on something

(چیزی را) قطعی کردن، نهایی کردن، (به چیزی) قطعیت بخشیدن، مهر تأیید (بر چیزی) زدن

by the seat of one's (or the) pants

(عامیانه) با ابتکار شخصی (نه طبق برنامه یا به کمک دستگاه‌های خودکار)

separate the sheep from the goats

آدم‌های خوب را از بدها مجزا کردن یا تمیز دادن

separate the wheat from the chaff

انسان‌ها یا چیزهای پرارزش را از کم‌ارزش‌ترها جدا کردن

serve the time (or the hour)

ابن‌الوقت بودن، نان را به نرخ روز خوردن

in (or into) the shade

1- به تاریکی، به درون سایه 2- دچار تنزل رتبه یا گم‌نامی

under the shadow of

در خطر چیزی، محکوم به چیزی

on the shady side of

(از نظر سن) بیش از

get the shaft

(عامیانه) گول خوردن

the real thing (or the real mccoy)

(شخص یا چیز) اصیل، واقعی

give someone the shaft

(عامیانه) کسی را گول زدن، چپاندن، (به کسی) انداختن

give someone (or something) the shake

(عامیانه) قال گذاشتن، از شر کسی راحت شدن، از گیر کسی فرار کردن، از سر باز کردن

shank of the evening

1- (در اصل) عصر 2- سر شب

the whole shebang

همه، همه‌ی آن چیز یا آن معامله، سر و ته

on the shelf

بی‌مصرف، کنار گذاشته، ناکارا، فاقد کارآرایی، به‌دردنخور

beat (or kick) the shit out of (someone)

(عامیانه) (کسی را) کتک جانانه زدن، له و لورده کردن

in the shit

(عامیانه) تا خرخره در گه، سخت گرفتار، سخت بدبخت

scare the shit out (of someone)

(عامیانه) کسی را سخت ترساندن، زهره ترک کردن

when the shit hits the fan

(عامیانه) هنگام بحران، وقت سختی

the shoe is on the other foot

وضعیت معکوس شده است، وضع کاملاً تغییر کرده است

where the shoe pinches

محلی که کفش پا را می‌زند، (مجازی) منبع گرفتاری یا صدمه یا دردسر

the shoemaker's kids always go barefoot

کوزه‌گر از کوزه‌‌شکسته آب می‌خورد

shoot from the hip

عجولانه یا بدون فکر عمل کردن یا حرف زدن، نسنجیده کار کردن

shoot the works

1- (قمار) موجودی خود را شرط‌بندی کردن، رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن

(امریکا - عامیانه) 1- (پوکر) رست زدن، همه‌چیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن، به‌شدت تقلا کردن

the short end of the stick

مغبون شدگی

a shot in the arm

وسیله‌ی قوت قلب و کمک در هنگام سختی، آمپول نیروبخش

call the shots

1- دستور دادن، فرمان دادن 2- کارها را سرپرستی کردن، اداره کردن

put one's shoulder to the wheel

با جدیت کار کردن، جد و جهد کردن

straight from the shoulder

1- (ضربه‌ی مشت و غیره) مستقیماً از شانه به جلو، سرراست 2- رک، صاف و پوست‌کنده

put (or get) the show on the road

(عامیانه) دست به کار شدن، کار را آغاز کردن

show somebody the door

کسی را بیرون کردن (از اتاق یا خانه و غیره)، عذر کسی را خواستن

show somebody the way

کسی را (دریافتن راه یا آدرس) راهنمایی کردن

steal the show

(در نمایش و غیره - سایر بازیگران را) تحت‌الشعاع قرار دادن

(به‌ویژه در تئاتر) خود را مرکز توجه تماشاچیان کردن، دیگر بازیگران را تحت‌الشعاع قرار دادن

the show must go on

(باوجود مشکلات و غیره) کار را باید ادامه داد

lose in the shuffle

(به‌واسطه‌ی شلوغی و عدم‌نظم) از قلم افتادن یا انداختن، گم کردن یا شدن

on the sick list

(عامیانه) غایب (به‌واسطه‌ی بیماری)، جزو بیماران

on the right side of someone

سوگلی کسی، محبوب کسی، مورد محبت و لطف کسی

on the side of

هوادار، طرفدار

on the wrong side of someone

مورد بی‌لطفی کسی، مورد غضب کسی

hit the silk

(عامیانه) با چتر نجات (از هواپیما) پریدن

sing the blues

شکوه کردن، (بدبینانه یا یأس‌آمیز) حرف زدن

skeleton at the feast

(شخص یا رویداد) به‌هم‌زننده‌ی خوشی، عیش‌زدا

skeleton in the closet

اسرار مگو، رسوایی مستور

be on (or hit) the skids

(عامیانه) شکست خوردن، روبه نزول بودن

put the skids to

(عامیانه) ناکام کردن، موجب شکست شدن

by the skin of one's teeth

با چنگ و دندان، با هزار ضرب و زور، با هزار بدبختی، با دشواری بسیار، به‌سختی، (برنده یا کامیاب) با برتری ناچیز، با امتیاز کم

the sky is the limit

حد ندارد، تا دلت بخواهد، حد و حصری برآن متصور نیست، هیچ محدودیتی وجود ندارد و هرچیزی امکان‌پذیر است، بسیار زیاد

to the skies

بی‌حد‌وحصر، تا عرش، بسیار بسیار

a slap in the face

1- تو گوشی، سیلی 2- توهین، خوارشماری، تودهنی

slap somebody on the back

(به منظور تشویق و غیره) دست بر شانه یا پشت کسی زدن

i haven't the slightest idea

اصلاٌ نمی‌دانم، کوچک‌ترین اطلاعی ندارم، روحم خبردار نیست

in the slightest

ابداً، اصلاً، به‌هیچ‌وجه

give someone the slip

از گیر کسی فرار کردن، فلنگ را بستن، جیم شدن

slow and steady wins the race

رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود

on the sly

مخفیانه، پنهانی، به‌طور سری

the small print

1- حروف چاپی ریز 2- مطالب ریزی که پشت قراردادها و بیمه‌نامه‌ها نوشته می‌شود

a snake in the grass

خطر پنهان، دوست خیانتکار، مار خوش خط و خال، گرگ در لباس میش، آدم موذی

the sniffles

(عامیانه) 1- زکام، سرماخوردگی 2- (در اثر گریه) فن فن

the snuffles

(عامیانه) زکام، سرما خوردگی (the sniffles هم می‌گویند)

the old sod

میهن، وطن، موطن، زادگاه (به‌ویژه در اشاره به ایرلند)

under the sod

مرده و دفن‌شده، زیر خاک سیاه

soft in the head

احمق، کله خشک، ابله

sometimes one can't see the wood for the trees

گهگاه درخت‌ها نمی‌گذارند آدم جنگل را ببیند

spill the beans

(معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را افشا کردن، قضیه‌ای را لو دادن، دهن‌لقی کردن، بند را به آب دادن، پته‌ی کسی را روی آب ریختن، رازی را برملا کردن

throw (or toss) in the sponge

(به‌ویژه مشت‌زنی) تسلیم شدن، به شکست خود اعتراف کردن

hit the high spots

(عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن

hit the spot

(عامیانه) نیاز مبرم یا خواسته‌ی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن

on the spot

1- در محل ذکر‌شده 2- فوراً، بی‌درنگ 3- (عامیانه) گرفتار، در وضع بد، تحت فشار 4- (عامیانه) در خطر، در خطر مرگ

up the spout

(انگلیس - عامیانه) 1- (قدیمی) در گرو 2- ورشکسته، مفلس 3- آبستن

on the spur of the moment

با عجله، غفلتاً، بی‌مقدمه، بدون نقشه‌ی قبلی

spy out the land

(قبل از تصمیم‌گیری) وضعیت را ارزیابی کردن، جوانب را سنجیدن

stab someone in the back

از پشت به کسی خنجر زدن، به اعتماد کسی خیانت کردن

stack the cards (or deck)

1- ورق جور کردن (به‌طور تقلب‌آمیز) 2- قرار و مدار سری گذاشتن، گاوبندی کردن

set the stage for something

زمینه را برای چیزی مهیا کردن، مقدمه‌ی چیزی بودن

take the stand

(دادگاه) در جایگاه شهود قرار گرفتن و شهادت دادن

stare someone in the face

1- به صورت کسی خیره شدن، به کسی براق شدن 2- روبه‌رو شدن با، مواجه شدن، رودررو شدن

start off on the right (or wrong) foot

سنگ اول را درست (یا کج) گذاشتن، از آغاز درست (یا غلط) عمل کردن

on the stick

(عامیانه) هشیار، با عرضه، لایق، کارآمد

cast the first stone

در عیب‌جویی یا گناه‌نمایی پیش‌قدم شدن

pull out all the stops

سنگ‌تمام گذاشتن، از هیچ تلاشی فروگذار نکردن، همه‌ی توان خود را گذاشتن

mind the store

به کاسبی رسیدن، دکان را پاییدن

straw in the wind

نشانه‌ای از آینده که احتمال دارد به وقوع بپیوندد، اشاره‌ای جزئی به تحولات احتمالی آینده

the last straw (that breaks the camel's back)

آخرین کاه (که کمر شتر را می‌شکند)، رسیدن کارد به استخوان، تجاوز از حد

strip to the buff

(انگلیس - عامیانه) لخت و پتی کردن یا شدن

that's the stuff!

(عامیانه) درست خودش است!، درست همین!

place in the sun

جای برجسته یا مورد‌علاقه، موقعیت خوب

under the sun

در این جهان، در دنیا

swallow the bait

گول خوردن، باور کردن، ملعبه شدن

in the swim

طبق مد امروز، متداول

swim against the stream

خلاف جهت رودخانه حرکت کردن، خلاف رسم یا خواسته‌ی مردم و غیره عمل کردن

get into the swing of something

به چیزی آشنا شدن و از آن لذت بردن

put to the sword

1- با شمشیر کشتن 2- قتل عام کردن

pick up the tab

هزینه یا صورتحساب و غیره را پرداختن

on the table

گزینه‌ی قابل‌انتخاب، گزینه‌ی بحث برانگیز

turn the tables

وضعیت را معکوس کردن، ورق را برگرداندن، اوضاع را دگرگون کردن

under the table

رشوه، زیرمیزی، عمل مخفیانه

on (or upon) the tapis

تحت بررسی، در دست مطالعه

tarred with the same brush

دارای عیوب و نواقص مشابه، از یک قماش

not for all the tea in china

هر چه‌قدر هم که پاداش آن باشد

armed (or dressed) to the teeth

کاملاً مسلح (یاملبس)

in the teeth of

1- در برابر، در مقابل، رو در روی (چیزی) 2- در مبارزه با، در مقابله با، در مصاف با

در مقابله با، رو در رو با، در برابر

live to tell the tale

از خطر جان به در بردن و برای دیگران گزارش دادن

tell that to the marines!

(عامیانه) حرف‌هایت را باور نمی‌کنم!، کم دروغ بگو!

tell the truth and shame the devil

حتی اگر به‌ضررت تمام می‌شود راست بگو

tell the world

آشکارا به همه اعلام کردن، به جهانیان گفتن

to tell (you) the truth

راستش را بخواهی (بخواهید)، راستی

put to the test

آزمودن، در بوته‌ی آزمایش قرار دادن

stand the test of time

در اثر مرور زمان ارزش خود را ثابت کردن، خوب دوام آوردن

at the end of one's tether

کارد کسی که به استخوان رسیده، در سرحد بی‌تابی، جان به لب رسیده

that's water under the bridge

غصه‌ی کار شده را نباید خورد

(be) thin on the ground

کم (بودن)، نایاب (بودن)، معدود (بودن)

the thin end of the wedge

عمل یا چیز بی‌اهمیت که طلیعه‌ی اعمال مهم‌تری است

the thing is

نکته این است که، موضوع این است که، راستش، آخه

that's the ticket!

(عامیانه) درست است!، صحیح می‌فرمایید!، عیناً!

stem the tide (of something)

جلو موج چیزی را گرفتن

turn the tide

وضع را کاملاً عوض کردن، جریان را معکوس کردن

have the tiger by the tail

در موقعیت خطرناک گیر کردن، راه پس‌و‌پیش نداشتن

have a night on the tiles

شب را به میگساری و پایکوبی گذراندن

behind the times

قدیمی مسلک، عقب‌افتاده، امل، از حال بی‌خبر

pass the time of day

سلام و تعارف کردن

tip of the iceberg

نمونه‌ی کوچکی از مشکلات بزرگ‌تر و پنهان

to tell you the truth

راستش را بخواهی، به‌راستی

toe the line (or mark)

(معمولاً علی‌رغم میل و خواسته‌ی باطنی) تابع دستورات بودن، فرمان‌برداری کردن، سربه‌راه بودن

bury the tomahawk

صلح کردن، دست از جنگ کشیدن

on the tip of one's (or the) tongue

در شرف گفتن یا گفته شدن، برسر زبان (گیر کرده)

armed to the teeth

سرتاپا مسلح، کاملاً مسلح

long in the tooth

پیر، بیشتر از سن معمول (برای انجام کار به‌خصوص)

off the top

(عامیانه) از محل درآمدهای ناخالص

off the top of one's head

سرسری، نسنجیده، همین جوری

argue the toss (about something)

(انگلیس - عامیانه) درباره‌ی چیز کم‌اهمیت جروبحث کردن

put to the touch

امتحان کردن، آزمودن، محک زدن

throw (or toss) in the towel

(عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن

on the town

(امریکا - عامیانه) گردش و تفریح در شهر

on (or off) the track

در (یا خارج از) مسیر، مربوط (یا نامربوط) به موضوع، متوجه (یا منحرف از) هدف

the wrong side of the tracks

محله‌ی فقیر‌نشین، محله‌ی بد‌ شهر

over the transom

بدون تقاضا یا برنامه‌ی قبلی، بی‌مقدمه

tread the boards

در صحنه‌ی نمایش ظاهر شدن، بازیگری کردن

do (or turn) the trick

به نتیجه‌ی مطلوب رسیدن، مؤثر بودن

every trick in the book

همه‌ی دوز و کلک‌ها، هر کار لازم برای رسیدن به موفقیت

quick on the trigger

(عامیانه) 1- تند دست در تیر‌اندازی 2- هشیار، فرز، تند‌کار، زرنگ، زبل

trip the light fantastic

رقصیدن، پایکوبی کردن

on the trot

(عامیانه) 1- پی‌در‌پی، متوالی، پشت سرهم

2- در فعالیت دایم، در حال دوندگی

the trots

(عامیانه) اسهال، به ریق افتادن، ریق زنی

trust everyone, but cut the cards!

به همه اعتماد کن؛ ولی ورق‌ها را هم خوب بر بزن!

the truth often hurts

واقعیت اغلب دردناک است

go down the tube

(عامیانه) تباه شدن، بدفرجام شدن، به هم خوردن

the tube

(امریکا - عامیانه) تلویزیون

call the tune

اداره کردن، سرپرستی کردن، آقا بالا سر بودن، زمام در دست داشتن

to the tune of

(عامیانه) به مبلغ، به میزان، به تعداد

call the turn

درست پیش‌بینی کردن

take a turn for the better (or worse)

(به‌ویژه بیماری) رو به بهبود (یا وخامت) گذاشتن

twist the lion's tail

با دم شیر بازی کردن

uneasy lies the head that wears the crown

سری که تاج دارد آرام نمی‌خوابد، اشخاص پرمسئولیت زندگی پرتلاطمی دارند

on the up and up

(عامیانه) بی‌شیله‌پیله، بی‌پرده‌پوشی، صادقانه

up to the ears

تا بناگوش، (قرض یا گرفتار یا کار و غیره) تا خرخره

to gain the upper hand

چیره شدن، مستولی شدن

quick (or slow) on the uptake

(امریکا - عامیانه) دارای فهم سریع (یا آهسته)، تند (یا کند) ذهن

take the veil

راهبه شدن، تارک دنیا شدن

the villain of the piece

مایه‌ی صد من شیر، باعث همه‌ی دردسرها، گناهکار اصلی

the sticks

(عامیانه) دهات، جاهای دور‌افتاده، بیخ گور سیاه

things that go bump in the night

چیزهای عجیب‌و‌غریب و ترس‌آور

think (all) the world of

بسیار دوست داشتن یا تحسین کردن، نور چشم خود دانستن

those who don't learn from the past are condemned to repeat it

آنان که از تاریخ درس نمی‌آموزند محکوم به تکرار آن هستند

just the ticket

(عامیانه) مخ‌کار، چیزی که کاملاً به‌درد می‌خورد

off the wagon

(امریکا - عامیانه) معتاد به الکل که اعتیاد را رها کرده است

on the wagon

ترک الکل، عدم مصرف مشروبات الکلی

in the wake of

1- در عقب (چیزی )، دنبال، دنباله 2- در اثر، پیامد، درنتیجه‌ی

walk the floor

(در اثر درد یانگرانی و غیره) در اتاق پس و پیش رفتن، در اتاق راه رفتن

drive (or push) to the wall

(عامیانه) در تنگنا قرار دادن، عاجز کردن، در موقعیت بد قرار دادن

drive (or send) up the wall

(عامیانه) کاملاً خشمگین کردن، (از شدت خشم یا آزردگی ) بی‌تابی کردن

go to the wall

(عامیانه) 1- تسلیم شدن، شکست خوردن، 2- ورشکست شدن

have one's back to the wall

راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن

off the wall

(عامیانه) 1- خل، دیوانه 2- غیرعادی، عجیب‌و‌غریب

come out in the wash

(عامیانه) 1- دیر یا زود معلوم شدن 2- خود به خود معین یا حل شدن

test the water(s)

آزمودن، اکتشاف کردن، مزه‌ی دهن کسی را فهمیدن، (کاری را) به‌طور آزمایشی انجام دادن

water under the bridge

کاری که شده است و قابل‌جبران نیست، کاری که از کار گذشته است، زیان و غیره که غصه خوردن درباره‌ی آن بی‌فایده است، عمل انجام شده

all the way

1- سرتاسر، از اول تا آخر، تا آخرین حد یا محل 2- کاملاً، صد‌در‌صد

go the way of (something)

نابود شدن، دچار همان سرنوشت شدن

lead the way

1- سرمشق بودن، نمونه بودن 2- پیشگام بودن، پیشاپیش حرکت کردن

on the way out

1- در شرف موت، درحال مرگ 2- روبه‌زوال، درحال از مد افتادن

go by the wayside

کنار گذاشتن، انبار کردن، صرف‌نظر کردن

wear the pants

(عامیانه) رئیس خانواده بودن، (در خانواده) تصمیم‌گیری را به‌عهده داشتن

under the weather

ناخوش‌احوال، چاییده، مریض‌احوال، دچار کسالت، کسل

make the welkin ring

صدای بسیار بلند ایجاد کردن، آسمان را به غرش در آوردن

wet behind the ears

(عامیانه) بی‌تجربه، ناشی، بچه‌مچه، چلغوز

reinvent the wheel

چرخ را دوباره اختراع کردن، دوباره‌کاری کردن، کار عبث کردن، تلاش بیهوده کردن

when in rome, do as the romans do

«خواهی نشوی رسوا، هم‌رنگ جماعت شو»

when the cat's away, the mice will play

گربه که نیست موش‌ها بازی می‌کنند، در غیاب رئیس زیردستانش جولان می‌دهند

when the going gets tough, the tough get going

ارزش انسان‌ها در هنگام سختی معلوم می‌شود

get (or hold) the whip hand over somebody

(انگلیس - عامیانه) بر کسی مسلط بودن

blow the whistle

لو دادن، افشاگری کردن، (به‌منظور گزارش تخلف یا فساد) سوت‌زنی

whistle in the dark

(هنگام خطر و غیره) سنگینی و ثبات خود را آزمودن، تظاهر به خونسردی کردن

on the whole

به‌طور‌کلی، معمولاً

whom the gods want to destroy they first make mad

خدایان آن‌هایی را که می‌خواهند نابود کنند ابتدا دیوانه می‌کنند، عقل که نیست جان در عذاب است، بی‌عقل سبب تباهی است

the whys and the wherefores

علل، دلایل

how the wind blows (or lies)

چگونگی افکار عمومی وضع کلی، اوضاع و احوال

in the teeth of the wind (or in the wind's eye)

درست در جهت مخالف باد

in the wind

در شرف وقوع، در حال روی دادن

take the wind out of someone's sails

1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دل‌زده کردن، دلسرد کردن

wait in the wings

آماده‌ی ادامه‌ی کار، آماده‌ی تحویل گرفتن کار از کسی دیگر

down to the wire

تا لحظات آخر، تا پایان کار

(get in) under the wire

در آخرین لحظه وارد شدن یا انجام دادن

be wise after the event

(قادر به پیش‌بینی چیزی نبودن ولی) پس‌از روی دادن آن اظهار فضل کردن

none the wiser

دارای همان اطلاعات پیشین (نه بیشتر)

the wish is father to the thought

آرزو سرچشمه‌ی اندیشه است

keep the wolf from the door

وسایل زندگی را فراهم کردن، خود را برای روز مبادا آماده کردن

the little woman

(امریکا ـ عامیانه) زوجه، زن، همسر

from the womb to the tomb

از بطن مادر تا دل خاک، از تولد تا مرگ، از آغاز تا پایان

out of the woods

از خطر جسته، رها از گرفتاری یا بحران

come (or crawl) out of the woodwork

(عامیانه) از اختفا درآمدن، (ناگهان) ظاهر شدن، از در و دیوار سر درآوردن

pull the wool over someone's eyes

گول زدن، سر کسی شیره مالیدن، سر کسی کلاه گذاشتن، فریب دادن

a word to the wise

برای عاقل یک حرف بس است، عاقل را اشارتی کافی است، العاقل یکفی‌ بالاشاره

take the words (right) out of one's mouth

آنچه را که کس دیگری می‌خواهد بگوید گفتن، در گفتن پیش‌دستی کردن

get the works

(امریکا - عامیانه) مشمول حداکثر مجازات یا سختگیری شدن

give someone the works

(امریکا - عامیانه) 1- کشتن، سر کسی را زیر آب کردن 2- (از روی بدجنسی یا شوخی) بلا به سر کسی آوردن

in the works

(عامیانه) در دست عمل، در شرف انجام

the works

1- (ساعت و غیره) بخش‌های متحرک، چرخ و مهره 2- (عامیانه) لوازم اضافی، ابزار یدکی، همه‌ی متعلقات

the whole works

(عامیانه) همه‌ی اضافات و متعلقات، همه‌ی لوازم یدکی، بود و نبود، همه‌چیز

a man (or woman) of the world

مرد (یا زن) دنیادیده، پرتجربه، سرد و گرم چشیده

be all the world (to somebody)

(برای کسی) یک دنیا ارزش داشتن

for all the world

از هرجهت، از هر نظر، به‌هردلیل، اصلاً، ابداً، به‌هیچ‌وجه

on top of the world

(عامیانه) سربلند، خشنود، غرق در شور و شعف

think the world of someone

برای کسی ارزش و احترام زیاد قائل شدن

what is the world coming to?

(برای بیان ناخشنودی یا شکایت یا بدبینی) این چه وضعی است؟، دنیا خراب است!

(all) the world and his life

(انگلیس - عامیانه) همه‌کس

the world of the flesh and the devil

وسوسه‌های این جهان، دنیای شهوات و شیطان

the early bird catches the worm

سحرخیز باش تا کامروا شوی

برنده زودتر شروع می‌کند (فردی که زودتر از دیگران دست به عملی بزند، احتمال موفقیت بیشتری دارد)

the world is your (or my etc.) oyster

دنیا به کام تو (یا من و غیره) است

for the worse

درحال بدتر شدن، رو به وخامت

give someone the worst of it

شکست دادن، در بدترین وضع قرار دادن

if (the) worst comes to (the) worst

اگر وضع به بدترین حالت برسد، در بدترین شرایط

(in) the worst way

(امریکا - عامیانه) خیلی، بسیار زیاد، یک عالمه، به بدترین وجه

the whole nine yards

همه‌چیز، کلِ، تمامِ، هرچیز ممکن

start on the wrong foot

(کاری را) به طریق ناصواب شروع کردن، خشت اول را کج گذاشتن

put someone through the wringer

(امریکا - عامیانه) تحت فشار قرار دادن، (به‌شدت) بازپرسی کردن

a slap on the wrist

گوشمالی دادن، تنبیه جزئی

in the wrong

در اشتباه، غیر ذی‌حق، دچار خطا، هوادار جناح خاطی

mop (up) the floor with

(عامیانه) شکست قطعی دادن

on the horizon

قریب‌الوقوع، در آینده‌ی نزدیک، در شرف روی دادن

make the worst of

بدبین بودن (درباره‌ی چیزی)، بدترین احتمالات را درنظر گرفتن

back to the drawing board

سر خانه‌ی اول برگشتن، از اول شروع کردن (به‌ این معنا که طرح یا ایده‌ی قبلی با شکست مواجه شده و مجدداً باید از نو شروع کرد و یا رویکرد جدیدی ارائه داد)

hot off the press

(اخبار و اطلاعات) داغ، به‌تازگی منتشر‌شده، به‌تازگی انتشار یافته

barking up the wrong tree

سخت در اشتباهی، این قبری که سرش گریه می‌کنی مرده‌ای توش نیست، داری اشتباه می‌زنی، سوراخ دعا رو گم کردی

on the ball

هوشیار، حواس‌جمع، تیزوبُز

صاحب توپ بودن، در دست داشتن توپ (بسکتبال و فوتبال آمریکایی)، زیر پا داشتن توپ (فوتبال)

the best of both worlds

از دو طرف سود بردن، از مزایای دو چیز مختلف به‌طور هم‌زمان بهره‌مند شدن

the last straw

تیر خلاص، موردی که باعث می‌شود کارد به استخوان برسد (آخرین کار از مجموعه‌ای از کارها که دیگر برای فرد قابل‌ تحمل نیست و کاسه‌ی صبر او را لبریز می‌کند)

sit on the fence

دست‌دست کردن، تعلل کردن

بی‌طرف ماندن، سکوت اختیار کردن و نظر ندادن

to hear something straight from the horse's mouth

از منبع موثق شنیدن، مستقیم از دهان خود شخص شنیدن

be glad to see the back of

از رفتن کسی خوشحال شدن، از تمام شدن چیزی خوشحال بودن

the best thing since sliced bread

نوبر، تا حالا روی دستش نیامده است (بهترین و عالی‌ترین چیز در نوع خود)

speak of the devil

چه حلال‌زاده!، تا حرفشو زدیم پیداش شد!، همین الان ذکر خیرت بود!

in the heat of the moment

در اوج عصبانیت، در اوج هیجان، جَوزدگی، لحظه‌ی عصبانیت و هیجان (که فرد ممکن است بدون فکر دست به کاری بزند یا سخنی بگوید)

jump on the bandwagon

همرنگ جماعت شدن، به اکثریت پیوستن، سوار موج شدن، تقلید و دنباله‌روی کردن

elvis has left the building

تمام شد، به پایان رسید (نخود، نخود، هرکه رود خانه‌ی خود) (برای اعلام اتمام یک رویداد کاربرد دارد)

curiosity killed the cat

فضولی موقوف، فضولی ممنوع

ارجاع به لغت the

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «the» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/the

لغات نزدیک the

پیشنهاد بهبود معانی