کلمات همصدا یا همآوا (Homophone)
تاریخ انتشار: ۲۴ دی ۱۳۹۹
تاریخ بهروزرسانی: ۲ اسفند ۱۴۰۱
همآواها (Homophone)، کلماتی که از نظر تلفظ مشابه، اما از نظر معنایی، املایی و دستوری متفاوتند. این گروه از کلمات میتواند برای زبانآموزان مبتدی گیجکننده باشد.
به مثال زیر توجه کنید:
fare: The fare is cheaper on Saturdays and Sundays.
کرایه روزهای شنبه و یکشنبه ارزان تر است.
fair: Life isn’t always fair.
زندگی همیشه عادلانه نیست.
با جستوجوی این دو لغت در دیکشنری متوجه شباهت آنها در تلفظ (Pronunciation) و تفاوتشان در معنا (meaning) و املا (spelling) میشوید. به این نوع کلمات، همصدا یا همآوا (Homophone) میگویند.
معلمان زبان انگلیسی میتوانند در قالب سرگرمی آموزشی با بیان یک تلفظ، دو لغت را آموزش دهند.
توجه داشته باشید که کلمات همآوا (Homophone) در بعضی مواقع نقش دستوری متفاوتی نیز دارند.
به مثال زیر توجه کنید:
buy: The money will be used to buy equipment for the school.
این پول برای خریدن تجهیزات مدرسه استفاده خواهد شد.
buy: (infinitive)
by: Some customers prefer to pay by cheque.
برخی از مشتریان ترجیح میدهند با چک پرداخت کنند.
by: (preposition)
bye: Bye, Ali.
خداحافظ علی.
bye: (interjection)
در اولین لغت “buy” به معنای “خریدن کردن” نقش “verb” را در جمله دارد.
در دومین لغت “by” به معنای “با” نقش “preposition” را در جمله دارد.
در سومین لغت “bye” به معنای “خداحافظ ” نقش “interjection” را در جمله دارد.
در ادامه تعدادی از کلمات همآوا (Homophone) را به همراه معانی و نقش دستوری آنها در جمله آوردهایم:
accept: قبول شدن، پذیرفتن، پسندیدن
/əkˈsept/
except: مستثنى کردن، بهجز
/ɪkˈsept/
Examples:
accept: They offered me a job and I accepted. (verb)
آنها به من پیشنهاد کار دادند و من هم قبول کردم.
except: There is nothing permanent except change. (preposition)
هیچچیز بهجز تغییر دائمی نیست.
effect: اثر، نتیجه، اجرا کردن
/ɪˈfekt/
affect: اثر، نتیجه، احساسات، برخورد
/əˈfekt/
Examples:
effect: I could feel the effects of the thin mountain air. (noun)
اثرات هوای رقیق کوه را احساس کردم.
affect: We were all deeply affected by the news of our teacher’s death. (adjective)
همهی ما بهشدت تحتتأثیر خبر درگذشت معلممان قرار گرفتیم.
addition: افزایش، اضافه
/əˈdɪʃn/
edition: چاپ، ویرایش
/ɪˈdɪʃn/
Examples:
addition: The addition of networking facilities will greatly enhance the system. (noun)
افزودن امکانات شبکه، سیستم را بسیار ارتقا میدهد.
edition: A paperback edition of this book will be made later on. (noun)
چاپ جلد کاغذی این کتاب بعداً منتشر خواهد شد.
cache: نهانگاه، ذخیرهگاه
/kæʃ/
cash: پول نقد، نقد کردن
/kæʃ/
Examples:
cache: The police have found the cache of weapons in a house in the downtown. (noun)
پلیس انبار اسلحه را در خانهای در مرکز شهر پیدا کرده است.
cash: I will pay part of the money for it in cash and the rest by installment. (noun)
بخشی از پول آن را نقد و بقیه را قسطی میدهم.
flour: آرد، گرد، آرد کردن
/flaʊr/
flower: گل، شکوفه، درخت گل
/ˈflaʊər/
Examples:
flour: Mix flour and water and make dough. (noun)
آرد را با آب مخلوط کرده و خمیر درست کنید.
flower: Her skin had the delicacy of a flower. (noun)
پوست او به لطافت گل بود.
dye: رنگ، رنگ زدن
/daɪ/
die: مردن، درگذشتن
/daɪ/
Examples:
dye: Wool and silk are the materials that are easiest to dye. (noun)
پشم و ابریشم موادی هستند که به راحتی رنگ میشوند.
die: He died of frostbite and starvation in the snowy mountain. (verb)
او بر اثر سرمازدگی و گرسنگی در کوهستان برفی درگذشت.
seller: فروشنده
/ˈselər/
cellar: زیرزمین، انبار، سرداب
/ˈselər/
Examples:
seller: The seller said that the house was in excellent condition. (noun)
فروشنده گفت که خانه در شرایط بسیار خوبی است.
cellar: he had to hide them in a cellar. (noun)
او مجبور شد آنها را در انبار مخفی کند.
cousin: پسرعمو یا دختر عمو، پسردایی یا دختر دایی
/ˈkʌzn/
cozen: گول زدن، فریب دادن، اغوا کردن
/ˈkʌzn/
Examples:
cousin: Clara Smith is a cousin of my father. (noun)
کلارا اسمیت دخترعموی پدر من است.
cozen: Cozened several elderly ladies into believing that he was intending marriage. (verb)
زنان مسن بسیاری را با ادعای اینکه قصد ازدواج دارد فریب داده بود.
eight: عدد هشت
/eɪt/
ate: eat زمان گذشتهی فعل
/eɪt/
Examples:
eight: My parents died when I was eight. (number)
وقتی هشت سالم بود، والدینم فوت کردند.
ate: I ate a hurried breakfast and left. (verb)
یک صبحانهی هول هولکی خوردم و رفتم.
byte: هشت بیت، لقمه
/baɪt/
bight: حلقه طناب، پیچ و خم، پیچ رودخانه
/baɪt/
Examples:
byte: A 4 bit word; half a byte. (noun)
یک کلمهی ۴ بیتی نصف یک بایت است.
bight: We all have a bight future. (noun)
ما همگی آیندهی پر پیچ و خمی خواهیم داشت.
ark: کشتی، قایق، صندوقچه
/ɑːrk/
arc: قوس، کمان، طاق
/ɑːrk/
Examples:
ark: The body of the ark was cracked. (noun)
بدنهی کشتی ترک خورده بود.
arc: The rainbow has made a beautiful arc in the sky. (noun)
رنگین کمان در آسمان قوس زیبایی ایجاد کرده بود.
ant: مورچه، مور
/ænt/
aunt: عمه، خاله
/ænt/
Examples:
ant: The ant was carrying a grain of wheat as large as itself. (noun)
مورچه یک دانه گندم به بزرگی خودش را حمل میکرد.
aunt: At the beginning of corona virus pandemic, she kept in touch with Aunt Clara. (noun)
او در ابتدای همهگیری ویروس کرونا با خاله کلارا در تماس بود.
ascent: سربالایی، فراز، صعود
/əˈsent/
assent: موافقت کردن، رضایت دادن
/əˈsent/
Examples:
ascent: He wrote a best-selling book about the first ascent of Everest. (noun)
او کتابی پرفروش دربارهی اولین صعود به اورست نوشت.
assent: They all assented to the proposition. (verb)
همهی آنها با پیشنهاد موافقت کردند.
cell: سلول، باطری، زندان تکی
/sel/
sell: فروش و معامله، فروختن
/sel/
Examples:
cell: No new brain cells are produced after birth. (noun)
بعد از تولد، هیچ سلول مغزی جدیدی تولید نمیشود.
sell: Nicol wants to sell her car. (verb)
نیکول میخواهد ماشینش را بفروشد.
cheap: ارزان، کم ارزش، پست
/tʃiːp/
cheep: جیر جیر کردن، جیک جیک کردن پرندگان
/tʃiːp/
Examples:
cheap: The hotel room was very small, with cheap furniture and an uncomfortable bed. (adjective)
اتاق هتل بسیار کوچک با وسایل بی ارزش و تختخواب نامناسب بود.
cheep: I heard the birds cheeping as their mother fed them. (noun)
صدای جیکجیک پرندهها را شنیدم، درحالیکه مادرشان به آنها غذا میداد.
close: جای محصور، بستن، مسدود کردن
/kloʊz/
clothes: جامه، لباس
/kloʊz/
Examples:
close: What time does the mall close tonight? (verb)
امشب ساعت چند مرکز خرید بسته میشود؟
clothes: I showered and put on clean clothes. (noun)
دوش گرفتم و لباس تمیز پوشیدم.
coarse: زبر، خشن، درشت
/kɔːrs/
course: دوره، مسیر، روش
/kɔːrs/
Examples:
coarse: Her clothes made of coarse wool. (adjective)
لباس او از پشم زبر ساخته شده است.
course: I’m taking a course in website design. (noun)
من در حال گذراندن دورهی طراحی وبسایت هستم.
council: انجمن، مشاوره، شورا
/ˈkaʊnsl/
counsel: اندرز، مشاوره دو نفری، مشورت، رایزنی
/ˈkaʊnsl/
Examples:
council: The city council has ordered the demolition of these houses. (noun)
شورای شهر دستور تخریب این خانهها را صادر کرده است.
بازگشت به وبلاگcounsel: He is a person whose counsel we had already heard. (noun)
او کسی است که رهنمودهایش را قبلا هم شنیده بودیم.
مطالب دیگر بخش «راهنما»: